• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5445 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۱ اسفند

شيرآباد؛ فقر و تبعيض

عبدالحكيم سالارزهي

آباداني ايران يعني آباداني شهرها و روستاهاي پرمهرش؛ يعني رفاه و آسايش مردم مهربان، نجيب و اصليش.  اما زاهدان...  و حاشيه نازيبا و دردآلودش...
در ميدان آزادي زاهدان قرار دارم؛ هتل بزرگ استقلال، استانداري، دفتر نهاد نمايندگي رهبري، و ديگر ارگان‌هاي مهم دولتي در جوار ميدان واقع شده‌اند. تصويربرداري از اين اماكن ممنوع است. بين ميدان آزادي و آزادي ۱ «پارك شادي‌ها» خودنمايي مي‌كند. بوستان شادي‌ها از بهترين تفريحگاه‌هاي شهر زاهدان به شمار مي‌رود. مسافران مي‌توانند به صورت شبانه‌روزي با امنيت كامل در اين بوستان به استراحت بپردازند. ميدان آزادي به مهم‌ترين نقاط شهر؛ «بازار رسولي»، «ميدان امام‌ علي»، «خيابان دانشگاه»، «بلوار مطهري»، «بيمارستان نبي اكرم»، «ايستگاه  قطار»، «بيمارستان فوق‌تخصصي چشم‌پزشكي الزهرا»، «بيمارستان خاتم الانبيا» و «فرودگاه» و برخي ديگر از مراكز مهم تجاري، سياحتي، دولتي و نظامي منتهي مي‌شود. ساكنان نزديك به ميدان آزادي از قشر «مرفه» و «اعيان» شهر به‌ شمار مي‌روند. در قسمت شمالي خيابان آزادي، شهرك شيرآباد قرار دارد؛ منطقه‌اي بزرگ كه از نظر جغرافيايي در شمال زاهدان است، اما «پايين ‌دست‌ترين» نقطه اين شهر و يكي از محروم‌ترين محلات در سطح كشور است. شيرآباد داراي جمعيتي بالغ بر۸۰ هزار نفر است؛ آمارهاي غيررسمي عددي بالاتر از صد هزار را بيان مي‌كنند. براي رسيدن به شيرآباد بايد همين مسير خيابان آزادي را طي كرد. از بوستان شادي‌ها، پارك شهر، ساختمان متروكه سينما مهربان، چهارراه ‌چه‌كنم و بازار و مراكز مهم تجاري و دولتي عبور مي‌كنم و به فلكه كارگر مي‌رسم. بين مرز شهرك حاشيه‌نشين شيرآباد و شهر زاهدان قرار مي‌گيرم؛ جايي كه با فاصله‌‌ چند متر تفاوت شهر با حاشيه‌اش نمايان مي‌شود. خيابان يكي است، اما بعد از فلكه كارگر ناگهان قيافه شهر تغيير مي‌كند و چند سال پيرتر و فرسوده‌تر به ‌نظر مي‌رسد. تمام خدمات و امكانات، خيابان آزادي را تا «فلكه كارگر» همراهي مي‌كنند اما بعد از فلكه كارگر همه ‌چيز تغيير مي‌كند. گويا فلكه كارگر بين شيرآباد و شهر زاهدان نقش ديوار برلين را ايفا کرده و آن را به دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم مي‌كند. فضاهاي‌ سبز، پارك، چمن و درختان نيز ناپديد مي‌شوند. بافت‌هاي فرسوده، سكونت‌گاه‌هاي نابسامان و غيررسمي، كوچه‌ها و خيابان‌هاي بدون آسفالت، روند بي‌قاعده‌ گسترش فيزيكي اين شهرك، آن را تبديل به يك ويرانه كرده است. اين حاشيه‌، مزبله شهر زاهدان است. ده‌ها هزار نفر در اين حاشيه با فلاكت و بدبختي روزگارشان را سپري مي‌كنند. به آخرين قسمت‌هاي خيابان ‌آزادي نزديك مي‌شوم؛ وارد كوچه‌هاي فرعي مي‌شوم؛ كوچه‌هايي پيچ درپيچ، همراه با گودال‌ها و فراز و نشيب كه عرض آنها تقريبا يك‌ونيم تا دو متر است. كوچه‌هاي پرپيچ و خم شيرآباد انسان را به ياد هزارتوهاي تاريخ مي‌اندازد. در اين كوچه‌هاي بي‌نام‌ و نشان امكان تردد وسايل نقليه حتي تردد دوچرخه و موتورسيكلت نيست. از ديواره‌هاي صعب‌العبور كوه‌هاي شيرآباد گذر مي‌كنم. سكونت‌گاه‌هاي غيررسمي و نابسامان در دامنه اين جبال مثل خانه‌هاي ماسوله بر شيب كوه قد كشيده‌اند با اين تفاوت كه اينجا از خدمات‌رساني و پارك و چمن خبري نيست؛ فقط خاك است و خانه. مشاهده بناهاي غيررسمي، نامتوازن و نيمه‌كار، فاقد پلاك، فاقد انشعاب آب و خطوط برق، و بعضا فاقد سرويس‌هاي بهداشتي و حمام، بسيار شوك‌آور است. به پاتوق‌ها و محل‌ تجمع معتادان نزديك مي‌شوم و با جواناني برخورد مي‌كنم كه رنگ از چهره‌هاي‌شان پريده، دودِ قليان و افيون بر آنان سايه افكنده و بي‌رمق نوك مي‌زنند بر سيب كال زندگي.


لمس  مشكلات  مردم 
در كوچه پس كوچه‌هاي شيرآباد قدم مي‌زنم، با مردم به گفت‌وگو مي‌پردازم و به درد دل‌هاي‌شان گوش فرا مي‌دهم. به كوچه‌اي باريك و بي‌نام ‌و نشان ورود پيدا مي‌كنم. با پيرمردي خسته كه كيسه‌اي از مواد خوراكي به شانه‌هايش حمل دارد و به سربالايي كوه در حال حركت است هم‌كلام مي‌شوم. پيرمرد از تبعيض و محروميت‌هاي شديد در شيرآباد مي‌نالد: «مردم شيرآباد ايرانياني مظلوم از تبار بلوچ‌اند كه سال‌هاست در رنج تبعيض و محروميت به سر مي‌برند. آموزش‌ و پرورش در فراهم‌ کردن زمينه‌هاي تحصيل براي آنان تعلل ورزيده‌ است، اداره ثبت‌احوال هويت‌شان را ثبت نكرده و شهرداري در ارائه خدمات شهري از جمله تأمين آب آشاميدني، دفع فاضلاب شهري و جمع‌آوري زباله‌ها در حق آنها اجحاف كرده است. بيمارستان پيشكش، مسوولان دريغ از يك درمانگاه مجهز و تخصصي در اين شهرك محروم و بي‌بهره از هر گونه خدمات. در شيرآباد خانه‌هايي يافت مي‌شود كه بيش از يك و نيم قرن قدمت دارند اما رنگ آسفالت را در كوچه‌هاي اطراف خود نديده‌اند. در اين شهرك چيزي به‌نام آتش‌نشاني وجود ندارد.»  او معتقد است محروميت و انزوا در شيرآباد، اوج بي‌توجهي مسوولان و نهادهاي ملي و مردمي را نسبت به مردم اين شهرك حاشيه‌نشين نشان مي‌دهد.  اين شهروند بلوچ مي‌افزايد: «ما انقلاب كرديم تا با محروميت‌ها مقابله كنيم اما در بلوچستان نه تنها محروميت‌ها برطرف نشد بلكه تبعيض‌ و بي‌عدالتي عليه مردم اين مرز و بوم روا داشته شد. شيرآباد 50 سال پيش همين شيرآباد بود. تاكنون هيچ گونه تغييرات اساسي‌اي در آن ايجاد نشده است.»  وي به تشريح كمبودهاي شيرآباد مي‌پردازد: «با در نظر گرفتن وسعت و جمعيت شهرك شيرآباد، كمبود مدارس دولتي، نبود فضاي سبز، چمن فوتبال و سالن‌هاي ورزشي و... اهمال و كم‌توجهي مسوولان را نسبت به مردم اين شهرك حاشيه‌نشين نمايان مي‌سازد. روزانه صدها دانش‌آموز دختر و پسر براي كسب دانش راهي محله‌هاي مختلف شهرزاهدان مي‌شوند و از كوچه‌ها و خيابان‌هاي پرتردد و حادثه‌آفرين اين شهرك عبور مي‌كنند. صدها بازمانده از تحصيل به شغل‌هاي كاذب، زباله­‌گردي و جمع‌آوري و فروش پلاستيك و كاغذ كهنه روي آورده‌اند. انگار مردم اين شهرك در حاشيه‌هاي كشورهاي زيرتوسعه و فقير زندگي مي‌كنند.» اين پيرمرد تصريح مي‌كند: «در حالي كه مسوولان سنگ آباداني كشور را به سينه مي‌زنند، ده‌ها هزار بلوچ ايراني در حاشيه‌هاي شهر زاهدان از ابتدايي‌ترين حقوق‌شان محرومند. هزاران نفر در شيرآباد گرفتار دام اعتياد شده‌اند و صدها نفرشان از پاي درآمده‌اند. اكنون اين شهرك به مأمن و مأوای معتادان، متكديان، سارقان و رهزناني مبدل شده كه در اين كنج ايران پناه گرفته‌اند. معتادان از سراسر كشور به انتهاي خيابان آزادي زاهدان سرازير مي‌شوند و در اين محل سكونت مي‌گزينند. شيرآبادي‌ها ايرانياني بلاتكليف هستند كه وجود خارجي دارند، اما هنوز هويت‌شان به رسيمت شناخته نشده و حقوق ‌اوليه‌اشان را نيز به دست نياورده‌اند.» خودم را به آزادي ۵۸ مي‌رسانم؛ پارگي و شكستگي جدول‌ها، فرسودگي سكونتگاه‌ها، و پراكندگي‌ زباله‌ها در بخش شمالي خيابان آزادي، تبعيض‌ و بي‌عدالتي مسوولان را نسبت ‌به مردم اين شهرك حاشيه‌نشين آشكارتر مي‌سازد. بخش جنوبي بلوار آزادي از محلات لاكچري و نظامي به ‌شمار مي‌رود اما بخش شمالي آن به يك حاشيه دردآلود مبدل مي‌شود. وضعيت بحراني شهرك حاشيه‌نشين شيرآباد، وجدان‌ها را جريحه‌دار و احساسات را زخم‌آلود مي‌كند. مردم اين شهرك گلايه دارند: «چرا در طول چند دهه استانداران به خود اجازه ندادند از انتهاي خياباني كه ساختمان اداري‌شان در ابتداي آن واقع شده است، بازديد كرده و فقر، محروميت و عقب‌ماندگي را نخست از اين اماكن برطرف كنند، سپس به مشكلات مناطق دورتر بپردازند؟» از چهره‌هاي منازل فرسوده و تاريخي شيرآباد فقر و تنگدستي مي‌بارد. مسوولان وانمود مي‌كنند در آباداني‌ ايران از بسياري كشورهاي توسعه‌يافته دنيا پيشتازند غافل از اينكه هزاران شهروند ايراني در بلوچستان از امكانات اوليه‌ زندگي‌شان محروم و بي‌بهره‌اند و روزگارشان را با فلاكت، درماندگي و نكبت سپري مي‌كنند. در كوچه‌هاي فرعي آزادي ۵۸ وارد خانه‌هاي شهزاد خانم و زر بي‌بي مي‌شوم. در خانه ۴ متري شهزاد هيچ‌گونه امكاناتي جز دو ملحفه كهنه يافت نمي‌شود. دروازه خانه او فقط يك پتوي كهنه است. او سه پسر و دو دختر دارد. شهزاد درباره امكانات رفاهي و خورد و خوراكش و اينكه چگونه مخارج زندگي‌اش را تأمين مي‌كند، مي‌گويد آتش زير قابلمه در خانه‌شان به ‌ندرت روشن مي‌شود. آنان بيشتر اوقات شكم‌شان را با فلافل، ساندويچ و نان خشك پر مي‌كنند و از امكانات اوليه زندگي به ‌طور كلي محروم هستند. بچه‌هاي اين خانم براي تأمين مخارج زندگي به زباله‌گردي و تكدي‌گري مي‌روند. اگر كارتن و پوش نوشابه و ضايعات عایدشان شود، آنها را مي‌فروشند و با پولش چند قرص نان مي‌خرند. اگر قدرت خريدشان بالاتر برود، فلافل مي‌خرند.
 از شهزاد مي‌پرسم ماهي چند بار همراه فرزندانش گوشت مي‌خورد؟ در حالي كه غم و اندوه زيادي در قلب شهزاد لانه كرده، با نااميدي سرش را پايين مي‌اندازد و مي‌گويد: «در صورت دسترسي به گوشت، دو ماهي يك‌بار گوشت مرغ مي‌خوريم.» بچه‌هاي اين مادر براي حمام و سرويس بهداشتي به منازل همسايه‌ها مراجعه مي‌كنند. سنگين بودن مخارج زندگي و هزينه‌هاي تحصيل، بچه‌هاي شهزاد را از آغوش مادر و مدرسه به كوچه‌ها و محل جمع‌آوري زباله‌ها كشانده است. در اين كوچه‌هاي پرتردد و پرفراز و نشيب زنان و كودكان احاطه‌ام مي‌كنند و از بي‌كسي، درماندگي و مشكلات زندگي‌شان مي‌نالند. اين زنان بي‌نوا خطاب به مردم ايران خاطرنشان مي‌كنند: «مسوولان ما را از حقوق شهروندي و مساوي محروم ساخته‌اند و براي ما هيچ حق و ارزشي قايل نيستند! شما مردم نجيب كه از وجدان‌هاي بيداري برخوردار هستيد به نجات ما بشتابيد! همه كساني كه دست‌شان به دهان‌شان مي‌رسد، خود را مسوول بدانند و به فكر فراهم‌ساختن نيازهاي مستمندان ومستضعفان باشند.» آنان در پاسخ به سوالم در زمينه «خدمات‌آموزشي» مي‌گويند: «دبستان به جاي خود، در اين بخش از شيرآباد حتي يك مركز نهضت سوادآموزي هم وجود ندارد!» وارد خانه‌اي ديگر مي‌شوم؛ يك زوج در حال مصرف مواد مخدر هستند. زن از بدبختي‌هايش مي‌نالد: «آهي در بساط نداريم كه با ناله سودا كنيم. بيمارم، هزينه دارو و درمان ندارم. اكنون فصل زمستان است، از نبود پتو و ملحفه و ديگر امكانات رفاهي رنج مي‌بريم. شب‌ها از شدت سرما خواب از چشمان‌مان مي‌پرد.» سرپناه آنان شبيه آلونك مي‌ماند تا خانه. كودكان و نوجوانان مرا به خانه‌ زر بي‌بي كه يكي ديگر از زنان محروم و بي‌نواست، هدايت مي‌كنند. اين بانوي مستمند مي‌گويد: «ديشب شام نداشتيم، از شدت گرسنگي به خانه يكي از خويشاوندان مراجعه كرديم، آنجا چند لقمه‌اي نان خورديم و خوابيدم.» زر بي‌بي ادامه مي‌دهد: « بچه‌هايم براي امرار معاش به زباله‌گردي و تكدي‌گري مي‌روند». اين مادر خاطرنشان مي‌كند: «ما از مردم خيرخواه و انسان‌دوست ايران درخواست داريم صداي ما را به گوش مسوولان برسانند و در حل مشكلات ما دست ‌به‌كار شوند.» از زر بي‌بي درباره وضعيت تحصيل فرزندانش سوال مي‌كنم، پاسخ مي‌دهد: «ما در اين نزديكي هيچ مدرسه‌ دولتي‌اي نداريم تا فرزندان‌مان از نعمت علم و سواد بهره‌مند شوند و نسل‌هاي آينده ما نجات پيدا كنند؛ از توان ما خارج است كه فرزندان‌مان را براي كسب تحصيل به مدارس پرجمعيت بقيه محلات شيرآباد بفرستيم. اگر اوضاع به همين صورت پيش برود، اين نسل در آينده‌اي نزديك منقرض خواهد شد.»   عبدالرحمن يكي از ساكنان كوچه‌هاي فرعي آزادي ۳۸ است. او يك كارگر است و از مشكلات زندگي‌اش مي‌گويد. اين مرد همسرش را بر اثر بيماري از دست داده است. وي داراي سه دختر به نام‌هاي، آسيه، ياسمن و اسما است. خانه اين مرد در دامنه كوه بين همت‌آباد و شيرآباد قرار دارد. اين خانه مثل خانه‌هاي اطراف خود بارها توسط شهرداري تخريب شده است. خانه عبدالرحمن همانند صدها آلونك خشتي ديگر مثل قارچ‌هاي باراني از زير زمين بالا آمده‌ و تنها با تركيب خاك‌ و سنگ و بلوك شكسته و آجرپاره‌ سرهم شده است. عبدالرحمن مي‌گويد: «چرا ما به عنوان شهروندان ايراني در منازل خود بدون امنيت و با ترس و دلهره زندگي مي‌كنيم و بارها خانه‌هاي­مان بر سرمان چپه مي‌شوند؟ چرا محله ما فاقد انشعاب لوله‌هاي آب و گاز و خطوط برق و تلفن است درحالي كه ما ايراني‌ هستيم؟ چرا مسوولان ما را از حقوق شهروندي و مساوي محروم ساخته‌اند و در فراهم ‌آوردن خدمات شهري در اين محله كوتاهي مي‌كنند؟»  از ميدان فوتبال گذر مي‌كنم. با جوانان و نوجواناني برخورد مي‌كنم كه بارها دست‌وپاهاي‌شان در اين ميدانِ خاكي و بدون چمن دچار ضربات و شكستگي‌ها شده است. آنان مي‌گويند به ورزش و فوتبال علاقه شديدي دارند، حاضرند همه سختي‌ها را به ‌جان بخرند و در اين ميدان سفت و سخت فوتبال كنند اما ورزش را از دست ندهند. اين ورزشكاران بلوچ در مورد مشكلات‌شان چنين مي‌گويند: «چرا مردم محله فقيرنشين ما از امكاناتي از قبيل، سالن‌هاي ورزشي، چمن فوتبال، كلينيك، خانه بهداشت، فضاي سبز و پارك محرومند در حالي كه ايراني‌اند!؟ چرا سهم مردم حاشيه‌هاي شهر زاهدان از سفره‌هاي زيرزميني و منابع طبيعي كشور صرف ممالك بيروني مي‌شود؟ چرا مسوولان با دريافت حقوق‌ نجومي از بيت‌المال، تنها به فكر تأمين رفاه و آسايش خود و خانوادهاي‌شان هستند اما صاحبان خانه را از هرگونه خدمات و حقوق شهروندي محروم و بي‌بهره كردند؟ چرا تلاش‌هاي فعالان مدني در راستاي رسيدگي به مشكلات شيرآباد با ناكامي مواجه شده است؟! مقامات قضايي بايد به پيشگاه خداوند پاسخگو باشند!»


گفت‌وگو  با  يك  فعال  اجتماعي
مولوي عبدالغني از فعالان اجتماعي و ساكنان خيابان پيربخش شيرآباد است. او در خصوص پيگيري‌هاي خود در بخش خدمات‌رساني به شيرآباد خاطرنشان مي‌كند: «از سال 1380 درخصوص رسيدگي به مشكلات شيرآباد از جمله ساخت مدارس دولتي، آسفالت و ترميم خيابان‌ها، و تأمين آب شرب و آب براي مصارف خانگي با استانداري، فرمانداري، شوراي شهر و شهرداري مكاتبات فراواني داشته‌ام. شهردار سابق دو بار به منزل بنده آمده است». او مي‌افزايد: «با پيگيري‌هاي مكررِ مردم و فعالان اجتماعي، برخي خيابان‌ها آسفالت و ترميم شدند، كار ساخت چند مدرسه پيش رفت، اما محروميت به ‌قدري زياد است كه اين اقدامات جزیي چيزي از كمبودي‌ها نكاست.» عبدالغني كمبود آب‌ شرب و آب براي مصارف خانگي را از مشكلات عمده شيرآباد عنوان مي‌كند‌. او مي‌گويد: «مردم محروم شيرآباد از كمبود آب شرب و آب براي مصارف خانگي در رنج شديد به سر مي‌برند. گاهي تا يك هفته آب مصرفي‌شان قطع است. اين در حالي است كه بسياري از فضاهاي سبز سطح شهر زاهدان با آب شيرين آبياري مي‌شوند، اما در منازل شيرآباد حتي آب شور وجود ندارد.» او تصريح دارد كه بسياري از محلات شيرآباد فاقد انشعاب لوله‌هاي آب و گاز و خطوط برق هستند. از اين فعال اجتماعي درباره تأثيرگذاري نهادهاي مردمي در شيرآباد سوال مي‌كنم. وي معتقد است: «الگوبرداري از فعاليت‌هاي نهادهاي مردمي وابسته‌ به مسجد مكي مي‌تواند نقش‌آفرين باشد اما محروميت‌ها به‌قدري زياد است كه اقدامات نهادهاي مردمي در مقابل اين مشكلات بسيار جزیي است و نمي‌تواند پاسخگو باشد.» او مي‌افزايد: «مشكلات فراتر از آنچه است كه تصور مي‌شود. مسوولان و نهادهاي دولتي بايد توجه ويژه‌اي به مردم اين شهرك داشته باشند و عملا به مشكلات‌شان رسيدگي كنند و محروميت‌ها را رفع كنند.» اين فعال اجتماعي اذعان دارد كه مدرسه غيردولتي سعادت با زيرمجموعه‌هايش در حوزه سوادآموزي موفق‌تر از آموزش‌ و پرورش عمل كرده است. او اضافه مي‌كند: «اين موسسه فرهنگي در عرصه تعليم و تربيت در شيرآباد نقش‌آفرين بوده است.» عبدالغني توزيع بسته‌هاي معيشتي توسط نهاد مردمي «موسسه ‌خيريه ‌محسنين» بين برخي خانواده‌هاي بي‌سرپرست را اقدامي بشردوستانه عنوان مي‌كند.  وي به نبود كلينيك‌ شبانه‌روزي اشاره مي‌كند: «متأسفانه يك درمانگاه و كلينيك تخصصي در شيرآباد وجود ندارد. در اين خصوص با نمايندگان دو دوره قبلي مكاتباتي داشته‌ام، اما به نتيجه مطلوبي نرسيده‌ام». از عبدالغني درخصوص معضلات ثبت و اسناد منازل مسكوني سوال مي‌كنم. او مي‌گويد: «بسياري از منازل مسكوني در شيرآباد سند ندارند. هزينه سند از توان مردم خارج است.» از او درباره طرح سند رايگان كه سال گذشته مطرح شده بود، مي‌پرسم. پاسخ مي‌دهد: «اين يك طرح مشاركتي بود، قرار بود به مردم قرض بدهند، اما چون بازپرداخت اقساط از توان مردم خارج بود، از اين طرح استقبال نكردند.» تا شما به صلاح خود آشنا نشويد ايران عزيز اصلاح و آباد نخواهد شد. تا قبل از اينكه به بارگاه الهي مورد بازخواست واقع شويم از خويشتنِ خويش سوال كنيم كه چه كرده‌ايم؟!  در ايران همه ايرانيان فارغ از رنگ، زبان و نژاد بدون سايه شوم تبعيض‌ و فاصله طبقاتي در پناه روح افزاي عدالت‌، مساوات و برابري همراه با سرزندگي، نشاط و اميد  عمرشان را سپري كنند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون