• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5406 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۹ دي

گفت‌وگو با سيدعلي ميرفتاح به بهانه برپايي نمايشگاه نقاشي «كرگدن»

چيزي جز زيبايي نجات‌مان نمي‌دهد

در آثارم بيشتر به دو چيز فكر مي‌كنم: جنبه دكوراتيو و به تفكر واداشتن مخاطب

مريم آموسا

علي ميرفتاح براي كساني كه مخاطب جدي مطبوعات و ادبيات هستند، نامي آشناست. او سال‌هاست كه در مطبوعات قلم مي‌زند و مخاطبانش بي‌شك ستون «كرگدن‌نامه» او را در جرايد مختلف از جمله «اعتماد» و كرگدن به ياد دارند و با كاركردي كه نام كرگدن در جهان ذهني و نوشتار او دارد، آشنا هستند. ميرفتاح سال‌ها كار مطبوعاتي كرده و سردبيري نشرياتي مثل مجله مهر و روزنامه‌هاي روزگار و اعتماد از جمله كارهاي گذشته اوست. دو، سه سالي است كه كار روزنامه‌ را به دلايل شخصي رها كرده و تنها سردبيري هفته‌نامه كرگدن را بر عهده دارد. از كتاب ميرفتاح نيز مي‌توان به «يك غول يك جن يك پري»، «شمسيه لندنيه» و... اشاره كرد. او اين‌بار دست به قلم و رنگ شده و تلاش كرده در نخستين نمايشگاهش مجموعه‌اي از كرگدن‌هايي را كه در سال‌هاي اخير به تصوير كشيده به نمايش بگذارد. نمايشگاهي كه با استقبال خوبي از سوي دنبال‌كنندگان آثار ميرفتاح روبرو شده و بيشتر نقاشي‌هاي او به فروش رفته است. با او به بهانه برپايي نمايشگاهش در گالري آرتيبيشن گفت‌وگو كرديم.

  كساني كه با شما در مطبوعات سابقه همكاري دارند، از دغدغه‌هاي‌تان در عرصه گرافيك و كارهايي كه در اين عرصه انجام داده‌ايد، باخبرند اما در تمام اين سال‌ها، آن‌قدر وجه روزنامه‌نگاري و نويسنده بودن شما غالب بوده است كه كمتر درباره اين بخش از فعاليت‌هاي‌تان صحبت شده. در ابتداي امر بگوييد از كي و كجا دلبسته هنرهاي تجسمي شديد؟
بيشتر كساني كه با نوشته‌ها و كار مطبوعاتي‌ام آشنا هستند، از تعلق خاطرم به نقاشي و آرت‌پلاستيك خبر ندارند اما راستش را بخواهيد من از سمت نقاشي و هنرهاي تجسمي بود كه وارد مطبوعات شدم. دوست بزرگوارم علي وزيريان در ابتداي دهه هفتاد مجله خوب و بسيار خواندني هنرهاي معاصر را منتشر مي‌كرد كه من هم كمكش مي‌كردم و دبير سرويس نقد مجله بودم و براي نمايشگاه‌ها نقد مي‌نوشتم. خيلي هم برايم لذت‌بخش بود و در عين حال آموزنده اما قبل از اينكه نقد نقاشي بنويسم، در دهه شصت نقاشي مي‌كشيدم. من اصلا دانشجوي نقاشي دانشگاه هنر بودم اما قبل‌ترش هم در دوران انقلاب و جنگ، كارم همين بود كه پرتره‌ شهدا را بكشم يا شعار بنويسم و روي ديوارها كار تبليغاتي كنم اما نقاشي يك كار نيمه‌وقت نيست و نمي‌شود نصف روز در رسانه‌ها دبيري و سردبيري كنيد و باقي‌اش را نقاشي بكشيد. لااقل من نمي‌توانستم. اين بود كه به نفع رسانه، نقاشي را كنار گذاشتم و براي جواب دادن به اندك ذوق هنري‌ام شروع كردم به كار گرافيك. صفحه‌بندي، تصويرسازي، پوستر، لي‌ اوت و... در يك دوره‌اي براي فيلم‌هاي زيادي پوستر و سردر سينما زدم. همين‌طور براي كتاب‌ها طرح جلد مي‌زدم اما در كار گرافيك چند مشكل داشتم كه مهم‌ترين و جدي‌ترينش تعامل با سفارش‌دهنده بود. هيچ‌وقت در اين تعامل خوب نبودم و نمي‌توانستم سفارش‌دهنده را راضي كنم كه به طراحي‌ام اعتماد كند. چندجايي كه سفارش‌دهنده‌ها اعتماد كردند، اتفاقا حاصل كار بد نشد. پوستر فيلم «ماهي‌ها عاشق مي‌شوند» يا سردر فيلم «گاهي به آسمان نگاه كن» حاصل همين تعامل و اعتماد بود اما بزرگ‌ترين ايراد من كم‌حوصلگي و گريز از تنش است. براي همين گرافيك را هم ادامه ندادم و سفت و سخت مشغول روزنامه‌نگاري و نوشتن شدم. فقط براي اينكه دستم خشك نشود، هميشه كنار دستم كاغذ و قلم داشتم و طراحي مي‌كردم. تا اينكه به هزار و يك دليل از روزنامه اعتماد استعفا دادم. نوشتن براي روزنامه‌ها را هم كنار گذاشتم و تمام و كمال خودم را وقف نقاشي كردم كه حاصلش همين نمايشگاه است.
  آيا كرگدن نخستين مجموعه‌اي است كه كار كرديد يا اينكه پيش‌تر مجموعه‌هاي ديگري هم كار كرديد و فرصت نمايش آنها براي‌تان فراهم نشد؟
وقتي سردبير «اعتماد» بودم، لابه‌لاي كارهايم اوقات فراغتي كه پيدا مي‌شد، طراحي مي‌كردم. در اين دوره دو مجموعه كار كردم كه يكي‌ از آنها شامل پرتره‌هاي سياسي است و ديگري‌ هم اسمش را گذاشته‌ام قوه ماسكه. تعدادي از اين پرتره‌ها و قوه ماسكه را محض تفنن در شبكه‌هاي اجتماعي به نمايش گذاشتم. مثل پرتره مكرون، آقاي جنتي، آقاي لاريجاني، ترامپ و... در روزنامه عكس‌هايي كه خبرساز بودند، زير دستم مي‌آمدند و من هم خودم را مشغول مي‌كردم. كرونا هم كه آمد، ماسك‌ها به چشمم جالب آمدند و شروع كردم به طراحي چهره‌هاي دور و برم با ماسك. رفته‌رفته ذوق نقاشي مجددا چنان به جانم افتاد كه از آقاي حضرتي خواهش كردم با استعفايم موافقت كند و اجازه دهد روزنامه را رها كنم. رها كه كردم تا گردن در نقاشي فرو رفتم. مجموعه‌اي هم كار كردم به اسم بار هستي كه ان‌شاالله سال آينده در معرض ديد عموم قرار خواهم داد. همين‌طور مجموعه قلعه حيوانات كه هنوز تمام نشده.
 چرا تنها بودن كرگدن‌ها براي شما اهميت پيدا كرده است؟
بالاخره كرگدن‌ها موجودات تنهايي هستند و اگر عكس‌هايش را در همين گوگل سرچ كنيد، مي‌بينيد كمتر به عكسي از گله كرگدن‌ها برمي‌خوريد. نمي‌گويم نيست؛ هست. كرگدن‌هاي دوتايي و سه‌تايي هم هست اما غالبا كرگدن‌ها تنها هستند و سلوك‌شان تنهايي است. اصلا سر همين تنهايي بوده كه شاعران و متفكران به تعبيرات نماديني از زيست و سلوك كرگدن روي آورده‌اند. اينكه بزرگ‌مردي عالي‌مقام چون بودا در رفتار و تنهايي كرگدن تامل كرده و خطاب به پيروانش اين عبارت فوق‌العاده را به كار برده و گفته بسان كرگدن تنها سفر كنيد، خود گواه روشني است كه من نمي‌توانم از زير بار مفهوم تنهايي كه با كرگدن درآميخته شانه خالي كنم. ضمن اينكه من امروز به كرگدن نرسيده‌ام. هم مجله‌اي به اين نام دارم، هم سال‌ها در ذيل عنوان كرگدن‌نامه مطلب نوشته‌ام. با همه اينها موقع نقاشي سعي كردم فقط و فقط نقاشي بكشم.
  شما همواره در نوشته‌هاي‌تان و حتي در بيانيه نمايشگاه به وجه سمبوليك كرگدن كه موجودي تك‌رو و تنهاست، اشاره كرده‌ايد اما هنگامي كه دست به قلم و رنگ شده‌ايد، هنگام خلق كرگدن‌ها به جنبه رئاليستي اين سوژه بصري توجه كرده‌ايد. اين تناقض از كجا مي‌آيد؟
هيچكاك جمله‌اي دارد كه در اين‌جا من هم مي‌توانم به كمك آن منظورم را بيان كنم. هيچكاك هر وقت فيلم مي‌ساخت، دايما تكرار مي‌كرد: «it’s only a film» «اين فقط يك فيلم است». او با اين جمله هم به بازيگرها يادآوري مي‌كرد كه مشغول چه كاري هستند، هم جواب منتقدان را مي‌داد و هم توقع تماشاچي و تهيه‌كننده را پايين مي‌آورد. او فقط فيلم مي‌ساخت نه اينكه حرف‌هاي بزرگ بزرگ بزند، يا بيانيه سياسي صادر كند يا جواب شبهه‌هاي اعتقادي را بدهد يا به صورت نمادين مشكلات بشريت را حل كند. او البته نمي‌توانست همه‌جا خودش را به فيلمش ضميمه كند و مرتب اين جمله را تذكر دهد. بالاخره مي‌دانيم كه فيلم مستقل از فيلمساز راه خودش را مي‌رود و تاثير خودش را مي‌گذارد. من هم به تاسي از آن مرد بزرگ موقع ساخت نقاشي همواره به خودم و تا آنجا كه زورم برسد و صدايم شنيده شود به ديگران يادآوري مي‌كنم كه اينها فقط و فقط نقاشي‌اند و نه چيز ديگر. در اين‌جا هم عرضم به شما اين است كه من فقط كرگدن كشيده‌ام، همين. از آنجايي كه روزنامه‌نگارم و در محيط‌هاي روشنفكري و فرهنگي رفت‌وآمد دارم، مي‌دانم كه جمله «اين‌ها فقط كرگدنند» چندان شنيده نخواهد شد. بالاخره كرگدن موجودي است كه به اسطوره و شعر و نمايشنامه و سينما راه پيدا كرده و من چه بخواهم و چه نخواهم معناهاي سمبوليك را نيز به ضميمه نقاشي‌ها منتقل مي‌كنم اما واقعيت اين است كه سعي كرده‌ام فقط و فقط نقاشي بكشم و به فرم‌هاي زيبايي‌شناسانه دست پيدا كنم. اينكه موفق شده‌ام يا نشده‌ام، جوابش را بايد از منتقدان بشنويد اما عرضم اين است كه قصد و غرضم اين بوده.
درباره جنبه رئاليستي نقاشي‌ها هم بايد بگويم كه تا حدودي به طبيعت وفادار بوده‌ام، تا حدودي هم نه. بالاخره سعي كرده‌ام كرگدنم همان كرگدن واقعي باشد كه در بيشه‌زار زندگي مي‌كند. تناسبات فيگوراتيو اين حيوان برايم اهميت داشته، حتي مدتي درباره اين حيوان و انواع و اقسامش تحقيق كرده‌ام. مثلا تفاوت كرگدن هندي با نوع آفريقايي‌اش برايم مهم بوده. يا كرگدن سفيد كه اين سال‌ها خبرساز بوده، در نقاشي‌هاي من نيز حضور دارد. يا درخت‌ها كه عمدتا سپيدارند؛ سعي كرده‌ام به طبيعت وفادار بمانم. با اين حال جنبه دكوراتيو تابلوها هم برايم مهم بوده‌اند و سعي كرده‌ام به اين رئاليسم، جنبه تزييني هم بدهم.
  كمي درباره پروسه شكل‌گيري اين مجموعه بگوييد و اينكه آيا همزمان چند پروژه را باهم پيش مي‌بريد يا نه؟ يك پروژه تمام مي‌شود و بعد سراغ مجموعه ديگر مي‌رويد؟
شايد به خاطر كار در دوران انقلاب و جنگ دستم تند است. قديم يك پرتره را ظرف شش، هفت ساعت مي‌كشيدم. همين اخيرا كه سايه به رحمت خدا رفت، احساساتي شدم و في‌المجلس پرتره‌اش را كشيدم. بخشي از مرحله توليد را با همين موبايلم فيلم گرفتم روي دور تايم لپس، گذاشتم توي اينستاگرام. اين‌جا معلوم مي‌شود كه چقدر دستم تند است! اين پرتره را هشت‌ساعته كشيدم. البته بعضي كارها را نمي‌شود سريع جمع‌وجورش كرد. در همين نمايشگاه كاري داشته‌ام كه يك هفته از من وقت برده، يا به دلايلي موقت كنارش گذاشتم و چند ماه بعد به سراغش رفتم. البته در اين ميان قصه كلاغ‌ها متفاوت است. آنها را چون از اول مي‌دانستم چه مي‌خواهم بكنم، روند توليدش متفاوت بود از كرگدن‌ها.
  با توجه به جنبه رئاليستي نقاشي‌هاي‌تان، آيا هنگام كار، از عكس‌هاي موجود از كرگدن‌ها استفاده مي‌كنيد؟
جلوتر توضيح دادم كه جنبه رئاليستي كرگدن‌ها يا هر موجود ديگري كه مي‌كشم، برايم مهم است. پرتره‌اي اگر بكشم حتما از عكس هم استفاده مي‌كنم. خوشبختانه عكاسان حرفه‌اي در سال‌هاي اخير عكس‌هاي خوبي از طبيعت گرفته‌اند و به خاطر اينترنت دسترسي به اين عكس‌ها هم ساده شده است اما اشتباه نشود، من عكس نمي‌كشم. حتي در زمره رئاليست‌ها هم قرار نمي‌گيرم. امروز نقاشان هايپررئاليست درجه يكي را مي‌شناسم كه كارشان را دنبال مي‌كنم و همواره بابت قوت و قدرت دست و قلم‌شان، آنها را تحسين مي‌كنم. همين‌طور بعضي از نقاشان آبستره را تحسين مي‌كنم اما من اهل آبستره نيستم؛ ‌از آن طرف رئاليست هم نيستم. اين را منتقدان بايد بگويند كه من چه ‌كار مي‌كنم اما همين‌قدر به شما بگويم كه من همواره دو چيز را - خواسته و ناخواسته، دو چيز را- مد نظر قرار مي‌دهم. حتما اين دو چيز به روحيه و تربيت و پيشينه من مربوط است كه خودم هم از آن بدم نمي‌آيد. يكي وجه تزييني و دكوراتيو كارهاست، يكي هم چيزي كه مخاطب را به تامل و تفكر وادارد. حرفم بد تعبير نشود. نمي‌گويم روي تابلوها مي‌نويسم «فتامل يا مخاطب» و نمي‌گويم براي منزل و محل كار مردم كاغذ ديواري توليد مي‌كنم، نه. بلكه مي‌گويم سعي مي‌كنم، گاهي اوقات زور مي‌زنم كه نقاشي‌ام زشت نباشد و اعصاب و روان مخاطب را به هم نريزد. نقاشان زيادي هستند كه عمدا در مخاطب حالت اشمئزاز پديد مي‌آورند. نام نمي‌برم اما نقاشان درجه يك زيادي را مي‌شناسم كه زيبايي‌شناسي‌شان رسيدن به زشتي است. استتيك‌شان زشتي و تيرگي و پليدي است. من اما همواره از اين كار چه در نوشتن و چه در نقاشي پرهيز كرده‌ام. حتي آن‌جايي كه خواسته‌ام زشتي‌ها را به تصوير بكشم، سعي كرده‌ام كه اين كار را زيبا انجام دهم. دلم نمي‌خواهد يكي زنگ بزند و بگويد فلاني داستانت را خوانديم و حال‌مان بد شد. يا بگويد از ديدن اين نقاشي دچار افسردگي و اندوه شديم. حتي اگر موضوع كارم افسردگي و اندوه باشد - كه گاهي هست- دلم مي‌خواهد مخاطبم از خواندن نوشته‌ام يا ديدن نقاشي‌ام لذت روحي ببرد و پناهنده زيبايي شود. شايد به سن و سالم برمي‌گردد؛ شايد هم بعد از قريب به چهل سال فعاليت بي‌وقفه فرهنگي به اين حرف رسيده‌ام كه چيزي جز زيبايي ما را نجات نمي‌دهد. پناه بر زيبايي. حتي در مسائل سياسي و اعتقادي هم زيبايي را نبايد دست‌كم گرفت. اين‌جا جاي آن نيست كه بحث نظري كنم و دلايلم را بگويم اما همين‌قدر بگويم كه بايد زيبايي را جدي گرفت و از ميانش راهي باز كرد به تامل و تفكر. مگر حافظ و سعدي كاري جز اين كرده‌اند؟ ابتدا زيبايي را نشان‌تان مي‌دهند بعد هم دعوت‌تان مي‌كنند به باطن امر تا فكر كنيد و حقيقت را به قدر وسع بيابيد. من خودم را با آن بزرگان قياس نمي‌كنم. سوءتفاهم نشود، بلكه عرضم اين است كه تلاش مي‌كنم، ‌زور مي‌زنم، سعي مي‌كنم كه مسير بزرگان را پي بگيرم. حقيقتا پناه بر زيبايي.


   حتي آن‌جايي كه خواسته‌ام زشتي‌ها را به تصوير بكشم، سعي كرده‌ام كه اين كار را زيبا انجام دهم. دلم نمي‌خواهد يكي زنگ بزند و بگويد فلاني داستانت را خوانديم و حال‌مان بد شد. يا بگويد از ديدن اين نقاشي دچار افسردگي و اندوه شديم. حتي اگر موضوع كارم افسردگي و اندوه باشد - كه گاهي هست- دلم مي‌خواهد مخاطبم از خواندن نوشته‌ام يا ديدن نقاشي‌ام لذت روحي ببرد و پناهنده زيبايي شود.
    رفته‌رفته ذوق نقاشي مجددا چنان به جانم افتاد كه از آقاي حضرتي خواهش كردم با استعفايم موافقت كند و اجازه دهد روزنامه را رها كنم. رها كه كردم تا گردن در نقاشي فرو رفتم.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون