• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5384 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۳ دي

روزهاي ترديد و ناكامي، يادداشت‌هاي علي اميني (1)

مرتضي ميرحسيني

در پاييز 1357، به‌ويژه هفته‌هاي پاياني آن، سقوط محمدرضاشاه و سرنگوني حكومت پهلوي تقريبا قطعي شده بود. اما چند نفر از جمله دكتر علي اميني- كه از انقلاب و فروپاشي نظام سياسي مستقر مي‌ترسيدند- همچنان تن به پذيرش اين امر قطعي نمي‌دادند و مصمم به نجات شاه بودند. اميني زماني نه چندان دور، يكي از مخالفان جدي شاه و معترض به حكومت خودسرانه او بود. چند سالي مطرود دربار ماند، مدتي زير نظر ساواك بود و بعد به مردي در حاشيه سياست كشور تبديل شد. در سال 1357 شاه از او كمك خواست. اميني هم هزينه‌هاي تغيير نظام حاكم را براي كشور سنگين مي‌ديد، كدورت‌هاي قبلي‌اش را كنار گذاشت و به هدف كمك به بازگشت آرامش، به كمك شاه رفت. البته مي‌دانست كه حفظ سلطنت كار بسيار دشواري است و ناآرامي‌هاي اخير با تمام ناآرامي‌هاي گذشته تفاوت‌هاي فراواني دارد. حتي در مقاطعي كاملا تسليم يأس مي‌شد، اما همچنان، بدون اميد به موفقيت از كوشش دست نمي‌كشيد. در يادداشت‌هايش، در روز 23 آذر مي‌نويسد «نمايندگان ديلي‌تلگراف و ديلي‌اكسپرس و يك نفر ديگر آمدند و در خصوص مسائل مختلف كه مورد علاقه آنها بود، به‌خصوص تظاهرات تاسوعا و عاشورا و ارزيابي اثرات آن بحث بود. من در مقابل اينكه معتقد بودند با اين تظاهرات شاه چطور مي‌تواند بماند، جواب دادم كه رفتن ايشان صلاح نيست و شايد بشود وجه مشتركي بين نظرات آقايان و ديگران پيدا كرد و آن ماده 42 متمم قانون اساسي است. با انگليسي دست‌وپا شكسته من و اشكال تفهيم مطلب به آنها و اينكه ممكن است احيانا چنين پيشنهادي را به نظر اعلي‌حضرت برسانم رفتند.» همان روز، ساعتي بعد از ناهار به ديدار شاه رفت. عبدالله انتظام هم همراهش بود. «موضوع ماده 42 را در ميان گذاشتم. البته حُسن قبول نداشت ولي گوش كرد و آن را يك راه‌حلي مي‌دانست، ولي از اينكه كشور به هم خواهد خورد و بعد هم اينكه اين ماده ناظر به مسافرت ايشان است. گفتم در داخله و نه در خارج. در اين قسمت كمي نرم‌تر شد، ولي در حال حاضر راه‌حل مطلوبي نبود و خود من هم تصديق داشتم كه ناراحت‌كننده است. ولي وضع موجود هم بدتر است و خستگي ايشان روزافزون مي‌شود. نگراني خودم را از آتيه بد اقتصادي اظهار كردم و تأكيد كردم كه راه‌حل حكومت با دولت غيرنظامي بايد هرچه زودتر پيدا شود؛ چون اعتصابات را نمي‌توان با زور حل كرد و روحيه مردم خوب نيست. يك حالت انفعالي پيش خواهد آمد كه به نفع رژيم و كشور نخواهد بود. اشاره به امكان نخست‌وزيري من كردند كه جواب دادم براي من مقدور نيست.» اميني آن روز، براي چندمين بار در آن چند هفته، از پذيرش نخست‌وزيري و مسووليت رياست بر دولت شانه خالي كرد. شايد چون مطمئن بود از پس كار برنمي‌آيد. او پيشنهاد شاه براي تشكيل دولت را نپذيرفت، اما فرداي همان روز شايعه نخست‌وزيري‌اش دهان به دهان نقل مي‌شد و حتي به خبرهاي رسمي نيز راه يافت. در يادداشت روز 24 آذر مي‌نويسد«صبح زود احمد جان (احمد اميني) از نيس تلفن كرد و نگران بود كه در راديو گفته‌اند دكتر اميني مامور تشكيل دولت شده است. تكذيب كردم. بعدا بتول جان (همسرم) از پاريس تلفن كرد. او هم نگران شده بود و ايرج (اميني) هم به او از تونس تلفن كرده بود و اظهار نگراني كرده بود. اطمينان دادم كه چنين خبري صحت ندارد و متأسفانه گرفتار شايعات هستيم و هر روز خبري شايع مي‌شود.» راست مي‌گفت. هر روز، خبري شايع مي‌شد و خبرهاي ديگر را به حاشيه مي‌برد. شايعه نخست‌وزيري خودش، زير سايه خبر احتمال همكاري دكتر غلامحسين صديقي با شاه و پذيرش مسووليت تشكيل دولت جديد از سوي او، كم‌رنگ شد و اهميتش را از دست داد. (ادامه دارد) 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون