• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲ خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5244 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۸ تير

گفت‌وگو با سعيد فلاح‌فر، عكاس و منتقد هنري به بهانه نمايشگاه «مُ.خاطره» در گالري نگر

عكاسي را از گلستان سعدي آموختم

متاسفانه حجم زيادي از تصاوير سطحي به نام عكاسي فرصت و سليقه مخاطب را حرام مي‌كند

مريم آموسا

سعيد فلاح‌فر، عكاس، نقاش، شاعر و يكي از منتقدان هنرهاي تجسمي است كه سال‌هاست در كنار نمايشگاه‌هاي متعددي كه در عرصه نقاشي و عكاسي برپا كرده است، نقدهاي متعددي از او پيرامون هنرهاي تجسمي در خبرگزاري‌ها و مطبوعات منتشر شده است. نقدهاي او به خوبي مبين اين ديدگاه است كه او هنرمند دغدغه‌مندي است و همواره به شكلي قصد دارد در كنار آثارش به ويژه عكس‌هايش كه رويكردي اجتماعي در آنها مشهود است، مخاطب را با موضوعات روز هنرهاي تجسمي درگير كند و سهمي هر چند كوچك در بهبود وضعيت هنرهاي تجسمي داشته باشد. اين روزها نمايشگاه عكس‌هاي او با عنوان «م.خاطره» در گالري نگر برپا شده، عكس‌هاي اين مجموعه پس از وقوع زلزله بم گرفته شده‌اند، اما با گذشت قريب به دو دهه با وقايعي كه خود نگاتيو عكس‌ها پشت سر گذاشته‌اند و به نوعي همچون بسياري از اشيا و انسان‌ها كه با فرو ريختن بم گم شده‌اند، سال‌ها گم شده بودند و زير آوار فراموشي مانده بودند و همچون يك شيء قديمي گذر زمان را مي‌توان بر اين عكس‌ها ديد. به بهانه برپايي اين نمايشگاه با سعيد فلاح‌فر گفت‌وگويي انجام داده‌ايم كه مي‌خوانيد.

 آيا عكاس شدن شما آگاهانه بود؟
بايد صادقانه بگويم برايم سخت است كه عكاس نباشم. در واقع مسير طبيعي زندگي من همين ورود به عكاسي است و اگر عكاس نمي‌شدم بايد براي عكاس نشدن دليل و توجيهي پيدا مي‌كردم. شايد براي همين قبل از تولد عكاسي به دنيا نيامده‌ام. عكاسي شغل و صفت نيست كه به من چسبيده باشد بلكه تعريفي از بخش مهم زندگي من است. بخش مهمي از آنچه در مواجهه با جهان پيرامونم از يك‌سو و خلوت درونم اتفاق افتاده و مي‌افتد با عكاسي است. عكس برايم عضوي است مثل دست و قلب و... كه وجودشان بديهي است و تصور نبودنش وحشتناك است. عكاسي واسطه درك من از هستي است. به همين دليل سرشار از دغدغه‌هاي اجتماعي، فلسفي، زيبايي شناختي و همه امور زيستي و هويتي است. با اندكي اغراق به نظر من بشر دو بار مجبور به تقسيم‌بندي پيش از تاريخ و دوره تاريخي شده است. يك بار با اختراع خط و يك بار با همه‌گيري تصوير.
