• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5299 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۷ شهريور

سفر در دنياي حقيقي و مجازي

اسدالله امرايي

«جويس در تعطيلات» ترجمه و تاليف احمد اخوت در نشر افق منتشر شده. اين كتاب مجموعه نوزده جستار درباره نويسنده و تعطيلات است كه از اين‌ تعداد هفت جستار ترجمه و باقي جستارها تاليف احمد اخوت هستند. تعطيلات نويسنده، جيمز جويس در تعطيلات، ‌نويسنده در تعطيلات، تابستان پيكاسو، تعطيلي خانوادگي، نوشتن و تعطيلات، نويسنده ممكن است به تعطيلات برود؟ نويسنده در هيات مسافر، هنر سفر نكردن، سفرهاي مجازي، سفرهاي خيالي فرناندو پسوآ، داستان‌هاي سفر و رهايي از خطر، ديدار پل استر با ساموئل بكت، مسافر تهران، نوشتن در هتل، هتل و مُتل، هتل دنيا، قطارسواري، قطاريه‌ها عناوين اين جستارهاست. حرف اصلي اين ‌جستارها هم پاسخ به اين سوال است كه آيا نويسنده‌ها مثل مردم معمولي به تعطيلات مي‌روند يا نه؟ چون نوشتن كاري نيست كه تعطيل‌بردار باشد. احمد اخوت داستان‌نويس و مترجم متولد سال ۱۳۳۰ و يكي از اعضاي حلقه ادبي جنگ اصفهان است. اخوت مي‌گويد نويسنده به سفر مي‌رود و در تعطيلات است. در هتل، متل، يا مسافرخانه اقامت مي‌كند و آن‌جا هم مي‌نويسد. نويسنده‌هاي فراواني داريم كه اصلا در هتل مي‌نويسند و هتل‌نويسند. نويسنده‌ها هم به تعطيلات و مسافرت مي‌روند اما مانند جيمز جويس، معمولا قلم‌شان همراه‌شان است. يعني‌در ظاهر مسافر و در واقع نويسنده‌اند. «سياحت‌هاي مجازي، يا به قول من سفرهاي گوگلي. هرجا دلت خواست مي‌روي. نه تدارك‌هاي سفر را داري و نه دلشوره‌هاي آن را. ويزا و مرزي در كار نيست. كيف مي‌كني وقتي از مرزي رد مي‌شوي. نه گمركي هست و نه گيت‌هاي بازرسي. بدون هيچ توهين و تحقير و نگاه‌هايي با سوءظن.
من هر وقت دلم براي گذشته تنگ مي‌شود بيشتر به همين سفرهاي مجازي مي‌روم. بي‌بو و رنگ و خاصيت است و زنده نيست، اما مرا راضي و خاطراتم را زنده مي‌كند. اغلب مثل حالا مي‌روم خيابان تلگراف و خيابان‌هاي اطرافش و در دانشگاه بركلي گردش مي‌كنم، يا سفر مي‌كنم به شهر آستين كه چندين سال آنجا بودم و در دانشگاه تگزاس درس مي‌خواندم. از گوشه‌گوشه‌اش خاطره دارم. بيشتر سر مي‌زنم به خيابان ريچارد و خانه دوطبقه آقاي هاگارد كه چهار اتاق براي اجاره داشت و آنها را به دانشجوها كرايه مي‌داد. من پنج‌ سال در يكي از اين اتاق‌ها زندگي مي‌كردم. آقاي هاگارد، پيرمرد بامزه‌اي كه با زنش و يك سگ گنده زندگي مي‌كرد. گوش‌هايش سنگين بود و گرچه سمعك داشت اما باز هم خوب نمي‌شنيد، چون سمعكش درست كار نمي‌كرد و از آن خيلي دلخور و عذاب زندگي‌اش بود و بايد بلند حرف مي‌زديد تا بشنود. اغلب دم خانه‌اش مي‌نشست روي يك صندلي به تماشا و سگش كنار پايش مي‌خوابيد و اگر مي‌خواستيد وارد خانه شويد بايد از جلوي اينها رد مي‌شديد! هرچند خبر دارم آقاي هاگارد ده‌سالي است مرده، اما نمي‌دانم خانمش زنده است يا نه. روي نقشه مي‌بينم كه خانه، درست مثل گذشته، سر جايش هست فقط از سگ و آقاي هاگارد اثري نيست.» پايان سفر گوگلي دوستم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون