• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۶ خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5275 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۰ مرداد

درخت تنومند

سروش صحت

آفتاب داغ از شيشه جلوي تاكسي توي سر و صورت‌مان مي‌خورد.
 گفتم: «چه آفتابي، دارم مي‌ميرم...» 
راننده تاكسي كه پير بود چشم‌ها را تنگ و چروك‌هاي دور چشمش را عميق‌تر كرد و گفت: «من بچه كه بودم تو روستا زندگي مي‌كردم. گاهي كه گوسفندها رو مي‌بردم صحرا، آفتاب اينقدر داغ بود كه پوستم تيكه تيكه مي‌شد... اون وقت فقط اگه يك درخت پيدا مي‌شد، زنده مي‌مونديم. وقتي گرما داره خفته‌ات مي‌كنه؛ سايه بزرگ‌ترين نعمته كه يه ذره جون بگيري، بعد دوباره بري
 زير آفتاب...» 
مردي كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «با آن همه اميد كه بخشيدي و رفتي/ بي‌سايه به اميد كه مانيم در اين غار...»
 راننده زير لب گفت: «آهوان گم شدند در شب دشت/ آه از رفتگان بي‌برگشت...»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون