• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5251 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۶ تير

خاطرات سفر و حضر (241 )

اسماعيل كهرم

بنده اين سعادت را داشته‌ام كه در سراسر ايران عزيزم رفته‌ام و گشته‌ام و با مردم سرزمينم آشنا شده‌ام. اين آشنايي موجب علاقه‌مندي شديد من به ايران و ايراني شده است. اقوام ايراني را مي‌شناسم و دوست‌شان دارم. از ديد يك هم‌وطن‌بلوچ، فرزند خوب يعني پسر! وقتي مي‌گويند فلاني 3 فرزند خوب دارد يعني 3 پسر دارد. تعداد دخترها را اصلا به حساب نمي‌آورند! در نگور بلوچستان بودم با نخل‌هايي كه شهد شيرين‌ترين خرماي جهان را به كام شما مي‌ريزند. پيرمردي پاي يك نخل نشسته بود و دانه‌هاي خرما را از پاي نخل جمع‌آوري مي‌كرد. پيش او رفتم و سلام كردم. يك مرتبه برآشفت و فريادزد كه هي هي... خرما زير پات رفته نمي‌فهمي؟ راست مي‌گفت، عذرخواهي كردم. نشستم و با او خرماها را جمع كردم. از حال و روزش پرسيدم. 3 فرزند خوب داشت. دخترها را نگفت، من هم نپرسيدم؛ هيچ‌وقت به يك بلوچ نگو چند دختر داري؟ از درس‌هايي كه در مورد بلوچ‌هاي عزيزم آموختم. ناگهان پيرمرد خوش‌چهره و سيما فريادي زد و بدنش شل شد و افتاد. به پاهايش اشاره مي‌كرد و چيزي مي‌گفت كه من نمي‌فهميدم. يكي دو نفر از شكاربان‌ها آمدند. يكي به طرف پيرمرد رفت؛ پاي او را بلند كرد و بلافاصله آن را رها كرد. به من گفت زنبور، زنبور او را گزيده و بلافاصله گفت كه او (شكاربان)، به نيش زنبور حساسيت داره! من بايد وارد عمل مي‌شدم تا آنجا كه مي‌دانستم حساسيت نداشتم. ظرف مدت كوتاهي گردن و صورت او را جوش‌هاي فراوان فرا گرفت. كمي طبابت كردم ! با چاقوي كمري ضامن‌دار شكافي ايجاد كردم و پاي پيرمرد را مكيدم. اين كار را قبلا آموخته بودم... 5 دقيقه بعد پيرمرد خندان گفت «نزديك بودها».

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون