• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5440 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۱۳ اسفند

همان ويتكنگ‌هاي كافه‌نشين!

مهردادحجتي

اوايل دهه هفتاد، در صفحه نخست روزنامه معروف عصر با تيتر درشت نوشته شده بود: «ويتكنگ‌هاي كافه‌نشين» منظورش گروهي از روشنفكران وقت بود كه لابد به كافه‌نشيني عادت داشتند! روشنفكراني به جا مانده از دوران طلايي هنر و ادبيات دهه‌هاي چهل و پنجاه، كه در بسياري از عرصه‌ها تحولاتي بزرگ را رقم زده بودند. شعر، داستان، ترجمه، تجسمي، سينما، تئاتر و موسيقي. حالا آنها در نزد گروهي تندرو، «ويتكنگ» خطاب مي‌شدند! در روزهاي بعد، همان روزنامه از همان شاعران و نويسندگان نام برد، خصوصا از «احمد شاملو» كه نامش به عنوان كانديداي جايزه نوبل ادبي مطرح شده بود. همان سالي كه در نهايت جايزه به «اوكتاويو پاز» رسيد. اساسا در آن سال‌ها هر نوع حضور بين‌المللي، از سوي گروه‌هايي با برچسب وابستگي به غرب، وطن‌فروشي، بيگانه‌پرستي و غرب‌زدگي همراه بود. به همين خاطر هم بسياري از هنرمندان ترجيح مي‌دادند تا آثارشان از كانال‌هايي رسمي به آن فستيوال‌ها و بي‌ينال‌ها ارسال شود. شايد به اين خاطر كه تبعاتي متوجه آنها نشود. خصوصا آن‌دسته از هنرمندان كه هنوز آوازه چنداني نداشتند و به اينگونه حمايت‌ها نياز داشتند. سينما و تئاتر هم كه يكسر به دولت وابسته بود. تمامي تئاتر در چند سالن تئاتر شهر خلاصه مي‌شد و سينما هم كه تازه با چند اثر جان گرفته بود، بيشتر متكي به «بنياد سينمايي فارابي» بود كه در آن روزگار، بر همه سينما سيطره داشت. مديرعامل مقتدرش، سيدمحمدبهشتي، چند سالي از رياست‌اش گذشته بود و حالا، بر سينما حكمراني مي‌كرد.
او يار فخرالدين انوار، معاون امورسينمايي وزيرارشاد، سيدمحمدخاتمي بود. در دوران همان معاون بود كه «ويدئو» ممنوع شده بود و كلوب‌هاي ويدئو هم يك شبه برچيده شده بودند. دوراني عجيب كه بازار زير زميني اجاره، خريد و فروش فيلم‌هاي ويدئويي را داغ كرد و سال‌ها، نوعي از تجارت را در كنار بسياري ‌از تجارت‌هاي مشابه به راه انداخت. نظير بازار زيرزميني خريد و فروش «كوپن ارزاق عمومي»، «كوپن بنزين»، ارزاقي نظير روغن، شكر، قند و برنج و كالاهايي كه فقط به شكل محدود توسط وزارت بازرگاني توزيع مي‌شد. جنگ البته دست و بال دولت «ميرحسين موسوي» را در طول هشت سال بسته بود. اما با پايان جنگ و روي كار آمدن دولت «هاشمي‌رفسنجاني»، بسياري از چيزها تغيير كرده بود. خروج از دهه پر تنش ۶۰ و ورود به دهه ۷۰، مي‌توانست سرآغاز تحولاتي تازه در بسياري از امور باشد. از جمله فرهنگ و هنر، كه پيش از آن در سال‌هاي ۶۰، دوران سختي را پشت سر گذاشته بود. محدوديت‌هايي كه بر بسياري عرصه‌ها اعمال مي‌شد، خيلي از چهره‌هاي شاخص را منزوي و خانه‌نشين كرده بود. مدت‌ها بود كه ديگر نامي از افراد سرشناس هنر و ادب در رسانه‌ها برده نمي‌شد. حالا هم كه از برخي نام برده مي‌شد، از آنها به عنوان «ويتكنگ كافه‌نشين» نام برده شده بود. البته طعنه ‌‌و كنايه به روشنفكران غيرمذهبي، عمدتا با پيشينه چپ، در رسانه‌هاي نزديك به حكومت، سابقه داشت. در سال‌هاي دهه ۶۰، «صحیفه»، ضميمه فرهنگي «روزنامه جمهوري اسلامي» به سردبيري مشترك سيدمهدي شجاعي و مرتضي سرهنگي، در يادداشتي، گروهي از هنرمندان را با عناويني موهن مورد خطاب قرار داده بود كه در آن ميان بهرام بيضايي هم، «بهرام بيضوي» خطاب شده بود! البته نه بيضايي و نه هيچ هنرمند و اديبي جرأت اعتراض به چنين بي‌حرمتي‌ها را نداشت.
چون در آن زمان، افكار حاكم بر فضاي فرهنگي، آن گروه از نويسندگان، هنرمندان و روشنفكران غير مذهبي، اما سرشناس را، غير خودي مي‌شناخت و با آنها مرزبندي داشت.  البته بعدها، همان هنرمندانِ نخستينِ حوزه انديشه و هنر، از جمله مخملباف، در اعتراض به دولتي شدن حوزه، در زمان وابسته شدن به سازمان تبليغات اسلامي، از آن جدا شدند، اما تأثيري كه حوزه انديشه و هنر در ايدئولوژيك كردن هنر و ادبيات گذاشته بود، تأثيري پايدار بود. تأثيري كه پس از اين همه سال همچنان با هنر و ادبيات كشور هست و در طول همه اين سال‌ها، نسل‌هايي متأثر از آن پديد آمده‌اند. 
هر چند كه ديگر هيچ‌يك از آن افراد اوليه به آن مشي وفادار نماندند و هريك راهي سواي گذشته برگزيدند. قيصر امين‌پور، سيدحسن حسيني، محسن مخملباف شاخص‌ترين چهره‌ها در ميان جداشدگان از حوزه انديشه و هنر در زمان رياست تازه «محمدعلي زم» بودند. يك روحاني انقلابي كه از سوي رييس سازمان تبليغات اسلامي وقت، آيت‌الله احمد جنتي منصوب شده بود و قرار بود، عنان اختيار هنرمندان شاغل در حوزه را در دست گيرد! او به جاي بنيانگذاران حوزه انديشه و هنر، سيدمصطفي رخ‌صفت و رضا تهراني به آنجا آمده بود. آن دو كه در ابتدا با انديشه نوآوري در عرصه هنر و ادبيات، حوزه انديشه و هنر را تأسيس كرده بودند، بعدها به دليل دست درازي بخش‌هايي از حكومت، ناچار به ترك حوزه و واگذاري آن به سازمان تبليغات اسلامي شدند. در آن روزها، بخش‌هايي از حكومت، استقلال حوزه انديشه و هنر را برنمي تاييد. تأمين مالي حوزه، مهم‌ترين بهانه براي ورود سازمان تبليغات به آنجا بود و البته ماندگار شدن‌اش ! «حوزه انديشه ‌و اسلامي»، از آن پس «حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي» ناميده شد و از آن پس، محلي براي ترويج هنر موسوم به «هنر اسلامي» شد. جدايي هنرمندان از حوزه اما، آنها را منزوي نساخت. بر عكس، حتي فرصتي براي بال ‌و پر گشودن هم يافتند. نظير آنچه كه براي «قيصر امين‌پور» رخ داد. او آهسته آهسته، در عرصه شعر به شهرت رسيد و بعدها سرآمد نوعي از شعر نوين پارسي شد. شعري متعلق به نسل انقلاب و جنگ ! او بي‌ترديد شاخص‌ترين شاعر پس از انقلاب است. كسي كه دكترشفيعي كدكني را به تحسين واداشت و از او به عنوان يكي از شاخص‌ترين شاگردانش نام برد. علاوه بر قيصر، محسن مخملباف هم در عرصه سينما رشد كرد.البته او برعكس قيصر امين پور كه همواره ساكت و آرام و بي‌حاشيه بود، از همان آغاز فعاليت، پر سر وصدا و پر حاشيه بود. به همين خاطر او در ميان هنرمندان جداشده از حوزه يك استثنا بود. چون پيش از جدايي به اندازه كافي، به شهرت رسيده بود. خصوصا با دو فيلم آخرش در حوزه، «دستفروش» و «عروسي خوبان» كه در جشنواره فيلم فجر هم به نمايش در آمده بودند و بسيار سر وصدا به راه انداخته بودند. او فرصت آشتي با سينماي پيش از انقلاب را پس از آن همه خصومت با افرادي همچون عليرضا زرين‌دست، در فيلم تازه‌اش فراهم آورده بود. او در «عروسي خوبان» از عليرضا زرين‌دست به عنوان مدير فيلمبرداري استفاده كرده بود! كسي كه به خاطر فيلمبرداري فيلم «مرگ ديگري»، مورد غضب قرار گرفته بود و كارگردان همان فيلم، محمدرضا هنرمند، هم پيش روي همه كاركنان حوزه، سرزنش شده بود، حالا نامش در كنار نام مخملباف در تيتراژ فيلم جنجالي تازه‌اش بر پرده ديده مي‌شد! او بار ديگر همه تماشاگران را غافلگير كرده بود. خصوصا تماشاگران جشنواره فيلم فجر را، كه از او انتظار چنين چرخشي را نداشتند! نويسنده مجله «فيلم» كه پيشتر با عبارت «مُحملباف» از او نام مي‌برد! با اين حال، اين پايان راه براي مخملباف در حوزه بود. او نيز همچون ديگر هنرمندان حوزه، قرار بود پس از صدور بيانيه راه خود را براي هميشه از آنجا جدا كنند.
 آن سال، جشنواره فيلم فجر، به او سيمرغ بلورين اهدا كرد و او در اقدامي غافلگير‌كننده، سيمرغش را به ابوالفضل جليلي به خاطر فيلم «گال» تقديم كرد. اتفاقي كه بسياري را به تحسين واداشت. مخملباف بعدها، همچون بسياري از هم دوره اي‌هاي خود در حوزه، به صف اصلاح‌طلبان پيوست و در زمره هواداران سيدمحمد خاتمي درآمد. اما تغييرات او به همينجا ختم نشد. «بيش‌فعالي» او، از او شخصيتي بي‌تاب ساخته بود. به همين خاطر هم بيش از هر هنرمندي، در همين فرصت كوتاه دچار تغيير شد. تا جايي كه در كشور نماند ‌و در نهايت راهي غربت شد. به جز قيصر امين‌پور ‌و محسن مخملباف، هنرمندان ديگري هم پس از جدايي از حوزه، به آوازه و شهرت رسيدند، كساني همچون سيدحسن حسيني، ساعد باقري، سهيل محمودي، محسن سليماني، نقي سليماني، فريدون عموزاده‌خليلي، محسن راستاني، صديقه وسمقي، حسن احمدي، مصطفي خرامان، مهرداد غفارزاده، عليرضا اميري وحيد و تعدادي ديگر. اما هيچ يك به اندازه قيصر امين‌پور و محسن مخملباف شهرتي فراگير نيافتند. در آن سال‌ها، شاعري گمنام از «دزفول» شهر زخمي از موشك‌هاي ۹ متري «صدام»، سر از شب‌هاي شعر حوزه انديشه و هنر درآورده بود كه حرف‌هاي عجيب مي‌زد. او خود را «كارگر ساختمان» يا «كارگر بنا» معرفي مي‌كرد. كسي كه از همان سال ۵۸ در پايتخت ماند و هرگز به زادگاهش بازنگشت. 
او ابتدا به گروه شعر حوزه انديشه و هنر نزديك شد، بعد از آنها فاصله گرفت و به حزب جمهوري اسلامي و تيم رييس‌جمهور نزديك شد. مدتي در قامت مشاور رييس‌جمهور به اين‌سو و آن‌سو سفر كرد و بعد به ناگاه منتقد رييس‌جمهور شد. همين‌طور منتقد بسياري ديگر. اما از روشنفكران بيش از دولتمردان دلخور بود. به همين خاطر عليه آنها مقاله نوشت و ‌در روزنامه عصر منتشر كرد. او به احمد شاملو تاخت و عنوان مقاله‌اش را ويتكنگ‌هاي كافه‌نشين گذاشت. بعدها اما، انديشه‌هايش تغيير كرد. گوشه‌نشيني پيشه كرد. عارف مسلك شد. دستار سبز به سر بست و با گروهي ديگر از نويسندگان معاشر شد. بيش از همه با احمد عزيزي -شاعر- كه شطحياتش معروف بود. نام‌اش هم گاه در برخي نشريات به چشم مي‌خورد حتي در مجله «دنياي تصوير»، كه علي معلم‌ با او مراوده داشت. با همان نام خودش يادداشت مي‌نوشت. آنقدر آوازه داشت كه حتي شاملو هم از او چندباري در نقدهايش نام برده بود. او گفته بود: «حالا وضع به گونه‌اي است كه داستان و شعر به دست قاسمعلي‌ها يوسفعلي‌ها افتاده است!» منظورش قاسمعلي فراست نويسنده رمان «نخل‌هاي بي‌سر» و يوسفعلي ميرشكاك شاعر شعر‌هاي ايدئولوژيك بود. همان شاعر شوريده‌اي كه خود را كارگر بنّا معرفي مي‌كرد! تمثيلي غريب از كسي كه قرار بود بنايي نو براي شعر پس از انقلاب بسازد! كه صد البته نساخت. نه او و نه هيچ شاعر ديگري. شعر همان راهي را رفت كه پيشتر مي‌رفت. او هم از خود ردّي باقي گذاشت، مثل بسياري كه بالاخره در زمانه خود ردّي باقي مي‌گذارند. 
حمله به روشنفكران فقط در انحصار آن روزنامه عصر نبود. صدا وسيما هم براي روشنفكران برنامه‌اي ويژه تدارك ديده بود. برنامه‌اي جنجالي كه بعدها مساله‌ساز شد. محمد هاشمي، در آغاز دهه هفتاد از رياست سازمان كنار گذاشته شد تا در دوران رييس تازه، علي لاريجاني، سياست‌هايي تازه در پيش گرفته شود. سياستي كه در آن، گروه كثيري از روشنفكران به عنوان خائن، وطن‌فروش، وابسته به بيگانه، غربزده و فراماسونر در سلسله برنامه‌هايي با عنوان «هويت» متهم شوند و يك به يك در زمره متهمان «ضد انقلاب» قرار بگيرند! كار از طعنه و‌كنايه به روشنفكران در دهه ۶۰، به تهمت و افترا به آنها در دهه ۷۰ رسيده بود. اتفاقي كه حكايت از دست‌هايي براي ناراضي تراشي ميان گروه‌هاي نخبه و اليت جامعه داشت. همان‌ها كه به تغيير و اصلاح در بدنه دولت اميد داشتند و در نهايت با بركشيدن سيد محمدخاتمي، در دوم خرداد راي به آن تغيير دادند. هر چند آن تغييرات هم چندان نپاييد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون