• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5130 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲ بهمن

گفت‌وگو با محمد سمیعی به بهانه نمایشگاه آثارش در گالری اِو

پرتره انسانِ ریخته

لیلا طیبی‌فرد

محمد سمیعی هنرمندی ساکن زاهدان است که از سال 81 به خوشنویسی مشغول بوده ولی چند سالی است که به‌ صورت جدی به نقاشی می‌پردازد. او با وجود دریافت مقام‌های بسیار داخلی و خارجی و تدریس در خوشنویسی، حوزه کاری خود را تغییر داد. سمیعی در مدتی که به صورت جدی مشغول نقاشی بود، توانست به زبان تصویری خود دست یابد و اولین نمایشگاهش را در گالری اِو تهران برگزار کند. به همین دلیل به سراغ او رفتم تا از تجربه کار در تهران به عنوان یک هنرمند خارج از مرکز اصلی فعالیتش بگوید.

    محمد سمیعی چگونه کار هنری را در زاهدان شروع کرد و به این نمایشگاه رسید؟
سال 81 خوشنویسی را شروع کردم، البته همچنان کار می‌کنم ولی نه به اندازه نقاشی. سال 94 فوق ممتاز نستعلیق را گرفتم و تاکنون به تدریس در انجمن خوشنویسان مشغولم. همان سال 94 طراحی را به صورت جدی و آکادمیک شروع کردم. از سال 88 تاکنون که در خط نستعلیق به صورت جدی کار می‌کنم مقام بین‌المللی زیادی دریافت کردم تا اینکه سال 94 با طراحی حوزه کاری‌ام کاملا تغییر کرد. ابتدا با آقای ختایی طراحی را شروع و یک سالی کار کردم اما به خاطر مشکلات رفت و آمد بین زاهدان و تهران، تصمیم گرفتم در همان زاهدان به کارم ادامه دهم. شاید بتوانم بگویم به صورت خودآموخته پیش رفتم و عموما کارهای دیگر هنرمندان را از طریق اینستاگرام دنبال می‌کردم. اینها به خاطر این بود که متاسفانه در زاهدان امکانات و محیط هنری فعالی وجود ندارد. 
    چه مدت بعد از شروع نقاشی به فرم‌های موجود در نمایشگاه خود رسیدید؟ 
سال 95 یعنی یک سال بعد از شروع طراحی برای اولین‌بار این فرم‌هایی که در نمایشگاه می‌بینید را کار کردم. ایده‌‌ هر کدام از این فرم‌ها یک اسکیس یا یک کار رنگ روغن و یا بهتر بگویم یک طراحی آکادمیک است. از وقتی که طراحی آکادمیک را کار می‌کردم روی فیگورها و بدن‌ها یک بازی‌هایی انجام می‌دادم مثلا جایی را کم یا یک جایش را اغراق می‌کردم. یا فقط جهت مطالعه روی اجزاي آن دخل و تصرف می‌کردم. ابتدا با یک سوژه شروع می‌شد یعنی حذف عناصر بصری که چشم به آن عادت داشت مانند دست و پا و چشم و بینی و هر آنچه یک انسان را تعریف می‌کند، سپس آن سوژه براساس یک پروسه‌ای با تکنیک چاپ دستی منوپرینت پیش می‌رفت و به واسطه آن تکنیک اتفاقاتی در فرم می‌افتاد که سعی می‌کردم آن را کنترل یا حذف و اضافه کنم. این رویه را پیش بردم تا الان و طی 5 سال روی همان متمرکز شدم. 
    هدف شما این بود که یک قسمت‌های بدن انتخاب شود و آنها را از فرم طبیعی خارج کنید؟
نه به این صورت که یک قسمت از بدن انتخاب شود. ماهیت کلی انسان برایم مهم بود. اینکه به طور کلی یک انسان با آن درونیات و اعتقادات و تفکراتی که دارد را با آن فرم و شمایل ادغام کنم، بعد رنگ به این رابطه اضافه شود و فرم به این واسطه شکل بگیرد. به مرور یک‌سری عناصر بصری در بعضی اتودها می‌دیدم که کنار می‌گذاشتم. مثلا از یک اتود خوشم می‌آمد برای اینکه رویش کارکنم آنها را انتخاب می‌کردم. اتودها و نکاتی را نگه ‌می‌داشتم که در فرم اصلی از آنها استفاده می‌کردم. همه اینها یک روند بود، یک جریان که فرمش اتفاق می‌افتاد و من این روند را کنترل می‌کردم، همین ویژگی در پروسه کاری‌ام برایم جذاب بود.
    پرتره‌ها هم با همین روند شکل گرفت؟ آنها هم قرار نبود از ابتدا مشخص باشد که صورت است؟
بله قرار نبود پرتره بودنش مشخص باشد فقط قرار بود حسی از صورت را به مخاطبی که روبه‌رویش قرار می‌گیرد، منتقل کند جوری که احساس کند شاید این یک پرتره است، اصلا میزان مشخصی بودنش اهمیت نداشت. پرتره‌ها برای این یک سال اخیر و جزو جدیدترین تجربیاتم است که بعد از بدن‌ها شکل گرفت. پرتره‌ها در واقع شروع‌شان همان بدنی بود که قصد داشت به هویت اصلی انسان یعنی صورتی که با یک‌سری اشکال پر شده برسد. کلیت کار آن بود که اضافات را کم کنم و تا حد امکان مختصر شود و در آخر چکیده‌اش را به نمایش بگذارم. همین‌طور سعی کردم عناصرشان با کارهای دیگر از نظر بصری هم نزدیک باشد و هم نه.
    رنگ‌هایی که به کار رفته به نظر می‌آید از منطقه محل سکونت‌تان باشد، درست است؟
من نمی‌توانم برای آن منطقه رنگ خاصی تعریف کنم تنها می‌توانم بگویم یک اتود از سال 90 میان وسایل و کاغذهایم پیدا کردم که دقیقا رنگ‌هایش همین رنگ شفاف زردی است که روی صورت‌ها آمده و یا روی بعضی بدن‌ها آبی ملایمی است که می‌بینید که نشان می‌دهد این تک رنگ‌ها همیشه یا علاقه‌مندیم بوده و یا قبلا در کارم استفاده کرده‌ام. انتخاب و یا بهتر بگویم تمایلم به این پالت رنگ‌ها عمدی نبوده بلکه از ناخودآگاه و درونم می‌آید. 
    فکر می‌کنید چه چیزهایی از محل زندگی‌تان یعنی زاهدان روی کارتان تاثیر گذاشته؟
از جمله چیزهایی که از آن منطقه روی من تاثیر گذاشته، کویرش است؛ مخصوصا مجموعه قلعه رستم و بناهایی که آنجاست خیلی سکوت خاصی دارد. من زیاد به آنجا می‌روم چون محیط بکری دارد. یکی، دوتا از کارها را آنجا اتود زدم. یعنی آن حسی که آنجا به من منتقل می‌کرد را اتود زدم و در کارگاهم کامل کردم. خلوتی و سکوت آن منطقه را می‌توانید در کارهایم ببینید.  یک تک فریمی که وسط سیاهی یا یک تک فریمی که در یک سفیدی قرار گرفته و آن ابهامی که سعی کردم داشته باشد. من تلاشی برای اینکه مشخصا بگویم چه چیزی بوده و یا تلاش کنم تصویر مشخصی را نمایش دهم، نکردم. همیشه دوست داشتم تصویری باشد که کیفیت زیبایی‌شناسی در وهله اول حفظ شود و از لحاظ بصری چیزی برای مخاطب داشته باشد نه از لحاظ محتوایی آدرس بدهد.
    در استیتمنت نمایشگاه به مومیایی کردن انسان و تقدس آنها اشاره شده، می‌خواستید با نمایش مومیایی از انسان او را مقدس کرده و حفظ کنید؟
بیشتر دنبال نگه داشتن انسان به واسطه آنچه از گذشته به ما رسیده، بودم. یک بخشی از کارها چه به واسطه متریالش چه به واسطه فرم‌ها حس کهنگی گذشته و اینکه مات است و وضوح ندارد را می‌رساند. یک حسی که دکتر عرب‌زاده هم نسبت به کارها داشت و در استیتمنت نمایشگاه نوشت، مخصوصا تعریف واژه رلیک در قالب تقدس و انسان‌های مقدس که به دست ما رسیده آن بخش آیین و تقدس واقعا بهانه ذهنی من برای کارها بود. حتی آن رنگ‌های شفاف مثل زرد که روی صورت می‌بینید. آن حالت تقدس را می‌خواستم با این شفافیت و خلوص نشان دهم اما به صورت مستقیم به مخاطب این تقدس را تلقین نکنم که انسان‌ها مقدس هستند.  من عقیده دارم که اثر باید در شرایط و زمان‌های مختلف حرف برای گفتن داشته باشد هر چقدر که تلاش کنم این برچسب‌ها را مستقیما از روی تصویرم بردارد و لایه‌های پنهانش را حفظ کنم به نظرم می‌تواند برای مخاطب جذاب‌تر باشد و بتواند در اثر کنکاش و جست‌وجو کرده و دریافت خودش را داشته باشد. این اثر را ماندگارتر می‌کند. 
    یعنی می‌گویید این نمایشگاه حاصل مطالعات فرمی و رنگی شماست، دنبال معنا یا نقد اجتماعی نبودید؟
این نمایشگاه حاصل خلوت و مطالعه‌ای که داشتم، است. دنبال این نبودم که افکارم را در آثارم بگنجانم. تلاش کردم یک ارزش بصری ارائه دهم و باقی کار را به عهده مخاطب بگذارم که لایه‌های بعدی را خودش کشف کند. تلاش کردم به عنوان یک هنرمند برای مخاطبم ارزش قائل شوم که اول یک تصویر خوب ببیند. زیبایی هم نه به آن شکل زیبایی‌شناختی عام بلکه چیزی جدید به تصویر اضافه کنم. در مسیر مطالعه‌ام اشکال جدیدی یافتم که برای خودم نیز جذاب بود، انگار آنها بودند که به سراغ من آمدند.  به مرور به واسطه موضوعاتی که با آنها رو به رو بودم و برایم اتفاق می‌افتاد این فرم‌ها تغییر می‌کرد که بیشتر به سمت باور و تقدسِ آیین‌ها و موضوعات فلسفی کلی رفت. سعی کردم آیین‌هایی که در مکاتب مختلف آمده و این تقدسی که به انسان داده شده را سوژه کارم قرار دهم، آن انسانی که تبدیل شده به توتم و فرمی که پرستش می‌شود.
    خیلی سعی کردید فرم‌ها را حفظ کنید که آکادمیک بماند درنهایت خودتان را هنرمند فیگوراتیو می‌دانید یا خیر؟
دوست دارم روند کار را حفظ کنم و به هر جهت خواست برود شاید حتی از فیگور بگذرم هر چند الان سعی دارم به آن پایبند باشم. نمی‌دانم در آینده چه اتفاقی می‌افتد و چه راهی در پیش می‌گیرم می‌خواهم بگذارم به راه خودش برود.


از وقتی که طراحی آکادمیک را کار می‌کردم روی فیگورها و بدن‌ها یک بازی‌هایی انجام می‌دادم مثلا جایی را کم یا یک جایش را اغراق می‌کردم. یا فقط جهت مطالعه روی اجزاي آن دخل و تصرف می‌کردم. ابتدا با یک سوژه شروع می‌شد یعنی حذف عناصر بصری که چشم به آن عادت داشت مانند دست و پا و چشم و بینی و هرآنچه یک انسان را تعریف می‌کند، سپس آن سوژه براساس یک پروسه‌ای با تکنیک چاپ دستی منوپرینت پیش می‌رفت و به واسطه آن تکنیک اتفاقاتی در فرم می‌افتاد که سعی می‌کردم آن را کنترل یا حذف و اضافه کنم. این رویه را پیش بردم تا الان و طی 5 سال روی همان متمرکز شدم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون