• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5188 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۸ فروردين

داستان كوتاه «دعوتي‌ها» نوشته بهرام حيدري

روايتِ جهان رنگارنگ بختياري

شبنم كهن‌چي

 همراه داستان «دعوتي‌ها» به روستايي در «لالي» مي‌رويم؛ جايي در شمال خوزستان؛ كنار مردهايش كه كلاه‌هاي سياه خسروي بر سر گذاشته‌اند و شلوار دبيت پوشيده‌اند، كنار زن‌هايش با پيراهن‌هاي گل‌دار و سبز و بنفش با دستمال‌سرهاي سرخ و آبي، راه مي‌افتيم سمت مجلس عروسي. داستان را راوي سوم شخص روايت مي‌كند. داستان بنه‌گچي‌هايي كه به عروسي دعوت شده‌اند و قرار است بعد از عزاي هفت‌ماهه و سوت‌وكوري يك ساله‌شان، صداي ساز و دهل توشمال‌ها توي گوش‌شان بنشيند. چوب بازي كنند و دستمال بچرخانند و غذا بخورند و سيگار بكشند و چاي بنوشند.  «دعوتي‌ها» با قلم نقاشِ نويسنده كه تلاش مي‌كند جهانِ رنگارنگ بختياري‌ها و طبيعت‌شان را به تصوير بكشد، ريتم كندي دارد اما بهرام حيدري به خوبي با بهره گرفتن از ديالوگ‌ها، توانسته كندي ريتم را بگيرد. ديالوگ‌هايي كه نشان از تعجيل دهاتي‌ها براي عروسي رفتن دارد، نشان از شوق و هيجان‌شان. «دعوتي‌ها» پر از اسم است و شايد به نظر برسد نويسنده گرفتار تعدد شخصيت شده است اما حقيقت اين است كه اين داستان فقط دو شخصيت دارد؛ دهاتي‌ها و غيردهاتي. شخصيت‌هاي خنثي داستان دو پيكره ساخته‌اند و نماينده اين دو گروه هستند. گويي دهاتي‌ها، قهرمان و غيردهاتي‌ها ضد قهرمان هستند. اين دو شخصيت به صورت نمادين در حال وصلت با يكديگر هستند اما روبه‌روي هم قرار دارند. بهرام حيدري كه او را به يكي از بهترين نويسنده‌هاي روستايي و اقليمي مي‌شناسند به خوبي توانسته در اين داستان تيپ‌سازي كند و با كمترين كشمكش تفاوت و مواجهه اين دو تيپ را به نمايش بگذارد. رابطه بين دو تيپ داستان دعوتي‌ها بر پايه شرم و تحقير است: «روستايي‌ها شرم داشتند: فرنگ سياه‌تر شده بود و دلبر بزرگه بنفش‌تر. باقي زن‌هاي ده هم، مثل آنكه در عزاداري‌اند، صورت‌شان در هم رفته بود؛ غير از شرم، اين خودگيري را لازم مي‌ديدند. مي‌ديدند بهتر است، بهتر معرفي مي‌شوند، آدم معرفي مي‌شوند، سبك تُنُك به نظر نمي‌آيند.» آنها دنباله‌رو ديگران بودند: «حركت را زن‌هاي دستمال به دست نقش جهاني شروع كردند. زن‌هاي دهاتي هم كم‌كم دستمال‌ها را به قاعده‌تر جنباندند و يادشان افتاد كه پاها هم بايد تكان بخورد.» حيدري در ساخت اين دو تيپ با تسلط بر دانش فرهنگ‌شناسي و مردم‌شناسي‌اش، دقيق عمل كرده است. او تفاوت دو تيپ شخصيتي‌ داستان «دعوتي‌ها» را در پوشش و جايگاه اجتماعي و توقعات‌شان خوب نشان داده است. نماد شهري‌ها، برادر داماد است «مو دراز و تركه به دست با شلوار زانو تنگي كه پاچه‌هاي بسيار گشادش روي خاك مي‌سريد» و از سوي ديگر مردان دهاتي «با كلاه‌هاي سياه خسروي و شلوارهاي دبيت سياه و تسبيح». جايگاه اجتماعي اين دو تيپ نيز در خانه‌اي كه عروسي برپاست مشخص است... و راوي در ادامه تعريف مي‌كند اول ايواني‌ها غذا خوردند و بعد دهاتي‌ها. تفاوت ديگر اين دو تيپ، نوع ارتباط آنها با يكديگر است. وقتي ميان بنه‌گچي‌ها هستيم، مي‌بينيم كه همه يكديگر را به اسم صدا مي‌زنند، با هم صميمي هستند و از حال و احوال يكديگر با خبر؛ اما وقتي با آنها ميان شهري‌ها مي‌رويم، آدم‌ها را با عناوين و نسبت‌هاي‌شان مي‌شناسيم؛ برادر داماد، آدم‌هاي دو طرف داماد، رييس پاسگاه، پسرعموي داماد، نفر سوم. داستان كوتاه «دعوتي‌ها» پر از رنگ است. ورودي داستان، يك قاب بزرگ از ايل بختياري بر تن دشت‌هاي سبز است: «در اين گوشه دشت، در لختي زمين‌هاي صاف، رنگارنگي لباس‌ها و تعداد آدم‌ها -كه كوچك و بزرگ از دويست نفر هم بيشتر بودند- مثل چيزي باور نكردني ديده مي‌شد. اگر كسي از نوك بلندي‌هاي گچي بالاي سر خانه عين‌الله نگاه مي‌كرد، خط بلند زن و مرد و بچه را شبيه به درخت‌ها و گل و سبزه‌هاي رنگارنگي مي‌ديد كه يك‌باره و ناگهاني سبز كرده بودند... در ميانه، توشمال‌ها، دهن‌ها به خنده باز، ساز و دهل مي‌زدند و گردن‌ها را تند تند به چپ و راست خم مي‌كردند...» و در سراسر داستان مي‌توان صداي توشمال‌ها را شنيد و خلاصه وجود اين صداي شاد را در يك جمله مي‌توان حس كرد: «توشمال، مركز شوري بود كه بايد خوشحالي امروزشان را در قلب پر سر و صداي آن مي‌گذراندند و خاموشي ساز و دهل، تمام شدن بود و كسي نمي‌خواست به آن موقع فكر كند.» با وجودي كه نويسنده با جزيي‌نگري و دقت سعي در توصيف لباس و حال بنه‌گچي‌ها دارد، زبان داستان، زبان ساده‌اي است. استفاده از بعضي اصطلاحات محلي و ساخت لحن و لهجه، حال و هواي روستايي داستان را پر‌رنگ‌تر كرده است: «خوششان به شلوغي زن و بچه‌ها و توشمال نمي‌آمد» يا «عيب چه داره» يا «اينا پزشون در نمياد».  در كنار ساخت لحن و لهجه، حيدري از نشانه‌هاي محيطي روستا نيز استفاده كرده است: «مرغ و جوجه‌ها مي‌گشتند، خروس‌ها بال‌زنان پي مرغ‌ها و پي همديگر مي‌كردند، بچه‌ها به هوا مي‌پريدند» يا جايي كه از نگراني بابت تنها ماندن مرغ و خروس‌ها حرف مي‌زنند يا آنجا كه «سگ‌ها را به زور -با سنگ و نهيب- برمي‌گرداندند». گره داستان، آخر داستان است آنجا كه ضربه جعفر (بنه‌گچي) در بازي چوب بازي به زانوي عبدالعلي مي‌نشيند. تحقير آنجا پر‌رنگ‌تر است. وقتي در پي ضربه، اعتراض‌ها آغاز مي‌شود و سر و صدا بلند مي‌شود. جوان پاچه گشاد تركه را از دست جعفر مي‌كشد و مي‌گويد: «برو، برو كنار بينم. گفتيم بزن مردمو ناقص بكن؟» از سوي ديگر صداي رييس پاسگاه هم مثل پس گردني به او خورد: «اگر پاش طوري شده باشه واي به حالت يابو!» و دو جوان هم -از دو طرف داماد لاغر‌اندام و كت و شلوار آبي كه كويتي است و آمده با نقش جهاني‌ها وصلت كند، حرف زدند: اينو كي راه داده؟ اينا آدمن يوسف؟ دهاتي همينه ديگه، خره.  اينجاست كه دهاتي‌ها، به خودشان مي‌آيند و مي‌بينند بهتر است راه بيفتند: «شكم‌ها سير بود، سيگار و چاي هم گيرشان آمده بود، بيش از ده نفرشان هم يكي دو سه دانه تا پنج شش دانه سيگار توي جيب‌ها قايم كرده بودند... چه بهتر كه زودتر، هر چه زودتر، خودشان با خودشان بمانند، بدون غريبه...» بهرام حيدري، بختياري است و او را با عنوان نويسنده روستايي و اقليمي مي‌شناسند. داستان «دعوتي‌ها» در مجموعه داستان كوتاه «لالي» سال 1358 منتشر شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون