• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5389 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۱۰ دي

سعي مي‌كنيم فكرش را نكنيم

محمدرضا تاجيك

 زماني كه يك گفتمان تهي از استعداد آفرينش‌گري مي‌شود، كسي آن را نمي‌فهمد

يك-  در مقاله «تصور پايان جهان راحت‌تر از تصور پايان سرمايه‌داري است» مارك فيشر (ترجمه اميررضا گلابي، سايت تز يازدهم) مي‌خوانيم: در يكي از صحنه‌هاي فيلم «فرزندان انسان»، محصول سال ۲۰۰۶ و به كارگرداني آلفونسو كارون، شخصيت تئو، دوستي را در نيروگاه «باترسي» ملاقات مي‌كند؛ جايي كه حالا بدل‌شده به مجموعه‌اي از ساختمان‌هاي دولتي و كلكسيون‌هاي خصوصي. «داوود» ميكل آنژ، «گرنيكا»ي پيكاسو، «خوك بادكنكي» پينك فلويد در ساختماني نگهداري مي‌شوند كه خودش يك اثر هنري نوسازي شده است. اين تنها نگاه كوتاه ما به زندگي نخبگاني است كه سنگرهاي خود را در مقابل فاجعه‌اي كه منجر به ناباروري همگاني شده حفظ كرده‌اند: از نسل اخير، هيچ كودكي‌ زاده نشده است. تئو از دوست خود مي‌پرسد: «اگر كسي نباشد اين آثار را ببيند، چه ارزشي دارند؟» بي‌معني است كه بگوييم اينها براي نسل‌هاي آينده است، چون نسل آينده‌اي در كار نيست. پاسخي كه مي‌شنود از جنس هدونيسم نيست‌انگارانه است: «سعي مي‌كنم فكرش را نكنم».... در اين فيلم، فاجعه نه در انتهاي راه منتظر ماست، نه از قبل روي‌ داده، فاجعه، وضعيتي است كه آن را زندگي مي‌كنيم. مصيبت، هيچ لحظه مشخصي ندارد؛ جهان با يك انفجار به پايان نمي‌رسد، بلكه ذره‌ذره از دست مي‌رود و رفته‌رفته فرومي‌پاشد. كسي نمي‌داند علت فاجعه چه بوده؛ هرچه بوده در گذشته‌هاي دور اتفاق افتاده، بنابراين هيچ ربطي به زمان حال ندارد، تو گويي هوا و هوس موجودي بدسگال جهان را به اين روز انداخته: بليه‌اي نازل‌ شده، لعنتي كه هيچ توبه‌اي چاره‌اش نيست. درمان چنين نفريني، فقط به لطف مداخله‌اي پيش‌بيني‌نشده ممكن است درست مثل خود اين فاجعه كه ناگهان كسي فكرش را نمي‌كرد. كاري از دست كسي ساخته نيست؛ تنها چيزي كه معنا دارد، اميدي است بي‌معنا. در اين شرايط خرافه، اين اولين ملجا نوميدان، رواج مي‌يابد. 

دو- اما داستانِ خود فاجعه چيست؟ معلوم است كه مضمون ناباروري را بايد استعاري و به عنوان جايگزيني براي نوع ديگري از اضطراب فهم كرد. پرسشي كه فيلم پيش مي‌كشد، اين است: بدون امر نو، فرهنگ تا كي مي‌تواند به حيات خود ادامه دهد؟ چه اتفاقي مي‌افتد اگر نسل جوان ديگر نتواند شگفتي بيافريند؟ «فرزندان انسان»، ناظر به اين گمان است كه پايان فرارسيده و آينده شايد، فقط آبستن تكرارِ تكرار (و نه تكرارِ تفاوت) باشد. خبري از گسست و تغيير نخواهد بود، هيچ «شوك امر نو يا متفاوتي در كار نخواهد بود. دقيقا همين احساسِ نابودي آينده، گذشته فرزندان انسان را نيز تباه خواهد كرد. در اين حالت، سرنوشتِ گفتمان‌هايي كه روزي‌روزگاري پيام‌آور امر نو بودند نيز به سرنوشت «گرنيكا»ي پيكاسو در اين فيلم تبديل مي‌شود و همچون اين اثر - كه روزگاري در حكم زوزه‌اي بود از سر خشم و تالم عليه جنايات فاشيسم و اكنون به ديوارآويزي تبديل‌ شده كه درست مثل محل نصب آن در «باترسي» جايگاهي «شمايل‌وار» يافته، زيرا از هرگونه كاركرد يا زمينه ممكن محروم شده است - آنان نيز ديگر نمي‌توانند چشمي براي ديدن نقش‌ها و نقش‌هاي خود جذب كنند. اين‌جاست كه گفتمان‌هاي سترون و نابارور هم نقشي مي‌شوند بر ديوار تاريخ. به بيان ديگر، زماني كه يك گفتمان مسلط به تعليق درمي‌آيد و تهي از استعداد آفرينش‌گري مي‌شود، پنداري ديگر نسلي نيست كه آن را ببيند و بفهمد. در اين حالت، به تعبير بديو، گفتمان‌هاي مسلط، حتي سوژه وفادار خود را از دست مي‌دهند و با بحران جابه‌جايي و از- جا-كندگي مواجه مي‌شوند. دقيقا چنين سرنوشتي است كه حاملان و عاملان گفتمان مسلط سعي مي‌كنند فكرش را نكنند، اما تئوري بقا حكم مي‌كند كه گفتمان‌هايي كه داعيه هژمونيك‌بودن دارند، همواره به فكر ساز‌كردن آهنگ تازه باشند، زيرا به قول اخوان ثالث، «اميد دل ننوازد غزل به طرز كهن». فرزندان انسان امروز، به بيان آن لطيف، دلش گاو مي‌خواد، سوسك رو ديوار مي‌خواد، قورباغه چاق مي‌خواد، كانسپچوال آرت مي‌خواد. بنابراين به تعبير فرخي سيستاني، بايد سخن نو آورد كه نو را حلاوتي است  دگر.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون