گفتوگو با سيامك احصايي درباره كارگرداني نمايش «تونل» در تماشاخانه باران
من شصت نفر نيستم
بهاءالدين مرشدي / صحنه را شبيه يك تونل فرض كنيد كه آدمهاي نمايش در اين تونل گير كردهاند. اما بالاخره راهي براي نجات از اين تونل وجود دارد. اين راه از كدام سمت است؟ سوالي كه ذهن نمايش «تونل» نوشته فارس باقري با كارگرداني سيامك احصايي را مشغول ميكند. اين نمايش در تماشاخانه باران به صحنه رفته و فاطمه معتمدآريا، شبنم مقدمي و روحالله حقگوي لسان در آن بازي ميكنند. نمايش بازتابي است از همه جنگهايي كه بشر پشت سر گذاشته است. در اين نمايش از ديدگاه سه شخصيت مساله جنگ ديده ميشود و ميخواهد راهكار خودش را از برونرفت خسارتهاي روحي بعد از جنگ به آدمها بدهد. سيامك احصايي از اين راهكار به عنوان راهكار انساني و نگاه انساني داشتن به اين قبيل موضوعات ياد ميكند و براي همين است كه به سراغ اين متن رفته است. احصايي را با طراحي صحنههاي تئاتر و سينما ميشناسيم و گاهگداري هم دست به كار كارگرداني ميزند. او در اين گفتوگو از نحوه كارگرداني و مشكلات كار كردن در ايران و آنچه بر نمايش «تونل» گذشته ميگويد.
در بحث انتخاب بازيگرها چطور به اين بازيگرها رسيديد و چه خصوصياتي در بازيگرهاي اين نمايش ديديد كه آنها را براي اجرا در نظر گرفتيد؟
متن ما با يك تغييرات كلي روبهرو شد. متن ديگري وجود داشت كه ذرهذره عوض كرديم تا به شكل ديگري تبديل شد. در شكل اوليه بازيگران جواني چون پانتهآ مرزبانيان و خانم ندا جابري بازي ميكردند. وقتي كار را ادامه داديم و جلو رفتيم ديديم كه به آدمهايي پخته از لحاظ سني احتياج داريم كه شرايط نمايش را براي مخاطب پذيرفتني كنند. از يك جايي با تيم خودمان كار كرديم. با بچههاي «ترمينال» صحبت كرديم و بچهها آزاد بودند و آمدند و شروع كرديم به كار كردن ولي در متن دوم انتخابمان همين آدمها بودند.
در ميان بازيگرهاي اين نمايش مرد تناسب سني چنداني با متن ندارد اين انتخاب چطور صورت گرفت؟
اين مساله ملاك نبود چون قرار نبود به شكل عاشقانه نزديك شوم. آنقدري كه شكل انساني اين متن برايم اهميت دارد شكل عاشقانه اهميت نداشت. بازيگرها در سري دوم همينها بودند و اسم متن هم عوض شد.
در متن دوم چقدر شخصيتهاي نمايشنامه تغيير پيدا كردند و چه اندازه متن در روند تمرينات تغيير كرد؟
تغييرات زياد بود. به اين دليل كه در بخش تمرينات خيلي وقتها به اين نتيجه ميرسيديم وقتي حس اين آدم چيزي ميگويد چه نيازي وجود دارد جملهاش بيان شود. اصولا در كارهايم حسم هميشه اين است كه اين هماني است كه من فكر كرده بودم؟ به خوب يا بد بودنش فكر نميكنم. خوب و بد بودنش كار من نيست. من يك تصوير در ذهنم دارم كه احساس ميكنم بايد اين تصوير را جلوي تماشاگر بگذارم. ته هر كاري به اين فكر ميرسم كه آيا اين همان بود كه در ذهن داشتم؟ اتفاقا اين كار هماني است كه در ذهن من بود. اگر كاستي در كار دارد از اول اين كاستي در ذهن من وجود داشته است. اگر كج و كولگي دارد از اول در ذهن من همين بوده است چون از اول به همين فكر كرده بودم. من به چيز ديگري فكر نكرده بودم.
از ابتدا همين طراحي صحنه را هم در ذهن داشتيد؟
از اول همين در ذهنم بود. از وقتي كه متن عوض شد همهچيز را در ذهنم ميدانستم. ميدانستم كه دو اتاق كنار هم دارم و ديوارهاي اتاق را برميدارم و دو دريچه كولر دارم. مرد پوتينهايش را كنار ديوار چيده است و لباسهايش هم آويزان است. تخت و بشقاب و كاسه يك شكل است. آسايشگاه است و نبايد جلوي ديد كسي را بگيرم. اينها تبديل شد همين چيزي كه ميبينيد. ديوار انتهايي را هم بايد حتما ميساختم و اين شرايط را به وجود ميآوردم. يا ميدانستم بايد يك اتاق براي خانم درست كنم كه نامهاي كه به دستش رسيده بخواند و بعد هم جايي نامه را تحويل بدهد. صحنهام همين چيزي بود كه ديديد. اگر هر مشكلي دارد مشكل از بيس ذهني من است كه آن را وسط گذاشتهام. يك عده ميآيند و ارتباط خوب برقرار ميكنند و بعضيها هم ارتباط برقرار نميكنند.
شما به تئاتر خصوصي و سالن خصوصي آمدهايد كه مشكلات خاص خودش را هم دارد، بدون كمك هزينه دولتي و با چنين شرايطي كار كردن را چطور ارزيابي ميكنيد؟
يك نمايش آماده كرده بودم و ميخواستم مثل سالهاي قبل كه وارد سيستم جشنواره ميشويد و بعد اجرا ميرويد پيش بروم. كار را در جشنواره پارسال بازبيني رفتم و بازبينها آن را رد كردند. من هم طبق قصهاي كه با ذهن خودم دارم كه همانقدر كه كارم پذيرفته ميشود نه قربانصدقه كسي ميروم و نه از كساني كه كارشان قبول نشده دلجويي ميكنم و نه سنگشان را به سينه ميزنم وقتي هم كارم رد ميشود نه سوال ميكنم چرا و نه ناراحت ميشوم و نه ميگويم كار من خوب بوده و كار بقيه بد بوده است. به هر حال يك عده ميآيند كار را ميبينند و با خودشان فكر ميكنند اين كار چند درصد از كارهايي كه در جشنواره سال گذشته بوده بدتر بوده كه بايد حذف ميشده. اين كار تمرين شده بود و فكر ميكردم بايد اجرا شود. با دو سه سالن خوب تهران صحبت كردم و گفتند امسال بودجه نداريم و سال ديگر هم جا نداريم و دو سال بعد بياييد. متن اوليه همين نمايش را به جايي دادم كه به من گفته بودند بعد از سه سال ميتوانند به من اجرا بدهند با پيگيري خودم بعد از سه ماه يك نامه به من دادند كه متن شما از نظر اين تماشاخانه پذيرفته نشد. چرايياش را هم به من نگفتند و بعد گفتند يك متن ديگر بياوريد. من هم نخواستم اين كار را انجام بدهم و پيگيري هم نكردم. سالنهاي ديگر هم پر بود. تا به اين سالن رسيدم. قبل از جشنواره اينجا را ديده بودم كه بچهها تلاش ميكنند تا آماده شود. براي مايي كه از تئاتر درآمد نداريم درصدي بدهيم كه از بقيه جاها بالاتر است و امكانات كمتري دارد مشكل است. خيلي ساده است سالني راه افتاده است. شكر كه اين سالن راه افتاده و تماشاگر خودش را هم دارد. بايد ياد بگيريم كه براي كار كردن نترسيم. آن وقت است كه وقتي مدير توليد من به من ميگويد تهش اگر تمام اجراها سالن پر باشد ممكن است اينقدر تومان هم كم بياوريم، ميگويم اشكال ندارد خودم يا تو يا ديگري دستمزد برنميداريم يا كمتر برميداريم. درباره درصد اينجا صحبت نميكنم كه علت بالا بودنش چيست. نميگويم درصد كمي است بلكه درصد زيادي است اما حرف من اين است كه بايد به اينجا كمك شود تا اين سالن بتواند درصد كمتري از گروهها بگيرد. وقتي جايي وجود ندارد كه به اين سالنها كمك كند پيش خودم فكر ميكنم بگذار درصد بيشتري بدهم تا اينجا پابرجا بماند. مالي برايم چيزي نماند ولي اجرا ميروم و خوشحالم. حال گروهمان هم خوب است.
واكنش تماشاگراني كه در اين شبها نمايشتان را ميبينند چطور بوده است، ارزيابياي از آن داريد؟
جالب است در اجراهايي كه در زندگيام داشتهام ميبينم آدمهايي كه نمايش دوم مرا دوست نداشتند همان آدمهايي هستند كه نمايش سوم مرا دوست داشتند و آدمهايي كه نمايش دوم مرا دوست داشتند همانهايي هستند كه نمايش سومم را دوست نداشتهاند. من به يك شكل جلو نميروم. كارهايي انجام ميدهم كه اتفاقات متفاوتي را در حد خودم در آنها ايجاد ميكنم. هميشه به خودم ميگويم كه من به تئاتر نيامدهام كه از كسي جلو بزنم بلكه به تئاتر آمدهام كه از خودم جلو بزنم. اگر احساس كنم در اين كار از نظر گفتن يك چيزي كمي موفقتر بودهام بيشتر خوشحال ميشوم. يك زماني كاري كه اجرا ميكردم كلي اكت در صحنه داشتم و هزار و يك شرايط به وجود ميآوردم كه تماشاگر از يك جايي كنده شود و پرت بشود جاي ديگري و بعد نمايش از جاي ديگري شروع شود. به ذهن تماشاگر استراحت ميدادم و برايش تغيير ايجاد ميكردم. در اين كار هيچيك از اين كارها را نكردم. در اينجا خواستم ساده پيش بروم و به اين فكر كردم كه چطور كارگرداني را انجام بدهم. من طراح صحنهاي هستم كه كارگرداني هم ميكنم. تجربه اول و دومم هم نيست. اين كار هشت يا نهمين كار كارگردانيام است. باز هم به اين فكر ميكنم كه دوباره چه شكلي كار كنم. اگر از اول كارهايم را بررسي كنيم شايد شباهتهايي ديده شود ولي هيچ ربطي به هم ندارند و فاز و شكل خودشان را دارند. يك چيزهايي ثابت هستند كه طبيعي است چون من 60 نفر آدم نيستم.
بحث طراح صحنه بودنتان چقدر به كارگردانيتان كمك ميكند. آيا كاري بوده است كه شما خواسته باشيد براساس يك طرح صحنه نمايش را به اجرا برسانيد؟
سوالت را دقيقا ميفهمم. چيزي كه هميشه در ذهن من وجود دارد و گريزي از آن ندارم اين است كه 90 درصد براساس چيزي كه در ذهنم است متن انتخاب ميكنم يعني اول فضا را دارم.
اين كار انتخاب را سخت نميكند؟
براي من سخت نميكند. وقتي اين فضا را دارم ميدانم كه بايد دنبال چه متني بگردم. ميدانم اگر متني نزديك به آن فضا پيدا كردم بايد به نويسندهاش بگويم چه كار انجام بدهد. يا يك متن وجود دارد كه نميخواهم به آن دست بزنم. متن نمايشنامه «نامههايي به تب» نوشته آقاي محمد چرمشير را كلمهاي جابهجا نكردم. من ميدانستم كه ميخواهم يك صحنهاي بچينم و برخوردي داشته باشم با متني كه آقاي چرمشير نوشتهاند. متن ايشان دو پرسوناژه بود و يك نفر كه اديپ بود و در يك اتاقك حضور داشت كه ما او را نميديديم. اين نمايش را با 9 نفر اجرا كردم. همان نامهها و ديالوگها را ميان آدمها تكثير كردم. يك شرايط را با آقاي چرمشير مشترك بودم. ايشان در متن يك آيين را برگزار كرده بود كه من هم با كارگردانيام اين آيين را برگزار كردم. آيين هم اين بود كه اديپي كه نيمه انسان و نيمه خداست و نيمهخدايياش مورد غضب قرار گرفته و وجه انسانياش هم كه آسيب ديده است. چه كسي بايد براي او مراسم تدفين بگيرد كه احساس كردم ما بايد اين كار را بكنيم و يك آيين برگزار كنيم. همين باعث شد فكر كنم كه اديپي كه با چشم نابينا نزديك به مرگ است و ميميرد چه كسي او را دوست دارد؟ بچههايش كه فهميدند اين آدم چه كاري كرده است نميتوانند دوستش داشته باشند ولي وقتي بچه بودند كه ميتوانستند او را دوست داشته باشند چون نميدانستند. بچهها را تكثير كردم دو آنتيگونهاي ساختم كه بچه بودند. ايسمنهام را هم تكثير كردم. آنها كه ميتوانستند پدرشان را دوست داشته باشند. من يك آييني پيدا كردم و براساس آن كار كردم. در نمايشنامه «تونل» واقعا من فارس باقري را به عنوان نويسنده اذيت كردم. بالا و پايين كرديم و به او گفتم تصويرمان اين است و بايد براساس اين تصوير جلو برويم و اينها به هم نميخواند و بايد عوض شود. زحمت زيادي براي نوشتن متن كشيدند.
فارس باقري به عنوان نويسنده سر تمرينها هم حضور داشت و چقدر بازيگرها با او در تعامل بودند؟
من و فارس جلسه متننويسي جداگانه داشتيم و به او ميگفتم اين صحنه را اينطوري گرفتهايم و اين را طوري انجام ميدهم. خيلي او را اذيت كردم. اگر خودش تنها بود شايد يك چيز ديگري را مينوشت ولي يك فضايي وجود داشت و او بايد خودش را در اين فضا قرار ميداد. وقتي كسي ميگويد اين متن براي اين نمايش ضعيف بود و با اين كار نميخواند و براي اين كار خوب نيست من هم ميگويم اين متن براي اين نمايش يك متن سنگين بوده است ولي ما آن را اندازه نمايشمان كردهايم. الان به اندازه نمايشمان شده است. اگر بيشتر از اين ميشد چه اتفاقي ميخواست رخ بدهد. مثلا ميرفتيم قصه پدر و مادر اين آدمها و قصه جنگ را هم در نمايش ميگفتيم؟ يا داستان را كشدارتر ميكرديم. ما به آن سمت نميخواستيم برويم. دو آدم در نمايش «تونل» تلاش ميكنند تا يك آدم را نجات دهند او را از هزارتوي مغز خودش بيرون بكشند و او را رها كنند. اين ميتواند مال دوره جنگ يا زلزله يا هر آسيبي باشد.
قصهاي كه در اين نمايش جريان دارد از كجا شكل گرفت و پايههاي آن به كجا بازميگردد؟
قصه نمايش «تونل» فقط درباره بيرون آوردن يك آدم از هزارتوي ذهن خودش است. خيليها در هزارتوي مغز خودشان داغان شدهاند. ما در اين نمايش براي تقاص گرفتن نيامدهايم. نيامدهايم يقه بگيريم و بزنيم. اين شخصيت كه يك آدم خالي است و چيزي هم به ياد نميآورد. اصلا نميداند چه كسي بوده است. چه كاري است كه از او تقاص بگيريم. به همين سادگي است. سادگي اين شكل براي من جذاب بود. بيشتر از اين هم نميخواهم كاري بكنم. اين قصه آدمهاي اين نمايش است. نمايشي مثل «ترمينال» را هم كه سالها قبل كار كردم با همين مضمونها بود.
ترمينال» با چه پيشزمينه و فكري شكل گرفت كه بعد هم منجر به تاسيس گروه «ترمينال» هم شد؟
سالها پيش نمايش «ترمينال» را كه كار كرده بودم ماجراي يك آدم بود كه خودكشي كرده بود و به سه بخش تبديل شده بود. سه زن كه در اصل يك نفر بودند. در يك فضايي عين دستشويي ترمينال ايستاده بودند و داشتند تميز ميكردند. براي خودش آن فضا برزخي بود. اين سه تا منتظر در و نوري بودند كه باز شود و از آنجا خارج شوند. ولي هيچجا نميرفتند شايد علت خودكشي كردنشان بود. ولي در آن فضا دچار يك تكرار شده بودند. آن نمايش هم همينقدر ساده بود. چون خودكشي از نظر همه اديان و همه قومها كار خطايي است و خوب نيست. اما ميتوانيم در حق بخشندگي خدا نسبت به كسي كه اينقدر آسيب ديده و عاجز بوده است چيزي بگوييم؟ من يك آدمي ديدم كه خودكشي كرده بود و ميپرسيدم كه چرا اين كار را انجام دادي؟ او گفت همهچيزهاي اين طرف بود را ديده بودم و ميخواستم سريعتر به آن طرف بروم و ببينم آنطرف چه خبر است. او از نظر من نميتواند آدم بدي باشد. من نميتوانم آن آدمي كه زجر داشته و من هيچ كمكي نتوانستم به او بكنم و دست به اين كار زده فحش و بد و بيراه بگويم و سرزنشاش كنم كه چرا اين كار را كردهاي؟ موقعي كه زنده بود بايد ميرفتيم و از او ميپرسيديم چرا وضعيتات خوب نيست. بايد به اين سمت برويم. اين كارها را انجام نميدهيم و بعد طلبكار ميشويم و نتيجهاش همين نمايش ميشود.
وقتي به نام نمايش نگاه ميكنيم مفاهيم زيادي هم داخل متن دارد و هم ميتوان مفاهيم ديگري از آن برداشت كرد. مفهوم «تونل» از كجا به وجود آمد؟
دور و بر خودمان را اگر نگاه كنيم خيلي از آدمهاي دورمان را كه ميبينيم در همين تونل گير هستند. خيليها هستند. ما چه كار براي آنها انجام ميدهيم. آيا اينقدر دلبستگي برايشان به وجود ميآوريم كه به آنها كمك شود؟ وقتي آنها را رها ميكنيم توقع چه چيزي داريم؟ به نظر من ما آدمهايي هستيم كه در اين دوره همديگر را رها كردهايم. آيندهنگريهاي واهي، سرمايه نگهداشتنهاي آنچناني، ساختن آيندهاي كه نميدانيم كجاست باعث شده است كه حالمان يادمان برود. امروز آينده ديروزمان است. اين يك مساله ساده است. اين جمله سادهاي است كه ممكن است هزاران آدم از آن استفاده كنند. جملهها از يك جايي به بعد كمكم تبديل به كليشه ميشوند. ولي اين يك واقعيت است. من كه دارم الانم را از دست ميدهم چون ديروز داشتم به فردا فكر ميكردم و امروز هم به فردا فكر ميكنم. من كجا هستم؟ چقدر دارم به اطرافم فكر ميكنم. به نظرم سادهترين چيزي كه اين نمايش از نظر من دارد همين است. ما آدمهاي آسيبديده دور و برمان زياد داريم. هم از زمان جنگ، زلزله يا درگيريهاي ديگر و... آدمهايي ميبينيم كه صفر ميشوند. به نقطه صفر ميرسند و دوباره استارت ميزنند. شايد ما در آن زمان در نقطه صفر نيستيم و آنها را نميبينيم. همان طور كه ما وقتي به نقطه صفر ميرسيم كسي ما را نميبيند. اين خيلي ساده است. خيلي ساده است كه بعضي وقتها با گفتن يك جمله ساده و دلجويي ساده به جاي يك تحكم، يك كار را قشنگتر پيش ببريم. من حسم را گفتم. اگر در بخش حتي با فارس صحبت كنيد ممكن است تحليلهاي آكادميك و علمياش درستتر و بيشتر باشد اما من عادت ندارم اينها را بگويم و نميخواهم به آن سمت بروم. اين يك نوع دفاع كردن است كه نميخواهم دفاع كنم. بيشتر عينيت وجودي خودم را در تئاتر مدنظر قرار ميدهم.
شما از سينما شروع كرديد و اين روزها هم تئاتر كار ميكنيد، چه چيزي در تئاتر وجود دارد كه شما را براي كار كردن در اين مديوم ترغيب ميكند؟
من از سينما شروع كردم ولي الان بيشتر تئاتر كار ميكنم. سالي يك كار را انجام ميدهم دو تا طراحي صحنه انجام ميدهم دو سالي كارگرداني ميكنم. سينما هم هر از گاهي كار ميكنم. هميشه احساسم اين است كه در تئاتر يك اتفاقي ميافتد كه سيستم مجازي با آن نميتواند كاري بكند يا حداقل تا الان نتوانسته كاري با تئاتر انجام بدهد. در حال حاضر در سينما و در سيستم مجازي بازيگر ميسازد صدا جايش ميگذارد و انيميشنها هم مثل گذشته نيستند. انيميشنها ديگر شبيه انيميشنهاي والت ديسني نيستند. وقتي انيميشني شبيه والت ديسني ساخته ميشود ملت هجوم ميبرند. شايد دلشان براي آن فضا تنگ شده است. سينما يك سيستم كاملا مجازي را آورده و كار ميكند. در تئاتر ميخواهيد چه كار كنيد جز اين نفس و صدا و ديدني كه بين شما و تماشاگر وجود دارد. ما الان واقعيتر از اين در بخش هنريمان نداريم. اينجا هم به همين طريق است. من ارتباط را دوست دارم. من رودررو گفتن را دوست دارم. شايد اشتباه محض باشد كه هست اگر با تكنولوژي مقابله كنيد. بايد از آن درست استفاده كرد. من موبايل دارم و در خانه اينترنت دارم و از آن استفاده ميكنم ولي در دنياي فيسبوك نميروم و به كسي هم ايراد نميگيرم كه چرا استفاده ميكني. يك نفر دوست دارد و يكي هم مثل من اين فضا را دوست ندارد. سيستمهاي جديد مثل وايبر، واتسآپ را هم استفاده نميكنم چون دلم نميخواهد دو ماه بگذرد و با خودم فكر كنم دلم براي هيچيك از دوستانم تنگ نشده چون هر روز دارم آنها را در مجاز ميبينم. من دلم ميخواهد براي دوستانم دلم تنگ شود. دلم ميخواهد به من زنگ بزنند و بگويند خيلي وقت است تو را نديدهايم يا زنگ بزنم و بگويم خيلي وقت است همديگر را نديدهايم يك قهوه با هم بخوريم؟ يا كمي با هم گپ بزنيم؟
برش 1
بايد ياد بگيريم كه براي كار كردن نترسيم. آن وقت است كه وقتي مدير توليد من به من ميگويد تهش اگر تمام اجراها سالن پر باشد ممكن است اينقدر تومان هم كم بياوريم، ميگويم اشكال ندارد خودم يا تو يا ديگري دستمزد برنميداريم يا كمتر بر ميداريم. درباره درصد اينجا صحبت نميكنم كه علت بالا بودنش چيست. نميگويم درصد كمي است بلكه درصد زيادي است اما حرف من اين است كه بايد به اينجا كمك شود تا اين سالن بتواند درصد كمتري از گروهها بگيرد. وقتي جايي وجود ندارد كه به اين سالنها كمك كند پيش خودم فكر ميكنم بگذار درصد بيشتري بدهم تا اينجا پابرجا بماند. مالي برايم چيزي نماند ولي اجرا ميروم و خوشحالم. حال گروهمان هم خوب است
برش 2
قصه نمايش «تونل» فقط درباره بيرون آوردن يك آدم از هزارتوي ذهن خودش است. خيليها در هزارتوي مغز خودشان داغان شدهاند. ما در اين نمايش براي تقاص گرفتن نيامدهايم. نيامدهايم يقه بگيريم و بزنيم. اين شخصيت كه يك آدم خالي است و چيزي هم به ياد نميآورد. اصلا نميداند چه كسي بوده است. چه كاري است كه از او تقاص بگيريم. به همين سادگي است. سادگي اين شكل براي من جذاب بود. بيشتر از اين هم نميخواهم كاري بكنم. اين قصه آدمهاي اين نمايش است. نمايشي مثل «ترمينال» را هم كه سالها قبل كار كردم با همين مضمونها بود