  در گذشته عكاسي تنها جنبه ثبت واقعيت را داشت اما امروزه تبديل به يك مدياي هنري شده است كه همچون نقاشي به شاخه‌هاي مختلف تقسيم مي‌شود. نگاه شما به عكاسي چگونه است و به كدام جنبه عكاسي توجه داريد؟
عكاسي در بدو اختراع يك پديده فني و حتي سرگرمي بود. كم‌كم وجاهت استنادي پيدا كرد. امروزه عكاسي با عبور از نقاشي به يك زبان مستقل تبديل شده است. اجازه مي‌خواهم كه از اين نقش و تعريف هم عبور كنم و بگويم عكاسي در شكل متعالي خود به شيوه انديشيدن تبديل شده است. انديشه در شكل كلاسيك به زبان و كلمه وابسته بود و هست. بدون كلمه، بدون كلام پديده تفكر قابل وقوع نيست. زبان عكاسي امروزه به ظرفيت‌هايي دست پيدا كرده كه مي‌توان با آن تفكر كرد و انديشه توليد كرد. اين ويژگي به اين قوت و صراحت در ساير هنرها عملي نمي‌شود؛ چيزي كه عكاسي را از ساير هنرها متمايز مي‌كند. البته اين معنا را در مورد عكاسي به كار مي‌برم و نه هر شكلي از كاربرد دوربين عكاسي.
  در عكاسي چه تجربياتي را پشت سر گذاشته‌ايد و اصولا چه مواقعي دوربين به دست مي‌شويد؟
عكاسي آنقدر با تجربه‌هاي زيستي‌ام گره خورده كه تغييرات آن جداي از روند زندگي‌ام نيست. من عكاسي را پيش از آنكه بياموزم، در طول زندگي كشف كرده‌ام. به‌ طور طبيعي از تجارب فني دوربين عكاسي شروع شد ولي به سرعت با ساير تجارب زندگي‌ام درآميخت. مخصوصا فعاليت در حوزه ميراث فرهنگي باعث دغدغه‌هاي هويتي‌-فلسفي شد و مشغوليت‌هاي ادبيات و شعر نوعي زيبايي‌شناسي منحصر برايم به ارمغان آورد. اعتراف مي‌كنم كه من از گلستان سعدي عكاسي را آموخته‌ام.
  چه سوژه‌هايي ذهن شما را براي عكاسي درگير خود مي‌كنند و اصولا آيا شما با پيش‌فرض سراغ عكاسي مي‌رويد؟
همان‌طور كه گفتم عكاسي با معنايي كه من مي‌‌شناسم، مثل كلام، زبان انديشيدن و توليد فكر است و مثل شعر مي‌تواند عميق و تاويل‌پذير باشد. هر چيزي كه با اين صفات و پديده‌ها مرتبط است مي‌تواند موضوع عكاسي باشد. اگر منظور خط‌كشي با ژانرهاي عكاسي باشد، بيش از هر چيزي بنا به تجارب جامعه‌شناسي به عكاسي مستند خياباني كه سرشار از پرسش در چيستي و چرايي زيست جمعي است، پرداخته‌ام. با اين توضيح كه برخلاف روش مرسوم، عكس‌هايم را از پشت دوربين پيدا نمي‌كنم. يعني معمولا تصوير و عكس‌ها با همان انگيختگي و دغدغه‌هاي ذهني سراغم مي‌آيند و بعد با دوربين عكاسي و براي ثبت به دنبال اثبات و كشف‌شان مي‌گردم. عكاسي مثل انديشيدن از روي برنامه انجام نمي‌شود بلكه بايدي ناگزير است.
  با توجه به اينكه شما يكي از منتقدان هنرهاي تجسمي به شمار مي‌رويد، آيا اين نگاه نقادانه را در عكس‌هاي شما هم مي‌توانيم ببينيم؟
ماحصل هر انديشه‌اي ممكن است به بايدها و نبايدهايي هم منجر شود. وقتي كسي فكر مي‌كند به نتايجي مي‌رسد و براساس اين نتايج پديده‌هاي مرتبط را مي‌سنجد. اين سنجش همگوني‌ها و ناهمگوني‌ها را روشن مي‌كند. طبيعي است عكاسي به مثابه ابزار انديشه، خواه ناخواه به قياس و قضاوت مي‌رسد و در موضوع خودپسندها و ناپسندهايي را معين مي‌كند. هر توجه و بي‌توجهي خودش نوعي قضاوت است تا پيچيده‌ترين واكنش‌ها. اتفاقا اين بخش يكي از جذابيت‌هاي عكاسي براي من است كه در آثارم به وفور ديده مي‌شود. تشويق به تشخيص هنجارها و ناهنجاري‌ها كه بنا به تجربه زيستي من به دست آمده و دعوت به تفكر. در فراخور آنچه همان خود من است.
  چه زمان‌هايي بيشتر عكاسي مي‌كنيد و هنگام عكاسي با چه محدوديت‌هايي روبه‌رو مي‌شويد؟
عكاسي با دوربين عكاسي البته هميشه ميسر نيست. اما عكاسي ذهني تقريبا هر وقت و هر جايي ممكن است به سراغم بيايد. شايد سخت‌ترين محدوديتي كه اغلب آزاردهنده است، هجوم حجم زيادي از تصاوير سطحي به نام عكاسي است كه فرصت و سليقه مخاطب را حرام مي‌كند. كوهي از كاه كه سوزن ظريف انديشه در ميانش گم مي‌شود. برخلاف آنچه به نظر مي‌رسد، عكاسي به خاطر تهديدهاي رسانه‌هاي سهل‌الوصول، به‌ شدت دچار كمبود مخاطب است. شايد آدم‌هاي امروزي آنقدر عكس بد ديده‌اند كه از جريان عكاسي جا مانده‌اند. 
  آيا عكسي بوده كه شما دوست داشته باشيد بگيريد اما به هر دليلي نشده باشد و اين عكس در ذهن‌تان ثبت شده باشد و همچنان ذهن‌تان را درگير خودش كرده باشد؟
حتما عكس‌هايي بوده كه در ذهنم پرداخته شده اما هنوز فرصت عينيت پيدا نكرده است و همچنان در طول تجربه‌هاي پيش رو اين فعاليت ذهني و رواني ادامه خواهد داشت. انتظار ندارم همه عكس‌هايم تحقق بيروني پيدا كنند اما براي اين كار تلاش مي‌كنم.
  چه شد كه تصميم گرفتيد پس يك دهه از زلزله بم نمايشگاهي از عكس‌هاي‌تان از روزهاي پس از زلزله را به نمايش بگذاريد؟
اين نمايشگاه درباره بم يا زلزله بم نيست. دغدغه اصلي در اين نمايشگاه بازنگري در ادراك ما از روند طبيعي اشيا و در نتيجه زندگي است. نزديك شدن به چيستي زمان است. دريافت تازه از وجوه ديگر زيبايي است. بهانه و وسيله بيان اين مهم كنارهم گذاشتن دو مصداق بيروني است. بناي ارگ بم كه در جريان زمان دچار تغييرات ناگزير چند صد ساله بوده و مسير مشابهي كه در روند ده ساله براي نگاتيوها به وجود آمده و پيوند اين دو در كنار هم توانسته روايتي دراماتيك فراهم كند. آيا  نابودي يا زيبايي امر مطلق است؟
  مفهوم نمايشگاه اخيرتان به نوع گذر زمان در زندگي ارگ بم و اشيا است؛ آيا اين كانسپت را در ساير مجموعه‌هاي‌تان هم مي‌بينيم؟
نظريات متعددي از طرف دانشمندان و فلاسفه درباره ماهيت زمان ارايه شده است. برخي آن را متعلق به گذشته مي‌دانند، برخي متعلق به آينده يا حال. سوال من شخصا اين است كه اصلا چيزي به نام زمان وجود دارد؟ زمان تعريف يك واقعيت است يا حقيقت يا تنها يك قرارداد جمعي است؟ مثلا مي‌توانيم بگوييم خداوند زمان را خلق كرده است؟ اگر بله، زمان آينده، از پيش وجود دارد يا نو به نو ظاهر مي‌شود؟ زمان گذشته نابود شده است؟ و صدها ترديد ديگر... اما ما زمان را با مصداق‌هايش مي‌شناسيم نه به ماهوي خودش. همان‌طور كه در اين نمايشگاه دو مقياس از مصاديق زمان در دام يكديگر افتاده‌اند.
نمايشگاه‌هاي قبلي‌ام هر كدام بنا بر احوالي طراحي شده‌اند. مثلا در نمايشگاه خاك و فيروزه، در ميان ويرانه‌هاي جنگ افغانستان كه نماينده هر جنگي مي‌توانست باشد، دنبال بهانه‌ها و نشانه‌هاي زندگي مي‌گشتم. در نمايشگاه ديدار، تجربه‌هايي از زيبايي و تغيير كاركرد زيبايي‌شناسي در عكاسي برايم اهميت داشت. فيل‌ها از مثنوي معنوي مولانا استخراج شد و كاخ‌نشين‌ها پيام انساني در بستر سياست‌هاي نوين جهاني داشت؛ «جايي كه هيچ /ع/ كس نيست» حاصل تلاشي بود كه در ميانسالي، به جست‌وجو در جامعه شهري اختصاص داشت.
  با توجه به نام نمايشگاه اخيرتان، يعني «مُ.خاطره» آيا عكاسي براي شما نوعي خاطره‌نگاري است يا به تعبيري ديگر قصد داريد مخاطره با بار معنايي عميق به خطر انداختن را به مخاطب يادآور شويد؟
خاطره‌نويسي به معناي عام آن يا آنچه در موضوع مستندسازي باشد، مدنظرم نبوده است. خاطر ارجاع به رويدادي است در زمان گذشته كه مدام از طرف رخدادهاي مخرب و فرساينده، تهديد به فراموشي مي‌شود. يكي از جذاب‌ترين نقاط زندگي، زندگي در ميان همين بزنگاه است. اين نمايشگاه درست در تقاطع خاطرات و مخاطرات ايستاده است كه مي‌تواند يكي از مهيج‌ترين لحظات زندگي محسوب شود.
  در اين نمايشگاه چند اثر در چه ابعادي و در اين عكس‌ها بيشتر چه چيزي را به نمايش گذاشته‌ايد؟
نمايشگاه «مُ‌.خاطره» چيدمان ۹ اثر در ابعاد ۱۲۰ در ۱۸۰ است همراه با يك پژوهش متني. عكس‌هاي اين نمايشگاه از روي نگاتيوهايي كه در اثر گذشت زمان و شرايط طبيعي تغيير شكل داده‌اند چاپ شده‌اند. نگاتيوهايي كه در زلزله سال ۱۳۸۲ از ارگ تاريخي بم گرفته شده و توامان به يك روايت همسو از مفهوم زمان و زيبايي در دو مقياس پرداخته است. آنچه در اين نمايشگاه مورد توجه قرار مي‌گيرد ثبات معناي شكوه و زيبايي است كه با وجود تغييرات در هر دو شيء همچنان باقي است.
  واكنش‌ها نسبت به عكس‌هاي مجموعه اخيرتان چگونه بوده؟
در روز افتتاحيه خوشبختانه نمايشگاه ارتباط خوبي با مخاطب برقرار كرد. البته اغلب بازديدكنندگان روز افتتاحيه افرادي با ذهنيت نزديك به محتواي نمايشگاه و بيشتر از ميان دوستان اهل هنر و ادب بودند. اما گمان مي‌كنم كساني كه به لحاظ زيبايي‌شناسي هنري و دغدغه‌هاي فلسفي، ذهنيت عميق‌تري داشتند، لذت بيشتري از اين نمايشگاه بردند. خصوصاً كه نمايشگاه از وجوه مختلف جذابيت و تازگي داشت.
  آيا در عكس‌هايي كه پرسه‌زني در خيابان‌ها مي‌گيريد به نوعي دنبال يافتن تكه‌هايي از ميراث فرهنگي هستيد كه هر روز در مسير تحول و تغيير شهرها در حال ناپديد شدن هستند يا نه در اين پرسه‌زدن‌ها انسان‌ها در زيست شهري‌شان براي شما اهميت بيشتري دارند؟
ميراث فرهنگي يك مفهوم موزه‌اي و كتابخانه‌اي نيست. ميراث فرهنگي با زندگي اجتماعي، با دانش، با سرمايه‌هاي انساني، با فرهنگ، با هنر و همه اجزاي زندگي عجين شده است. اگر به اين مفهوم از ميراث فرهنگي اشاره داريد، همه گوشه‌ها و لحظه‌هاي زندگي را در بر مي‌گيرد و طبيعي است بخشي از دغدغه‌هاي من در فهم و حفاظت از ميراث فرهنگي به اضافه نقد و تحليل معماري و شهرسازي معاصر، درهمين پرسه‌ها برآورده مي‌شود.
  براي ادامه يافتن عكاسي هر روزه چه چيزي مهم است؟ چه چيزي شما را در كارتان تشويق مي‌كند تا ادامه دهيد؟
وقتي عكاسي به بخشي از واقعيت زندگي عكاس تبديل مي‌شود، به گمانم همه آن چيزهايي كه محرك زندگي است، مي‌تواند محرك عكاسي باشد. آدم‌ها دوست دارند بفهمند، كشف كنند و از دانسته‌ها و داشته‌هايشان حرف بزنند. دوست دارند با ديگران معاشرت كنند. ما هر روز از زبان و كلمات براي معاشرت و انجام امور روزمره استفاده مي‌كنيم. عكاسي قسمتي از همين عناصر زندگي اجتماعي است. اگر سوءتعبيري نباشد مي‌خواهم بگويم همان‌قدر كه امروز عدم توانايي در خواندن و نوشتن دور از الزامات زندگي است، من از ناآشنايي مردم با عكاسي بيشتر تعجب مي‌كنم تا ندانستن زبان انگليسي.
  وقتي شما بيرون در خيابان عكاسي مي‌كنيد، چه چيزي شما را براي ثبت يك صحنه يا يك تصوير خاص تحريك مي‌كند؟
به‌ طور خلاصه وقتي يك صحنه با تصوير پيش‌ساخته ذهني‌ام مطابقت پيدا كند يا با يكي از گفتني‌هايم مطابقت تصويري پيدا كند، دوربينم دست رفاقتش را بلند مي‌كند. گاهي آنقدر در اين پروسه غرق مي‌شوم كه ناخودآگاه تمام پروسه عكاسي را انجام مي‌دهم و بعد از اينكه از اين شبه خلسه بيرون مي‌آيم تازه نوبت به حظ اوليه مي‌رسد. انگار كه من كس ديگري از عكاس باشم.


  عكاسي در شكل متعالي خود به شيوه انديشيدن تبديل شده است. انديشه در شكل كلاسيك به زبان و كلمه وابسته بود و هست. بدون كلمه، بدون كلام پديده تفكر قابل وقوع نيست. زبان عكاسي امروزه به ظرفيت‌هايي دست پيدا كرده كه مي‌توان با آن تفكر كرد و انديشه توليد كرد. اين ويژگي به اين قوت و صراحت در ساير هنرها عملي نمي‌شود؛ چيزي كه عكاسي را از ساير هنرها متمايز مي‌كند. البته اين معنا را در مورد عكاسي به كار مي‌برم و نه هر شكلي از كاربرد دوربين عكاسي.
  در نمايشگاه «مُ.خاطره» خاطره‌نويسي به معناي عام آن يا آنچه در موضوع مستندسازي باشد، مدنظرم نبوده است. خاطره ارجاع به رويدادي است در زمان گذشته كه مدام از طرف رخدادهاي مخرب و فرساينده، تهديد به فراموشي مي‌شود. يكي از جذاب‌ترين نقاط زندگي، زندگي در ميان همين بزنگاه است. اين نمايشگاه درست در تقاطع خاطرات و مخاطرات ايستاده است كه مي‌تواند يكي از مهيج‌ترين لحظات زندگي محسوب شود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون