• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5274 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۹ مرداد

دستمالي خيس به كلمات بكش...

اميد مافي

قلم به دست خسته جاني كه عمري دود چراغ خورده بود، در طليعه روز خبرنگار دلتنگي‌هايش را زير گوش كاغذهاي كاهي نجوا كرد و دلخوش به پيام‌ها لختي زير سايبان خورشيد نشست و به چيزهاي خوب فكر كرد. به فانوس وجدان كه در خاموشانِ انسانيت، هنوز روشن بود و او مي‌توانست زير نور آن دستمالي خيس به واژه‌ها بكشد و كنار سطرهاي غريب دلش براي خودش تنگ شود. براي تمام تيترها و ليدهاي پنهاني. براي حروف فاش نشده. براي لغات هجي نشده. براي تمام كوره‌راه‌ها در اعماق راه‌هاي ناهموار خسته خانه‌اي به نام گيتي...  قلم به دست خسته‌جان در اين روزِ ميمون به رنج‌هاي جهان هم فكر كرد و در گوشه‌اي از يك تحريريه مه‌آلود چند قطره اشك ريخت. اشك براي كودكان بي‌لالايي فلسطين در قنداق مرگ، مويه براي دخترك چشم آبي اهل كي‌يف كه در وقت قرار با سربازي كه عاشقش بود، قلبش را به باروت‌ها سپرد، هنگامي كه فهميد سرباز وطن پيش از رسيدن به قرار، ايستاده جان داده است، بي آنكه روي سخاوت از ياد رفته اين گنبد دوار كمي حساب كند! 
راستش آرزوي صلح، كمي دور از ذهن خبرنگاري بود كه به احترام تمام عروس‌هاي به حجله نرفته و تمام مادران چشم انتظار دست در دست ماه نگذاشت و براي لحظه‌اي حتي لبخند را به قاب چشمانش هديه نداد. 
وقتي تگرگ خبرهاي تلخ از چهار گوشه دنيا آوار شد و وقتي سفره‌هاي خالي در همين حوالي فصلي را به نام گرسنگي ورق زدند، بهترين كار اين بود كه واژه‌هاي سرخوش ميان دست و زبان تبخير شوند تا بيش از اين كسي از پيشاني تب‌آلود كودكان كار و چشمان كم فروغ پدراني كه با يك بغل شرمندگي هر نيمه شب به خانه بر مي‌گردند، چيزي ننويسد. تا خبرنگارِ دلريش، در امتداد يك روز نمادين به اين باور برسد كه وقتي دنيا با آدم‌هايش مهربان نيست، بهتر است درست روي دقيقه صفر براي اين محنت‌آباد مرثيه بخواند و ساعت‌ها را به وقت گلِ ني كوك كند.  روز خبرنگار آمد و رفت و تمام روزنامه‌هاي اين خاك از عطر سرانگشتان تنابنده‌اي لبريز شد كه با وجود همه مشقت‌ها همچنان شرف را در كام خودنويسش مي‌ريخت تا دنيا صداي آژير سفيد را بشنود و جنگ‌ها چند ساعتي لااقل، نارنجك‌ها را به تيترهاي سياه الصاق نكنند.  روز موعود بي‌كيك و بي‌شمع و بي‌اكليل و بي‌لاله واژگون به آخر رسيد تا خبرنگار به آسمان خيره شود و بعد در روياهاي بلورينش سوار بر اسبي نقره‌اي تا دوردست آرزو پيش بتازد و يال بلند اسبش به دنبال اتوپياي گمشده خويش، جهان را به قدر دم و بازدمي لااقل آكنده از عطر گل نسرين كند.
 اينگونه شد كه اين مونسِ دوات و قلم در انتهاي شبي كه تعادل گيتي به مويي بند بود، زير لب آرام و شمرده زمزمه كرد: 
آخرين برگ سفرنامه باران
اين است
كه زمين چركين است!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون