• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5247 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۱۲ تير

زنی با چشم‌های خاکستری

مهرداد حجتی

پله‌ها را که یکی‌یکی می‌شمرد و‌ پایین می‌آمد، پاکت سیگار دستش بود. به این کار عادت نداشت. شاید ذهنش مشغول بود. مثل همه آن روزها و‌ ساعت‌هایی که در خوابگاه تنها بود. به تنهایی علاقه داشت. به نوشتن‌‌، خط‌خطی کردن. نقاشی هم می‌کشید، خطاطی و حتی داستان. می‌گفت، دانش‌آموز که بود، همه راه‌ها را رفته بود. اول فکر کرده بهتر است نقاش شود و نقاشی را شروع کرده بود. بیشتر پرتره با خودکار. عکسی هم از خودش کشیده بود. بعد هم به این نتیجه رسیده بود دیگران هم می‌توانند نقاش شوند، حتی بهتر از او. رها کرده بود. سراغ خطاطی رفته بود. یک چند هم خطاطی کرده بود. بعد هم فکر کرده بود دیگران هم می‌توانند مثل او خطاطی کنند، حتی بهتر از او. آن را هم رها کرده بود. دست آخر به شعر رو آورده بود. دوبیتی، رباعی و بعد هم غزل و سپید. می‌گفت می‌دانم با شعر می‌توانم به جایی برسم که دیگران نمی‌توانند و رسید. جایگاهی برای خودش. به نام خودش. 
خاص بودن را می‌پسندید. ویژه بودن. چیزی منحصر به فرد، چیزی تنها برای خودش، به رنگ خودش، به همین خاطر در همه چیز سختگیر بود. هیچ‌گاه دارا نبود، اما با همان بضاعت در انتخاب‌هایش دقیق بود. در میان همه متفکران، شریعتی را می‌پسندید. علاقه‌اش به شریعتی به گونه‌ای بود که حتی در آغاز ورودش به دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران، تمام تلاشش را کرد تا به دانشکده علوم اجتماعی منتقل شود تا شاید در رشته جامعه‌شناسی، روزی شبیه دکتر شریعتی شود. رشته‌ای که چندان به کارش نیامد و با تشویق دکتر شفیعی کدکنی برای دومین‌بار هم اقدام به تغییر رشته کرد تا درنهایت در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، به رشته مورد علاقه‌اش ادبیات فارسی برسد. او هر چند در جوانی به دکتر شریعتی علاقه‌مند شده بود،  اما این علاقه تا پایان همراهش بود. او بیش از هر چیز نثر شریعتی را می‌ستود. شاعرانگی‌اش، تنهایی‌اش، دلدادگی‌اش و سرگشتگی‌اش که همه در «کویر» ظاهر شده بود در آن میان اما او «در باغ ابسرواتوار» را بیش از دیگر بخش‌های کویر می‌پسندید. سرگشتگی‌های شریعتی، تنهایی، پرسه‌های طولانی، کافه‌نشینی، سیگار، قهوه و بعد آن کتابفروشی، انتخاب کارت‌پستال غلط، در هم ریختگی روح، بیرون زدن و عبور شتابان و ‌ناگاه پیدا شدن یک گوشه خلوت در یک پارک، یک باغ و یک زن که آن سوتر روی نیمکتی تنها نشسته است. خاکستری، شاید هم محو. به رنگ مه. شبحی که هم هست و هم نیست و فردا شب و شب‌های دیگر. آن دو نیمکت در فاصله‌ای نزدیک از هم، در عین حال بسیار دور  از هم و سکوت ...... و او شریعتی را این‌گونه دوست داشت. شاید عاشقانه و من فکر می‌کنم به همین خاطر است که تصویر او با تصویر شریعتی نزد من در هم آمیخته است. تصویری ‌غیرقابل  تفکیک، از هر دو. او البته افکار شریعتی را هم دوست داشت. در دوران انقلاب فرهنگی وقتی «شریعتی‌زدایی» در دانشگاه‌ها آغاز شد تا جایی که حتی گرایش به شریعتی می‌توانست پیامدهایی داشته باشد، او هرگز دست از علاقه‌اش برنداشت و دوست داشتنش را انکار نکرد. او حتی با مخالفان شریعتی، مناظره می‌کرد. تلاش برای نوعی مفاهمه شاید. 
میان او و شریعتی شباهت‌هایی هم بود. شریعتی تا مادامی که از تریبون سخن می‌‌گفت، داغ و پرحرارت بود، اما در جمع که می‌نشست کم‌حرف و ساکت بود. او تنهایی را دوست داشت. چای، سکوت و سیگار و او این‌چنین بود. سیگار ‌کشیدن در سکوت، تجربه‌ای که مدام تکرار می‌شد و او آن را بیشتر از هر چه دوست می‌داشت. سیگار تا سال‌ها جزیی از هویت او بود. تا آن حادثه شوم. آن سانحه و تغییری ناگزیر که او را از یکی از دلبستگی‌هایش دور کرد. 
آن روز پایین پله‌های دانشکده منتظر بودم. بی‌آنکه سر بلند کند، یک به یک پله‌ها را پایین آمده بود. یکی، دوتا مانده به آخر سر راست کرد، مرا دید. گفت: «زندگی بدون سیگار را، اصلا نمیشه تصور کرد! واقعا چطوریه؟»
دستم را فشرد. گفت: 
«موافقی قدم بزنیم؟»
موقع دور شدن از دانشگاه، همه چیز از ما دور می‌شد. دو دانشجو، من بودم و قیصر امین‌پور که جهان را زیبا  می‌کرد.
..
..
* «شوادون» در گویش مناطقی از خوزستان به معنای «شبستان» است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون