• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5391 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۲ دي

روايت‌هايي از دوران سلطنت محمدشاه (2)، حاجي ميرزا آقاسي

مرتضي ميرحسيني

محمدشاه بعد از عزل و قتل قائم‌مقام، مقام صدارت را به معلم سال‌هاي نوجواني‌اش، ملا عباس ايرواني معروف به حاجي ميرزا آقاسي سپرد. حاجي مرد عجيب و خاصي بود و با همه كساني كه پيش و پس از او وزير و صدراعظم شدند، تفاوت‌هاي زيادي داشت. قطعا لايق چنين مقام مهمي نبود، اما بيشتر آنچه درباره‌اش نقل مي‌كنند، روايت دشمنان اوست. عبدالله مستوفي مي‌نويسد: «بي‌كفايتي و سادگي حاجي ميرزا آقاسي خيلي در افواه منتشر و حتي قاآني در قصيده‌اي كه در مدح ميرزا تقي‌خان اتابك اعظم سروده حاجي را ظالم شقي خوانده است كه البته بايد گفت شاعر به جهت ايراد صنعت طباق و تضاد و رعايت سجع عادل تقي (مقصود اميرنظام است) با ظالم شقي اين گناه را مرتكب شده و اين مرد خيرخواه را به ظلم و شقاوت معرفي كرده است. اديب‌الممالك در چكامه‌اي كه در دوره مشروطه سروده و كارهاي دولت وقت را نقادي كرده است به كنايه حاجي ميرزا آقاسي را ابله و جاهل قلمداد مي‌كند. بر او هم ايرادي نيست، زيرا حاجي به جاي عموي او، قائم‌مقام نشسته است و قائم‌مقامي حق داشته است كارهاي او را نپسندد. حاجي ابراهيم كلانتر شيراز و ميرزا شفيع مازندراني و ميرزا آقاخان نوري و ميرزا محمدخان قاجار و ميرزا يوسف آشتياني و امين‌السلطان بعد از او براي ايران چه زري به سيم بافته‌اند كه او يا از راه ظلم و شقاوت يا از راه بلاهت و سفاهت نبافته است؟» به اعتقاد مستوفي، هر عيب و ايرادي هم كه- به درستي يا نادرستي - به حاجي مي‌چسبيد، از حيث عملكرد و كارنامه دوران صدارت، چندان تفاوتي با اغلب صدراعظم‌هاي دوره قاجار نداشت و وزيري بهتر يا بدتر از آنان نبود. اما از آنجا كه محمدشاه تقريبا هميشه بيمار بود و نيز حاجي را مردي مقدس مي‌ديد، حاجي در دوره صدارتش هر كاري كه دلش خواست، كرد. همين آزادي عمل او باعث آزردگي ديگران مي‌شد. «تقرب او نزد شاه ناخوش كه آنچه مي‌كرده است با كمال بي‌پروايي بوده و سنگي در ترازوي عقايد ديگران نمي‌گذاشته است (يكي از اسباب نقادي از اوست) ... در هر حال، آن طوري كه در افواه منتشر است گول و احمق نبوده و آنچه مي‌كرده است از روي حساب بوده، منتها حساب او با حساب سايرين وفق نمي‌داده و دوره اقتضاي اقدامات ديگري نداشته است.» خاطراتي هم درباره‌اش وجود دارد كه برخي‌ها در درستي‌شان ترديد مي‌كنند. مثل اين خاطره از وزير مختار فرانسه كه مي‌گفت: «يك روز صدراعظم ايران به من گفت از دست تقاضاهاي بي‌جاي انگليس جگرم خون است. چيزي نمانده است كه سپاهي به كلكته بفرستم و ملكه ويكتوريا را (كه او فكر مي‌كرد ساكن آنجاست) دستگير كنم و در ملأعام به دست سپاهيان بسپارم تا هر معامله ناسزا كه مي‌خواهند نسبت به او روا دارند. روزي ديگر از كشتي‌هايي كه در خيال خود آنها را ساخته بود، صحبت مي‌داشت و مي‌گفت كه مي‌خواهد با آنها تجارت بحري انگليس را نابود سازد.» نيز يكي از حكايت‌هاي منسوب به ميرزا آقاسي، از مشهورترين حكايت‌هاي فارسي است. مي‌گويند: «روزي حاجي تنها و بدون كوكبه به سر قناتي كه داده بود بكنند مي‌رود و از عمله چرخ‌كش مي‌پرسد: 
ـ اين قنات به آب رسيده است؟
جواب مي‌گويند: 
ـ آب كجا بود؟ اين حاجي ميرزا آقاسي بي‌خود ما را معطل كرده است. ما داريم براي كبوترهاي خدا لانه مي‌سازيم.
حاجي هم به او گفته است: 
ـ بنده خدا! براي من آب ندارد، براي تو هم نان ندارد؟
و اين جمله از آن روز مثل شده است.» (ادامه دارد) 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون