• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5433 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۴ اسفند

سقف دلار كجاست؟!

فريدون مجلسي

راستش ما عادت كرده‌ايم كه هر چند روز يك‌بار اعلام مي‌شود دلار از سقف 20 هزار تومان گذشت، از سقف 30 هزار تومان گذشت، از سقف 40 هزار تومان گذشت و هنوز اين خبر مركبش خشك نشده بود كه ديروز معاندين اعلام كردند دلار از سقف 50 هزار تومان هم گذشت! تازه به اين فكر افتادم كه اين سقف كجاست كه هر چه از آن مي‌گذرند، فرو نمي‌ريزد! به ياد مرحوم ساعد مراغه‌اي نخست وزير اسبق پيشين افتادم كه وقتي خبر دادند نامجو براي اولين‌بار در مسابقات وزنه‌برداري ركورد جهاني را شكسته است، گفته بود غلط كرده شكسته! مي‌خواست نشكند! به ما چه؟ خودش شكسته، حالا بايد خسارتش را هم خودش بپردازد. حالا بنده هم ديدم دلار از سقف 50 هزار تومان گذشته است، مي‌گويم هركس سقف را خراب كرده منطقا خودش بايد خسارت را بپردازد. اما بعد فكر كردم خود ما هم زير اين سقف نشسته‌ايم. اگر روي سرمان خراب شود خب له مي‌شويم! چون فكر ديگري به ذهنم نرسيد به ياد لسان‌الغيب افتادم تا ببينم آيا حافظ و شاخ نباتش در اين باب نظري چيزي ندارند؟ هر چند زمان آنها با ما خيلي فرق مي‌كرد. با اين حال گفتم بي‌خودي كه لسان‌الغيب نبوده است. فكر كردم چه مانعي دارد ما هم تفألي به ديوان حافظ بزنيم. اين آمد: 
بيا تا گل برافشانيم و مي ‌در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم تازيم و بنيادش براندازيم
شراب ارغواني را گلاب اندر قدح‌ ريزيم
نسيم عطرگردان را شكر در مجمر اندازيم
چو در دست است رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش 
كه دست افشان غزل خوانيم و پاكوبان سر اندازيم 
صبا خاك وجود ما بدان عاليجناب انداز
بود كان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازيم
يكي از عقل مي‌لافد يكي طامات مي‌بافد
بيا كاين داوري‌ها را به پيش داور اندازيم
بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه 
كه از پاي خُمت روزي به حوض كوثر اندازيم 
سخنداني و خوشخواني نمي‌ورزند در شيراز
بيا حافظ كه تا خود را به مُلكي ديگر اندازيم 
  ديدم عجبا حافظ از سقف خبر دارد! و مي‌گويد بيا تا گل برافشانيم و مي ‌در ساغر اندازيم! يعني تازه اول كار است و شاد باش! البته منظورش از مي ‌به معيارهاي زمان او بازمي‌گردد و در عهد ما همان شربت آلبالو است. يعني تازه اول كار است، گويا گشت ارشاد محتسب زمان حافظ كه با الاغ و قاطر حركت مي‌كرده زورش چندان زياد نبوده است. از طرفي ظاهرا قرار است «فلك را سقف بگشايند و طرحي نو در اندازند»! عجبا حافظ از كجا مي‌دانست؟ گويا منظورش همين سياست آقاي نوروزي رييس بانك مركزي در ارجاع دلار مبادله‌اي به تالار اول و دوم باشد؟ راستش از نتيجه كار غم وجودمان را گرفته بود كه ديديم، مي‌فرمايد: اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد، من و ساقي به هم تازيم و بنيادش براندازيم؟! ديدم قدري مشكوك مي‌زند! حافظ جان ما دنبال اغتشاش و مساله نيستيم! منظورت چيست؟ بعد ديدم نه! سوءتفاهم نشود. درباره سازش درون گروهي ميان ما و ساقي است براي براندازي بنياد غم. ما كه ساقي نداريم. اما درباره راه‌حل‌هايي كه اين روزها ارايه مي‌شود، اغلب مي‌پرسند ساقي‌اش كي بوده؟ كه البته فكر مي‌كنم جنبه ابهام و ايهام داشته باشد. بعد مي‌فرمايند شراب ارغواني را گلاب اندر قدح ‌ريزيم؟! ‌اي بابا، صليبيون مي‌گويند شراب را با هيچ چيز نبايد قاطي كرد. حالا با ريختن گلاب اندر قدح مي‌خواهد ايز به گربه گم كند؟ نسيم عطرگردان هم منظورش شايد همان دود اسفند باشد كه با شكر در مجمر انداختن نوعي كارامل درست مي‌شود. فكر مي‌كنم يعني چون كار دگري ز دست تو ساخته نيست، عجالتا خوش باش و غم جهان فرسوده مخور و خنده درماني هم كه مي‌گويند ميزان سروتونين را در مغز بالا مي‌برد و غم را كاهش مي‌دهد. بعد هم البته ادامه شادماني و سروتونين‌سازي است كه مي‌فرمايد چو در دست است رودي خوش بزن مطرب سرودي خوش، خوب شد ترانه نگفت، چون سرود اشكالي ندارد. رود هم كه غسل عربي ديده و شده عود. يعني حالا كه دم دست است پس بنواز! كه دست افشان يعني با حركات موزون، غزل خوانيم و ... چي شد؟ پاكوبان سراندازيم؟ سر كي را اندازيم؟ گفتند منظور در واقع دستار يا روسري است! قطعا منظورش روسري يعني دستار مردانه خودش بوده است. وگرنه كاري نداريم. بعدا مي‌فرمايد: صبا خاك وجود ما بر آن عاليجناب انداز؟ اين خيلي نااميد‌كننده به نظر مي‌رسد. آيا منظورش اين است كه تا وقتي ما خاك نشده و باد صبا غبار وجودمان را خدمت آن عاليجناب نبرده باشد (نمي‌دانم منظورش جناب نوروزي است يا همتي يا ديگري) اميدي نداشته باش، شايد فقط آن غبار موجب جلب ‌توجه آن شاه خوبان شود كه البته داوري پيش داور انداختن ديگر خيلي دير به نظر مي‌رسد. بعد مي‌فرمايد يكي از عقل مي‌لافد! شايد منظورش اين است است كه عقلش مي‌رسد، اما لاف مي‌زند و آن يكي هم كه طامات مي‌بافد! يعني چرت و پرت سر هم مي‌كند! حافظ اينجا را خوب آمده است كه مي‌فرمايد بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه. بسيار خوب منظور همان بهشت عدن است، اما نه! خودش دارد ما را به ميخانه دعوت مي‌كند و ما هم نمي‌رويم! بهشتِ عالم مستي كجا ارزد در اين هستي! از پاي خُم هم به حوض كوثر راهي نيست. خود هم خوب مي‌داني، حافظ! امر به معروف مي‌كني؟ اما حرف دلش را در بيت آخر مي‌زند و نوميدانه مي‌فرمايد: سخنداني و خوشخواني نمي‌ورزند در شيراز، البته منظور حافظ از شيراز وطن يعني كل ايران است و گويا روزگار چنان بر او تنگ شده است كه ديگر سروتونين حاصل از گلاب اندر ساغر و سراندازي هم كارساز نيست و او هم كه اهل سفر نبود روياي مهاجرت در سرش افتاده است كه مي‌فرمايد: بيا حافظ كه تا خود را به مُلكي ديگر اندازيم. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون