• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5404 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۷ دي

آندره ژيد و اندرزهايي آويزه گوش

محمد خيرآبادي

طبق عادت دفترم را باز كرده بودم و خودكار توي دستم بود. همين‌طور بي‌هدف به قفسه كتابخانه‌ام نگاه مي‌كردم. دنبال اين نبودم كه كتاب خاصي بردارم و بخوانم. فقط داشتم ذهنم را امتحان مي‌كردم و براي به ياد آوردن اينكه هر كتاب را از كجا خريده‌ام، به مغزم فشار مي‌آوردم. چشمم به كتابي افتاد كه حدود 17 سال پيش خريده بودم، وقتي كه براي گذراندن دوره آموزشي خدمت سربازي به مرزن‌آباد رفته بودم، آن موقع با خودم چند كتاب هم برده بودم كه در اوقات فراغت بخوانم. همان دو هفته اول در فرصت‌هايي كه لابه‌لاي رژه و كلاس اسلحه‌شناسي و نگهباني پيش آمده بود، كتاب‌ها را خواندم و دنبال كتاب جديد مي‌گشتم. در بين بچه‌هاي گروهان، نتوانستم كتاب به درد بخوري پيدا كنم. مرخصي ساعتي گرفتم و به شهر رفتم. مرزن‌آباد يك كتابفروشي داشت كه كتاب‌هايش اغلب قديمي بود و از آخرين چاپ جديدترين كتاب‌هايش 6-5 سال مي‌گذشت. بين قفسه‌هاي نامرتب كه در عين بي‌نظمي ظاهري، داراي نظمي باطني بودند، 2 كتاب خوب پيدا كردم. اولي را نيمه‌كاره رها كردم و دومي «بهانه‌ها و بهانه‌هاي تازه» نوشته آندره ژيد و ترجمه رضا سيدحسيني بود كه توسط انتشارات نيلوفر در دهه 70 منتشر شده بود. آندره ژيد نويسنده فرانسوي را كتابخوان‌ها مي‌شناسند و اغلب «مائده‌هاي زميني» را خوانده‌اند. اما «بهانه‌ها و بهانه‌هاي تازه» كه مجموعه‌اي از يادداشت‌ها و مقالات اوست، احتمالا كمتر ديده شده باشد. در اين كتاب يادداشت‌هايي درباره ترجمه‌هاي هزار و يك شب، خيام و حافظ و تحول تئاتر وجود دارد كه خواندني است. اما همه كتاب يك طرف و بخش «اندرزها به نويسندهاي جوان» يك طرف. آن موقعي كه اين كتاب را خواندم به ‌شدت تحت تاثير حرف‌هاي ژيد قرار گرفتم. در سن و سالي كه طبيعتا از پند و اندرز فراري بودم توصيه‌هاي او بسيار به دلم نشست. آندره ژيد در اين يادداشت، قصد دارد آسيب‌هاي كار را از همان ابتدا رك و راست به نويسنده‌هاي جوان بگويد: «من در ادبيات هر چيزي را كه فردا كمتر از امروز جالب باشد، هر چيزي را كه پس از مدت كمي خوانندگان امروزيش ديگر به ميزان سابق زيبا و لطيف و جذاب نشمارند ژورناليسم مي‌گويم و از اين انديشه احساس لذت مي‌كنم كه اثر كامل ادبي برخلاف ژورناليسم در نگاه اول به نظر خواننده چندان زيبا جلوه نمي‌كند. از اينكه اثرت را بخوانند و بگويند زيباست بترس. باور كن كه مدح و تعريف انسان را سست مي‌كند... تا حد امكان كم بنويس و بيشتر از آنچه ضرورتش را احساس مي‌كني، ننويس.» كتاب را بستم. با خودم گفتم چه خوب كه اين يادداشت را دوباره خواندم. قصد داشتم چيزي بنويسم. پشيمان شدم و خودكارم را زمين گذاشتم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون