گزارش «اعتماد» از حواشي و متن جشنواره كن ٢٠٢٢
خوب، بد، زشت
لادن موسوي
زمان آن رسيده از بهترين و بدترينهاي جشنواره بنويسم، گزارشي درباره فيلمهايي كه براي اولينبار صداي خبرنگاران و منتقدين را هنگام نمايش اختصاصيشان در آورد طوريكه در آخر فيلم، به جاي تشويق هميشگي، شروع به «هو» كشيدن كردند و خشم خود را بعد از دو ساعت تحمل فيلم بر زبان آوردند و البته فيلمي رويايي كه مرا به دوران كودكي و قصههاي جن و پري و هزار و يك شب برد.
«سه هزار سال در انتظار» فيلم جديد «جرج ميلر»، كارگردان عجيب و غريب استراليايي است كه فيلم «مكس ديوانه: جاده خشم» كه به اندازه خودش عجيب است را در كارنامه خود دارد. اينبار اما «ميلر» از آن فضاي ديوانه فاصله گرفته و به سراغ دنياي خيال و جن و قصههاي شاه پريان رفته! فيلم داستان نويسندهاي معروف و موفق با قوه تخيل بسيار زياد به نام «آليتئا» و با بازي «تيلدا سويينتون» است كه در سفري به استانبول براي اجراي كنفرانس، به بازار قديمي اين شهر ميرود. حس و غريزهاش او را به خريد بطري كوچك و آبي رنگي واميدارد. بعد از برگشت به هتل، «آليتئا» بهطور تصادفي جن داخل بطري را آزاد ميكند و جن قصه زندگي خود و چگونگي زنداني شدنش در بطري و عشق و خطر و خيانتهايي را كه ديده برايش تعريف ميكند. جلوههاي ويژه فيلم براي من عجيب بود. هم جن و هم هيولاي اول فيلم و كلا تمام تصاوير غيرواقعي فيلم به شدت درخشان و براق هستند و ميشود كاملا فرقشان را از تصاوير واقعي تشخيص داد. برخلاف يكسري از خبرنگاران و منتقدين كه خلق اين تصاوير را بد از آب در آمده ميدانند، به شخصه فكر ميكنم كه «جرج ميلر» به عمد و براي جداسازي و مرزگذاري بين دنياي خيالي جن و دنياي واقعي قهرمانش از اين فرم تصاوير درخشان و گاهي بهشدت فانتزي استفاده كرده است. برخلاف «مكس ديوانه» اما اين فيلم شگفتزدگي و ديوانگي خاصي در ساخت، كارگرداني و فيلمبرداري خود ندارد و همين دليل نبود فيلم در بخش مسابقه كاملا موجه است. براي تماشاگراني مثل من اما كه كودك درونشان همچنان و به شدت فعال است، دو ساعت خوشحالكننده بود. زنگ تفريحي براي سفر به دنياي عجايب!
هنگام نمايش اصلي فيلم و فرش قرمز آن ولي اتفاق عجيبي افتاد. به وقت بالا رفتن عوامل فيلم روي فرش ناگهان زني لباسهاي خود را
در آورده، از دست نگهبانان و پليس در رفته و روي فرش قرمز دويد. او در حالي كه پرچم اوكراين را روي قفسه سينهاش نقاشي كرده بود، با نوشته «از تجاوز به ما دست برداريد» شروع به داد و بيداد كرد و باعث بههم ريختن مراسم روي فرش و ترس عوامل فيلم شد. ماموران امنيتي اما سريعا روي فرش قرمز آمدند، او را كنترل كرده و از صحنه خارج كردند تا مراسم ادامه پيدا كند.
فيلم ديگري كه لازم است اينجا مطرح كنم «خواهر و برادر» «آرنو دلپشن» است. اين كارگردان معروف و قديمي فرانسوي توانسته بدترين فيلم كن تا به اينجاي جشنواره را كه ديگر كمكم در اواسطش هستيم را ارايه كند. فيلمي با داستاني بد و ديالوگهايي بدتر كه حتي بازي خوب بازيگرانش نتوانسته آن را نجات دهد و البته كارگرداني معمولي فيلم، هم نميتواند سرپوشي بر اين بديها باشد. خلاصه كه «برادر و خواهر» كه «گلشيفته فراهاني» هم در آن نقش زن برادر را بازي كرده، خيال ما را راحت كرد كه امسال هم جشنواره مثل هر سال حداقل يك فيلم مزخرف دارد. چون هر ساله منتقدين و خبرنگاران، شگفتزده هستند از وجود يك يا چند فيلم كه غير از دوستي كارگردانش با مسوولان جشنواره و به قول معروف پارتي بازي، عادت حضورش در كن يا وجود بازيگران پرزرق و برقش، دليلي براي وجودش در جشنواره وجود ندارد!
داستان فيلم همانطور كه از اسمش پيداست، درباره رابطه بين يك خواهر و برادر است. اين دو بيش از ده سال است كه با هم قهرند و به قول معروف چشم ديدن همديگر را ندارند. اما بعد از تصادف وخيم مادر و پدرشان، مجبور ميشوند كه با همديگر روبهرو شوند. گره اصلي فيلم چراي اين قهر و نفرت عجيب و غريب، بين اين دو خواهر و برادر است. در تمام مدت فيلم منتظريم كه بفهميم ريشه اين تنفر كه يكباره ده سال پيش بيرون زده كجاست! اما فيلم تمام ميشود و ما نميفهميم كه داستان از چه قرار است! «دلپشن» فيلمي دو ساعته ساخته كه غير از بيرونريزي نشخوار ذهني اين خواهر و برادر درباره تنفرشان از هم و رفت و آمدشان به بيمارستان، بدون اينكه به هم بر خورد كنند هيچ نكتهاي براي گفتن ندارد! و در آخر حتي دليل اين تنفر كه تنها المان اصلي داستان است را هم نميگويد! ما ميمانيم و اشارههايي سر بسته از عشقي كه به تنفر تبديل شده! اما آيا اين عشق، از رابطه مريض جنسي و احساسي بين اين دو خواهر سر چشمه گرفته؟ و آيا يك روز يكي از آن دو از خواب بيدار شده و تصميم گرفته كه به موفقيت ديگري حسودي كند؟ ما كه نفهميديم! به نظرم شما هم خيلي تلاشي براي فهم اين موضوع نكنيد چون احتمالا اصلا چيزي براي فهميدن وجود ندارد!! از داستان دو خطي و بي سر و ته فيلم كه بگذريم به ديالوگهاي آن ميرسيم كه باعث شروع شوخي بين خبرنگاران و منتقدين فرانسوي زبان جشنواره شده كه از بعد از تماشاي فيلم، با لحني تئاتري و كلمات قديمي و كتابي كه منتسب به قرون قبل است و ديگر اين روزها منسوخ شدهاند با هم صحبت ميكنند و ميگويند كه به زبان «دلپشن» حرف ميزنند! داستان، ديالوگها و پردازش فيلم همه و همه آنقدر بد است كه حتي بازي زيباي بازيگرانش، از جمله دو زن فيلم «ماريون كوتيار» و «گلشيفته فراهاني» هم نتوانسته از بار منفي آن بكاهد.
با اين فيلم «دلپشن» توانست امسال براي اولينبار صداي خبرنگاران و منتقدين را هنگام نمايش اختصاصيشان در بياورد كه در آخر فيلم، به جاي تشويق هميشگي، شروع به «هو» كشيدن كردند و خشم خود را بعد از دو ساعت تحمل فيلم بر زبان آوردند. كمي هم به آنها حق بدهيد. بعد از چهار، پنج روز كه از جشنواره گذشته و ديدن حداقلي سه فيلم در روز، تحمل فيلمهايي كه نه تنها حرفي براي گفتن ندارند، بلكه انرژي و وقت شما را هم هدر ميدهند، مثل شكنجه است. مخصوصا وقتي فكر ميكني كه قطعا بسياري فيلمهاي ديگر براي حضور در جشنواره اعلام آمادگي كردهاند اما انتخاب نشدهاند تا فيلمي مثل «خواهر و برادر» جاي آنها را بگيرد...
«خواهر و برادر» نه تنها با منتقدين كه با تماشاگران عادي هم ارتباط برقرار نكرد و بعد از اتمام نمايش اصلي آن روي فرش قرمز كه با حضور عوامل فيلم اتفاق افتاد هم با كمترين ميزان تشويق حضار در سالن مواجه شد تا «دلپشن» و دار و دستهاش با سرهايي پايين سالن را ترك كنند! قطعا بهترين تصميم را «گلشيفته» گرفته بود كه اصلا به جشنواره نيامد و روي فرش قرمز حاضر نشد تا در اين نمايش خجالتآور با بقيه شريك نباشد.
و اما... نوبت به بهترين فيلم جشنواره تا به اينجا ميرسد تا اين گزارش امروز را با خبري خوب و فيلمي خوب به اتمام برسانيم.
«مثلث ناراحتي» آخرين ساخته «روبن استلند» است. كارگرداني كه در كنفرانس خصوصي فيلمهاي اسكانديناوي درباره فيلمش صحبت كرد، كارگردان جوان، خوشذوق و باهوش سوئدي كه قبلا جايزه اول بخش نوعي نگاه را براي فيلم «فورس ماژور» و نخل طلاي كن سال ٢٠١٧ را هم براي فيلم «مربع» در كارنامه خود دارد.
در فيلم جديد خود، «استلند» فاصله طبقاتي و برابري بين زنان و مردان را با نگاه انتقادي و در عين حال كمدي خود كه امضاي هميشگي او در فيلمهايش است سوژه داستان جديد خود قرار داده است.
فيلم از سه بخش تشكيل شده است؛ قسمت اول زندگي و رابطه عشقي دو مدل معروف را با هم نشان ميدهد كه هنگام شام خوردن در رستوران، بر سر پول شام بحث و دعوا ميكنند. «كارل» متعجب است كه دوست دختر به اصطلاح فمينيستش «يايا» چرا هنگام پرداخت صورتحساب، اصلا به روي خودش نميآورد و وقتي موقع پول خرج كردن ميرسد، برابري زن و مرد را درنظر نميگيرد! در قسمت دوم، اين زوج كه جزو سلبريتيهاي اينستاگرام محسوب ميشوند به سفري تفريحي روي كشتي لوكسي ميروند. جايي كه با اقشار مختلفي آشنا ميشويم. مشترياني به شدت پولدار كه از انگليس و روسيه و... در حال سفرند و كارگران و مهمانداران كشتي كه بايد به آنها سرويس بدهند، حتي اگر اين سرويسها عجيب و غيرعادي و مسخره باشند.
در قسمت سوم اما اين دو قشر كه در زندگي عادي به شدت از هم فاصله دارند روي جزيرهاي بيآب و علف ميرسند. جايي كه رابطه قدرت به دليل بياهميت بودن پول عوض ميشود. حالا خدمتكار توالتشور ميتواند رييس باشد و پولدارترين روسها براي يك تكه ماهي به التماس ميافتد. داستان، پردازش فيلمنامه، نگاه و كارگرداني «روبن استلند» اينبار هم مثل هر بار متفاوت، خندهدار و اما بهشدت انتقادي است. نتيجه فيلمي متفاوت، جذاب و زيباست كه توانست همه را، از كشورها و فرهنگهاي متفاوت بخنداند، به فكر وادارد و متفقالقول كند كه سينما اگر درست باشد، زباني جهاني و بدون مرز است و با هر كس از هر كشور و فرهنگي ميتواند ارتباط برقرار كند.