تپههاي رَملي
اصغر هوشمندي
زمستان سال ١٣٦١ بود كه براي اولينبار به همراه جمعي از دوستان محله نازيآباد با قطار به جنوب كشور عازم شديم و در ساختمانهاي مسكوني پادگان «دو كوهه» انديمشك اقامت كرديم. من در گرداني به نام «مقداد» به عنوان امدادگر رزمي سازماندهي شدم. چند هفتهاي مشغول گذراندن دوره آموزشهاي نظامي بوديم تا اينكه به منطقهاي به نام «چنانه» تغيير مكان داديم و در چادرهاي صحرايي استتارشده به مدت دو ماه مستقر شديم. «چنانه» نام دشتي وسيع واقع در جنوب غربي رودخانه كرخه است كه زمينهاي آن پوشيده از تپههاي رملي و شني است. هرگونه حركت پياده يا سواره در آن به سختي و كندي انجام ميشود. با توجه به اينكه فاصله بين نيروهاي ايران و عراق در اين موقعيت جغرافيايي از عمق زيادي برخوردار بود، در طول اقامتمان در «اردوگاه چنانه» به منظور كسب آمادگي جسمي و بدني و افزايش توان عملياتي، مسافتهاي طولاني را روي زمينهاي رملي راهپيمايي ميكرديم.
اواخر بهمنماه بود كه شب عمليات فرا رسيد. روي نقشه توجيه شديم كه چگونه با هدف تصرف غرب فكه وارد عمل خواهيم شد. فكه منطقهاي بياباني در مجاورت استان خوزستان است كه از غرب به استان «العماره» عراق و جاده مواصلاتي بين شهرهاي بصره و العماره منتهي ميشود. بعد از مجهز شدن به تجهيزات انفرادي، با كاميونهاي نظامي به «نقطه رهايي» (محل حركت به سوي خط اول) منتقل شديم. حدود ساعت ۵ بعدازظهر بود كه به طرف خطوط دفاعي دشمن حركت كرديم و پس از طي ۱۴ كيلومتر پيادهروي در زمينهاي سست و نرم ماسهاي به مواضع و استحكامات متعدد و پيچيده عراقيها رسيديم. موانع بازدارنده شامل چندين رديف سيم خاردارهاي حلقوي، ميدانهاي پرحجم مين، كانالهاي عميق آب، خاكريزهاي بسيار بلند و كمينهاي پر تعداد بود.
نيمه شب بود كه در تاريكي و سكوت مطلق از چندين موانع دشمن عبور كرديم و به پشت ميدانهاي وسيع مين رسيديم. نزديك به دو ساعت منتظر مانديم تا اينكه واحد تخريب توانست معبري را براي پيشروي نيروها باز كند. اكثر نيروها در نتيجه پيمودن مسير طولاني بهشدت خسته و كوفته شده بودند. لذا از فرصت پيشآمده استفاده كردند و براي استراحت روي زمين دراز كشيدند. من هم در آرامش قبل از توفان روي ماسههاي گرم و نرم لم داده بودم كه به خواب عميقي فرو رفتم، گويي كه در اين دنيا حضور ندارم. حس لذتي كه از اين خواب به دست آوردم، هيچوقت ديگر در زندگي تجربه نكردم. در اين حال بودم كه ناگهان انفجار مين منوري كه يكي از افراد خودي روي آن رفته بود، اين فضا را شكست و با روشن شدن محيط اطرافمان متوجه شديم كه دقيقا در «نقطه درگيري» با دشمن قرار داريم.
از آنجاييكه عراقيها با اين انفجار به محل دقيق تجمع ما پي بردند و همچنين از قبل توسط ستون پنجم از طرح عمليات نيروهاي ايراني كاملا آگاه بودند، با پرتاب گلولههاي منوّر شب را مثل روز روشن كردند و منطقه را زير آتش گرفتند. در همين اثنا بود كه از سوي فرمانده گردان دستور حركت به سوي جلو صادر شد. در موقعيت عبور از معبر پاكسازيشده از مين بوديم كه آتش سنگين دشمن اعم از گلولههاي تيربار دوشكا، خمپاره، آر.پي.جي و ديگر ادوات سبك و سنگين جنگي از آسمان به سمت ما شروع به باريدن كرد تا حدي كه تلفات زيادي را بر ما متحمل ساخت. برحسب وظيفهاي كه به عهده داشتم، با وجود اينكه از همه سمت گلوله بر سرمان ميريخت و امكان حركت را از ما سلب كرده بود، به هر طريقي به كمك زخميها شتافتم. به خاطر دارم اولين مجروحي كه بالاي سرش حاضر شدم جوان ۱۶ سالهاي بود كه در هنگام خيز در معبر روي «مين گوجهاي» رفته بود و از شدت درد چنان فريادي در دل شب ميكشيد كه تا مدتها كابوس آن را ميديدم.
پس از آنكه ميدان مين و كانال اول را پشت سر گذاشتم، براي در امان ماندن از تيررس مستقيم دشمن، خودم را به شيار بزرگي رساندم كه حد فاصل بين تپههاي رملي (معروف به تپه دو قلو) و كانال دوم بود. تعداد زيادي مجروح و شهيد (بيش از ۱۲۰ نفر) به اين گودال منتقل شده بودند. با ديدن اين صحنه هولناك تمركزم را از دست دادم، ولي پس از اينكه خونسردي و آرامشم را به دست آوردم، زخمهاي مجروحين را يك به يك بستم. عراقيها هم كه متوجه شده بودند در اين شيار تجمع نيرو ميباشد، هر از چند گاهي با خمپاره داخل آن را گلولهباران ميكردند. گردان ما نيز در حين پيشروي به سمت كانال دوم به دليل باز نشدن كامل معابر، در ميانه ميدان مين متوقف شده بودند.
اين وضعيت تا ساعت ۶ صبح ادامه داشت. در حال تماشاي چشمانداز زيباي طلوع آفتاب بودم كه با شنيدن صداي غرش حركت صدها تانك عراقي متوجه شدم دشمن با آرايش دادن واحدهاي زرهي خود كه بالغ بر صدها دستگاه تانك بود، قصد قيچي كردن نيروها را دارد. ما امكانات لازم براي مقابله با پاتكهاي سنگين زرهي عراق را نداشتيم. در اين شرايط بود كه فرماندهي به منظور جلوگيري از وارد شدن تلفات بيشتر به نيروها دستور عقبنشيني را صادر كرد. درحاليكه شاهد به جا ماندن پيكر دوستان مجروح و شهيدمان در زمينهاي داغ فكه بوديم، با غم و اندوهي كه تمام وجودمان را فرا گرفته بود، براي رهايي از خطر محاصره منطقه را ترك كرديم و به مواضع اوليه خود برگشتيم. اين عمليات در تاريخ جنگ تحميلي «والفجر مقدماتي» نام گرفت.
ياد و خاطره شهداي والفجر مقدماتي گرامي باد