• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5289 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۶ شهريور

گفت‌وگو با يوسف حاتمي‌كيا، كارگردان فيلم «شب طلايي» به مناسبت اكران در سينماها

دغدغه‌ام را مي‌گويم حتي اگر به جهان پدرم نزديك نباشد

تينا جلالي

اين روزها فيلم «شب طلايي» ساخته مشترك حاتمي‌كياي پدر و پسر(اولي به عنوان تهيه‌كننده و دومي در مقام كارگردان) روي پرده اكران سينماهاست. درامي معمايي و چندلايه درباره خانواده‌اي كه دور هم جمع شده‌اند تا جشن تولدي براي مادربزرگ بگيرند اما تنشي ناخواسته بين آنها به وجود مي‌آيد كه به مرور هم دامنه آن پيچيده‌تر و گسترده‌تر مي‌شود. ممكن بود به نظر برسد يوسف حاتمي‌كيا هم تمايل به ساخت فيلم جنگي داشته باشد اما او در اولين فيلمش به پيچيدگي روابط انساني و چالش‌هاي پيش روي آدم‌ها در زندگي روزمره پرداخت. مي‌گويد: ياد گرفته‌ام حرفي را بگويم كه دغدغه‌ام باشد حتي اگر هيچ شباهتي به جهان پدرم نداشته باشد. به بهانه اكران فيلم شب طلايي با اين كارگردان جوان گفت‌وگويي انجام داديم كه مي‌خوانيد.

  اگر موافق باشيد در ابتدا بحث را از خود «شب طلايي» شروع كنيم كه اولين فيلم بلند سينمايي شماست. در جايي گفته بوديد زمان نگارش فيلمنامه «شب طلايي» آنقدر نااميد بوديد كه بعد از پايان نگارش درصدد بوديد آن را به رمان تبديل كنيد تا جايي كه حتي «شب طلايي» را غم‌نامه خود توصيف كرديد. چرا؟ 
قبل از شروع نوشتن فيلمنامه بود كه اين احوال را داشتم و دليلش نااميدي از ساخته شدن فيلمنامه‌هايم بود. پيش از فيلمنامه شب طلايي، چهار فيلمنامه ديگر نوشته بودم كه هر كدام‌شان تا چند قدمي ساخته شدن پيش رفته بود و به دليل عقب كشيدن سرمايه‌گذار مسكوت مي‌ماندند. احساس پوچي مي‌كردم و سال‌هاي جواني‌ام را مي‌ديدم كه خودم را درون مكاني حبس مي‌كردم، تفريح نمي‌كردم و خود را تحت فشار شديد مالي قرار مي‌دادم تا فيلمم را بسازم. 
به همين دليل ديگر هيچ اميدي به ساختن فيلمي نداشتم و بعد از نوشتن طرح شب طلايي تصميم داشتم آن را به رمان تبديل كنم تا حداقل به يك محصول قابل ارايه تبديل شود، چرا‌كه فيلمنامه خود به تنهايي متاعي براي عرضه نيست و زماني كه به تصوير تبديل نشود هيچ كارايي ندارد و شما به عنوان نويسنده احساس مي‌كنيد عمرتان را براي هيچ صرف كرده‌ايد.
اين شد كه شب طلايي را غم‌نامه خود توصيف كرده بودم و حتي زماني كه وارد پيش‌توليد جدي هم شده بوديم ته دلم نگران بودم اين كار هم به سرانجام نرسد.
  اولين فيلم‌تان را درامي معمايي و چندلايه انتخاب كرديد كه تلاش مي‌كند به پيچيدگي روابط انساني و چالش‌هاي پيش روي آدم‌ها در زندگي روزمره بپردازد. اساسا پرداخت به مناسبات انساني و تضادها و تفاوت‌هاي آدم‌ها بسيار موضوع مهمي به نظر مي‌رسد به شرط آنكه در ورطه تكرار انبوه فيلم‌هاي اجتماعي روز نيفتد. اين نگراني براي شما وجود داشت؟ با چه دغدغه‌اي سراغ ساخت اين فيلم رفتيد؟ 
نقطه شروع من براي ورود به هر داستاني حرفي است كه مي‌توانم از طريق نوشتن آن بزنم. در ادامه به دنبال فرمي درخور براي آن حرف مي‌گردم تا به بهترين شكل تصويرش كنم. سينما برايم هنر سرگرمي است و اگر نتوانم مخاطبم را بابت وقت و پولي كه خرج كرده است سرگرم كنم او حتي لحظه‌اي تحمل شنيدن حرفم را نخواهد داشت. پس حفظ ريتم و تمپو برايم دو عامل كليدي محسوب مي‌شوند تا بتوانم درون مخاطبم نفوذ پيدا كنم. دغدغه و حرفم در شب طلايي يك عامل دروني بود كه بايد به هر نحوي آن را بيروني مي‌كردم و ابزارم افراد آن خانواده و روابط بين‌شان بود. در اين داستان همه‌چيز برايم حد ميانه بود. نه مي‌خواستم خانواده از طبقات فرودست جامعه باشد و نه بالادست. نه ميل به خشونت زياد داشتم و نه كم. به دنبال مادربزرگ مهرباني بودم اما از كليشه خانه‌اي با حوض و پيرزني هميشه خندان فراري بودم. از هر سمتي به فيلمنامه شب طلايي نگاه مي‌كردم لرزه بر اندامم مي‌افتاد. با تعداد زيادي كاراكتر طرف بودم كه اگر از تعدادشان مي‌كاستم ديگر اتمسفر خانواده پر‌جمعيت و رنگين را از دست مي‌دادم. از طرفي زمان محدودي هم داشتم تا هر كدام‌شان را به مخاطب معرفي كنم، آن‌هم فقط در يك خانه.
  اشاره كرديد به اينكه از هر سمتي به فيلمنامه شب طلايي نگاه مي‌كردم، لرزه بر اندامم مي‌افتاد. چه چيزي باعث شد كه جسارت پيش بردن كار را داشته باشيد؟
تنها چيزي كه قدرت اين جسارت را به من مي‌داد، حرفي بود كه احساس مي‌كردم بايد بزنم. البته هركدام از اين چالش‌ها هدف‌ را برايم سخت‌تر مي‌كرد اما من خودم را مثل تيراندازي مي‌ديدم كه تنها يك گلوله براي اثبات خودش دارد. پس هرچه هدف سخت‌تر، جبران سال‌هاي از دست رفته و ريسك نابودي و خداحافظي با ميدان بيشتر. نشانه گرفتم، چشمانم را بستم، نفسي عميق كشيدم و تير را رها كردم.
  روابط انساني، مفهوم وسيعي دارد كه محبّت‌ها، تنفّرها، آشتي و قهرها در دايره آن گنجانده مي‌شود. گفت‌وگوهاي صميمانه و همچنين درگيري‌هاي لفظي نيز شكل‌هايي از اشكال رابطه انساني‌اند كه در خانواده، كار و جامعه، بين افراد اتفاق مي‌افتد. ما در فيلم شب طلايي نمونه‌هايي از اين روابط انساني را مي‌بينيم. دروغ، پنهان‌كاري، تنش، كشمكش و برملا شدن رازهاي مگو. آيا هدف‌تان در بيان روايت شب طلايي دربرگيرنده روابط انساني بود؟
نگراني من دقيقا براي همين روابط انساني بود كه احساس مي‌كردم در جامعه امروز در حال رنگ باختن است. تصور كردم نقطه‌اي را كه باعث اين اتفاقات شده است، پيدا كرده‌ام. پس براي نشان دادن منبع نور بايد فضا را كمي تاريك مي‌كردم تا مخاطب خط نور را پيدا كرده و آن را دنبال كند. به دنبال سياهي نبودم اما مجبور بودم كمي تلخ بگويم و آن قدري نور محيط را كم كنم تا نشانه اشتباه ندهم. 
سعي كردم كاراكترهايم را متنوع انتخاب كنم تا هر مخاطبي با هر نوع زيستي با خانواده مادربزرگ همذات‌پنداري كند و خودش يا فرد آشنايي را درون آن پيدا كند. 
  مهم‌ترين نكته در فيلم درباره افرادي است كه به ظاهر انگار همديگر را دوست دارند اما در موقعيت‌هاي مختلف نگاه‌شان به هم ضد و نقيض و گاهي تنفربرانگيز جلوه مي‌كند. مي‌خواهم بدانم چنين روايتي چقدر برآمده از تجربه زيست شما و در مواجهه با آدم‌هايي است كه در جامعه مي‌بينيد؟
هيچ انساني سياه و سفيد نيست و هر فردي كه به اندازه كافي در جامعه‌اش زيست كرده باشد، متوجه خاكستري بودن انسان مي‌شود. زماني كه انسان‌ها را خاكستري ببينيم، مي‌توانيم با آنها همذات‌پنداري كنيم. اگر فيلم شب طلايي را در مورد يك خانواده كه تشكيل‌دهنده‌اش انسان‌ها هستند در نظر بگيريم پس براي نزديك شدن مخاطب به آنها بايد همزمان سفيدي و سياهي‌ آنها را نشان دهيم.
  فيلم در عين حال از به‌كارگيري عنصر «تعليق» كه مهم‌ترين عنصر قوام‌بخش و پيش‌برنده در درام‌هاي معمايي است، به خوبي بهره مي‌برد و مي‌توان گفت از نقاط قوت كار به شمار مي‌رود. طبقه‌بندي اين نقاط قوت (تعليق‌ها) در يك فضاي بسته، كار مشكلي به نظر مي‌آمد چون ممكن بود كار به فيلم‌هاي آپارتماني پهلو بزند. براي دوري از كليشه‌ها چه تمهيدي داشتيد؟
ژانر فيلم شب طلايي معمايي بود و به‌طور طبيعي تعليق، عنصر اساسي اين ژانر است اما از زاويه ديگري قرابت مفهومي با حرف فيلم داشت.
اعتقاد دارم زماني كه وارد نوشتن هر فيلمنامه‌اي مي‌شويم پا به دشت تاريكي مي‌گذاريم. تنها فانوسي كه مي‌توانيم در اين دشت تاريك به دست بگيريم تا از تاريكي به مقصد برسيم، داستان‌گويي است. هرچه بتوانيم شيواتر داستان بگوييم به همان ميزان مخاطب همراه ما آمده و تا انتهاي مسير دست‌مان را رها نمي‌كند.
وراي حرفي كه مي‌خواستم بزنم، سعي كردم يك داستان دلنشين براي مخاطبم تعريف كنم و اميدوار باشم تا انتهاي مسير دستم را رها نكند.
  با حجم عظيمي از بازيگران در فيلم مواجه هستيم كه به نظر مي‌رسد كنترل و بازي يك‌دست بين آنها كار سختي براي شما بود اما از پس هدايت آنها خوب برآمديد. چينش متفاوتي هم انتخاب كرديد. اين گزينش به نظر مي‌آيد به واسطه تسلط بر بازيگري باشد نه آنكه به نقش‌شان هنگام نگارش فيلمنامه فكر كرده باشيد. موافقيد؟
تك تك بازيگرانم معركه بودند و ما در قدم نخست يك خانواده را پشت صحنه شكل داديم و من تنها قسمتي از آن را با دوربين ضبط كردم. 
در زمان نگارش فيلمنامه تنها بازيگري كه براي يكي از نقش‌ها در نظر داشتم و به نوعي برمبناي ويژگي‌هاي ايشان كاراكترش را نوشته بودم آقاي معجوني بود كه خوش اقبال بودم و شانس همراهي‌شان را در كنار خودم پيدا كردم.
بقيه بازيگران (شما بخوانيد خانواده‌ام) در زمان پيش‌توليد مشخص شدند. لازم است اين نكته را هم بگويم كه به دنبال قراردادن چهره‌هايي در كنار هم بوديم كه تركيب آشنايي براي مخاطب نباشند.
آمدن خانم سعادت در اوج نااميدي برايم به مثابه معجزه بود و مادربزرگ ماندگاري را خلق كردند. خانم ناصر، آقاي كرامتي، بهناز جعفري، سوگل خليق، ناصر هاشمي، امير محمدي و... معركه بودند و به سرعت در قالب درست‌شان قرار مي‌گرفتند. تعداد اعضاي خانواده‌ام آنقدر زياد هست كه مي‌توانم صفحه‌ها در موردشان بنويسم كه چطور در تعامل باهم اين خانواده را شكل داديم. من عضو كوچكي از آنها بودم و به خود مي‌باليدم كه آنها را كنار خودم دارم.
  اما نكته‌اي كه وجود دارد چه بخواهيم چه نخواهيم نام يوسف حاتمي‌كيا زير سايه نام پدر قرار مي‌گيرد. با اينكه آقاي ابراهيم حاتمي‌كيا فيلم‌هاي درام در كارنامه دارند اما بيشتر به عنوان فيلمساز جنگ شناخته مي‌شوند. با اينكه پيش‌تر فيلم مستند ساخته بوديد و شايد بخشي از تصور اين بود كه يوسف تمايل به ساخت فيلم‌هاي مستند دارد اما برخلاف اين تصور، ملودرام خانوادگي با ريتم و توازن خوبي هم ساختيد. البته بعضي‌ها هم فضاي تنش فيلم شب طلايي را با فيلم‌هاي ارتفاع پست و آژانس شيشه‌اي ابراهيم حاتمي‌كيا بي‌شباهت ندانسته‌اند كه مي‌توانند نمادي از جامعه نامتوازن باشند. با اين حال نظر شما چيست؟
چيزي به اسم انكار و پنهان‌كاري در سينما وجود ندارد و پرده نقره‌اي همه‌چيز را لو مي‌دهد. من فرزند فيلمسازي هستم كه نام بزرگي دارد و هنوز هم با صلابت فيلم مي‌سازد و حرف‌هايش را به بهترين شكل به تصوير مي‌كشاند. آيا من مي‌توانم تحت‌تاثير او نباشم وقتي در كنارش زندگي مي‌كنم؟ از طرفي، مهم‌ترين درسي كه از پدرم آموخته‌ام اين بوده كه حرفت چيست و چيزي را بگو كه از جهان خودت نشأت بگيرد. با اين اوصاف آيا مي‌توانم شبيه ايشان باشم؟ من ياد گرفته‌ام حرفي را بگويم كه دغدغه‌ام باشد حتي اگر هيچ شباهتي به جهان پدرم نداشته باشد. اصلا متر و معياري با اين توصيف‌ها براي من وجود ندارد كه چقدر به فلان فيلمساز نزديك هستم يا نيستم، چون اگر ذره‌اي به آن اهميت بدهم راه خودم را گم مي‌كنم. هنرمند فرديتي دارد كه چه در انتخاب سوژه‌ها و چه در نحوه بيان آنها آشكار مي‌شود.
هر اثري يك موجود زنده است و خودش پاسخگوي سوالات مخاطبانش هست و هر آنچه خالقش به آن اضافه كند در واقع مخدوش كردن خود اثر به حساب مي‌آيد.
  با توجه به اينكه پدر تهيه‌كننده اين فيلم بودند آيا در طول فيلم راهنمايي‌هاي مستقيم هم داشتند؟ 
لطف ايشان بود كه به من اعتماد كردند و فرصت دادند تا من تجربه خودم را انجام دهم. شايد ريسك بزرگي كردند اما خدا را شاكرم كه از اين اعتمادشان خشنود هستند. 


  پیش از فيلمنامه شب طلایی، چهار فيلمنامه دیگر نوشته بودم که هر کدام‌شان تا چند قدمی ساخته شدن پیش رفته بود و به دلیل عقب کشیدن سرمایه‌گذار مسکوت می‌ماندند. احساس پوچی می‌کردم و سال‌های جوانی‌ام را می‌دیدم که خودم را درون مکانی حبس می‌کردم، تفریح نمی‌کردم و خود را تحت فشار شدید مالی قرار می‌دادم تا فیلمم را بسازم.
   نقطه شروع من برای ورود به هر داستانی حرفی است که می‌توانم از طریق نوشتن آن بزنم. در ادامه به دنبال فرمی در خور برای آن حرف می‌گردم تا به بهترین شکل تصویرش کنم. سینما برایم هنر سرگرمی است و اگر نتوانم مخاطبم را بابت وقت و پولی که خرج کرده است سرگرم کنم او حتی لحظه‌ای تحمل شنیدن حرفم را نخواهد داشت. پس حفظ ریتم و تمپو برایم دو عامل کلیدی محسوب می‌شوند تا بتوانم درون مخاطبم نفوذ پیدا کنم.
   اعتقاد دارم زمانی که وارد نوشتن هر فيلمنامه‌ای می‌شویم پا به دشت تاریکی می‌گذاریم. تنها فانوسی که می‌توانیم در این دشت تاریک به دست بگیریم تا از تاریکی به مقصد برسیم، داستان‌گویی است. هرچه بتوانیم شیواتر داستان بگوییم به همان میزان مخاطب همراه ما آمده و تا انتهای مسیر دست‌مان را رها نمی‌کند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون