• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5496 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۹ خرداد

خدا بودن سخت است!

اميد مافي

شاعر ناتوراليست در پناه درختان بلند گردو در كوهستان‌هاي سبز آن سوي موسبان، دل به سنجاقك‌ها سپرد و با صداي پاي آب، سر به هوا شد و شعر زندگي را هزاران بار در ملتقاي بهار نوشت و سرانجام در تدفين مشترك انسان و ابرها رو به كوهي بلند دراز كشيد، خداي شب‌بوها را صدا زد و تمام.
همين‌قدر زيبا. همين‌قدر رمانتيك. 
نمايشنامه‌نويس ساده‌دلي كه از فرط شيفتگي هر شب در خواب‌هاي كوتاه خود به ملاقات تد هيوز و تي اس اليوت مي‌رفت، هرگز فكر نمي‌كرد دست زمانه جايي براي جاودانگي و رويين‌تني‌اش بگذارد و عزيمتش را فسخي سرخوشانه ببخشد! 
درست بيست و هشت سال پيش، آن سوتر از چشمان مشوش و مغشوشِ ماه، وقتي شيموس هيني آخرين شعر خود را با تمام وجود براي جماعتي واله خواند و نوبل ادبيات ۱۹۹۵ را زودتر از خود راهي دانشگاه كوئينز بلفاست كرد تا جشن شاگردانش زودتر پا بگيرد، كمتر كسي تصور مي‌كرد روستازاده‌اي كه اسطوره‌ها را به سطرهايش دعوت مي‌كرد اينچنين به نقش خود در قامت كاپيتان شعر گيتي ادامه خواهد داد و به سوگلي بي‌بديل دوبليني‌هاي بي‌افتخار بدل خواهد كرد. 
شيموس هيني بزرگ با كلام مشعشع خويش بر بسياري از شاعران پس از خود نيز تاثير عجيبي گذاشت و كار به جايي رسيد كه اوون شيرز نامدار، در جعبه رنگي هيني را خداوندگار كلمات لاهوتي لقب داد. 
بله خدا بودن سخت بود و براي همين روستايي بي‌شيله پيله زودتر از حد تصور پشت حوصله نورها دراز كشيد. حالا او رفته و مرگ ميان شيموس هيني و دوستدارانش فاصله انداخته و ديگر هيچ كس از فراموشي عطري كه از موهاي شاعر بلند مي‌شود، مشعوف نخواهد شد. حالا فقط ياد و خاطره غول مهرباني كه پس از صيد نوبل در عكسي سياه و سفيد نشسته، همراه خاك باران خورده جهان را پر كرده و شيموس به دنبال آن است در بازگشت دوباره‌اش به زمين در جلد يك چكامه‌سراي ناتوراليست دريا و كوه و جويبارها را به خدمت كلماتش درآورد. پس ياد مردي كه در بهشت و در ميان طاقه‌هاي پارچه دنبال شعري تازه مي‌گردد تا كاسه چشم تمام عروسك‌ها را پر از خون كند، بخير... 
هر صبح براي كشيدن آب مي‌آمد/و صداي آرام 
پر شدن از آب، حضورش را اعلام مي‌كرد/ پيش‌بند خاكستري‌اش را به خاطر مي‌آورم/ و زنگِ زيرِ صدايش را مثل غژغژ دسته پمپ/در شب‌هايي كه ماهِ تمام از برابر سه‌كنج خانه‌اش مي‌گذشت/و بر بساط آبخوري روي ميز فرو ‌مي‌خفت/هرگاه دوباره لب به نوشيدن فرو برم/به اخطار حك‌ شده بر پياله‌اش وفادارم/ بخشنده را به ياد آر!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون