پيام رضايي| كتاب همينگوي خبرنگار مشتمل بر 75 مقاله و گزارش خبري از چهاردهه روزنامهنگاري ارنست ميلر همينگوي با عنوان اصلي
«By-Line: Hemingway» در ماه مه سال 1967 چاپ شد و در ماه اول پس از انتشار 45 هزار نسخه از آن فروش رفت. در آن دوران اين مجموعه به مدت شش هفته در راس فهرست پرفروشترين آثار ادبيات غيرداستاني قرار داشت. فيليپ يانگ، منتقد مشهور، كه مقدمهاي براي نسخه چاپ شده اين مجموعه در انگلستان نوشته بود، طي چند مقاله انتقادي به تعريف و تمجيد از اين اثر پرداخت. برخلاف او خود همينگوي هيچگاه تمايلي به بازنشر مقالاتي كه براي روزنامهها و هفتهنامهها مينوشت، نداشت چرا كه به اعتقاد او حرفه روزنامهنگاري براي او صرفا «راهي براي ورود به حوادث» بود. فيليپ يانگ معتقد بود بعضي مقالات سياسي اوليه همينگوي نشاندهنده «خباثت محتاطانه نويسندهاي بود كه قرار بود فاقد تمايلات سياسي باشد». استنلي كافمن، منتقد نيز در اين مقالات متوجه تفاوتي فاحش شده بود: تفاوتي ميان همينگوي جواني كه در اوايل قرن بيستم در پي شهرت بود و همينگوي مشهوري كه حسن شهرت خود را از دست داده بود. كافمن نيز معتقد بود اين اثر از دو جنبه داراي اهميت است: وقايع تاريخي و موضوعات بكري كه بعدها در قالب ادبيات داستاني ارايه شدند. در انگلستان نيز اين اثر با استقبال دو تن از منتقدان ادبيات امريكا مواجه شد: مالكولم بردبري و توني تنر. بردبري پس از خواندن اين مجموعه در يادداشتي به اين نكته اشاره كرد كه همينگوي نويسندهاي بود كه كسب اعتبار ادبي خود را نه با نويسندگي بلكه با روزنامهنگاري آغاز كرد. به اعتقاد بردبري حرفه روزنامهنگاري سه نقش همينگوي را در هم آميخت. روزنامهنگار، ورزشكار و سرباز: «نقطه اشتراك اين سه نقش مهارت و تخصص و همچنين حس حضور در لحظه وقوع حادثه است. اين يعني نوعي حس رستگاري مشتق از تسلط و آگاهي كامل. » توني تنر نيز به موضوع تداوم ميان نثر همينگوي روزنامهنگار و نثر همينگوي داستاننويس پرداخت. به اعتقاد او اين تداوم باعث كنترل هراسهاي نويسنده و شكلدهنده راهبردهايي براي بقا بود. نشر ثالث به تازگي همينگوي خبرنگار را با ترجمه دكتر كيهان بهمني روانه بازار كتاب كرده است. اين كتاب در 697 صفحه داراي پنج بخش است. بخش اول كتاب با عنوان خبرنويسي شامل مقالاتي است كه همينگوي بين سالهاي 1920 تا 1924 براي جرايد مختلف نوشته است. «يك راهپيمايي ترسناك در سكوت» مقالهاي است كه به گفته مقدمهنويس كتاب يكي از تاثيرگذارترين مقالات اين مجموعه است. مقالاتي ديگر درباره جنگ و شكار نيز در اين بخش وجود دارد. بخش دوم با عنوان اسكواير مشتمل بر 17 مقاله است كه تمامي آنها براي مجله اسكواير نوشته شده بودند. مقاله طنز «مناظر خيابان وايتهد» يكي از نمونههاي خوب طنزنويسي براي آن دسته از خوانندگاني است كه تاكنون با اين جنبه از نويسندگي همينگوي آشنا نبودهاند. در بخش سوم با عنوان جنگهاي داخلي اسپانيا مجموعهاي از مقالاتي كه همينگوي در سالهاي اقامت خود در اسپانيا، بين 1937 تا 1939 نوشته بود، گردآوري شده است. تمامي مقالات اين بخش به موضوع جنگ داخلي اسپانيا و تبعات اقتصادي و اجتماعي آن ميپردازند. جنگ جهاني دوم و تعدادي از مقالاتي كه همينگوي بين سالهاي 1941 تا 1944 نوشته بود، دستمايه بخش چهارم كتاب است. در اين دوران همينگوي با سفر به خاوردور به بررسي اوضاع كشورهاي چين و ژاپن درگير جنگ پرداخته بود. مقالات بعدي اين بخش نيز حاصل تجربه مستقيم نويسنده و حضور او در جبهه نبرد فرانسه است. در بخش پنجم با عنوان «پس از جنگها» پنج مقالهاي كه همينگوي بين سالهاي 1949 تا 1956 نوشته بود، آورده شده است. در اين بخش مقاله «هديه كريسمس» كه طولانيترين مقاله اين مجموعه نيز است، به شرح دو حادثه هوايي كه منجر به جراحات شديدي براي نويسنده شده بودند، اشاره شده است. لازم به ذكر است كه اين مقاله تنها منبعي است كه در آن شخص نويسنده به شكل مستقيم به اين دو حادثه ميپردازد. دو حادثهاي كه به اعتقاد مولف اثر، تاثيري فاجعهبار بر سرنوشت همينگوي بزرگ داشتند. گفتوگويي با كيهان بهمني مترجم اين كتاب داشتم كه در اين صفحه ميخوانيد. كيهان بهمني ، دكتراي ادبيات انگليسي دارد و مدرس دانشگاه است.
چرا سراغ همينگوي رفتيد؟
در سالهاي گذشته بارها به من پيشنهاد شده بود كه اثري از مجموعه آثار همينگوي را دوباره ترجمه كنم. با توجه به اينكه هر يك از آثار همينگوي، آنطور كه من از سالها پيش به خاطر ميآورم، چندين بار ترجمه شده است، به نظرم انجام اين كار خيلي ضروري نبود. از جانب ديگر من به همينگوي نوعي احساس دين داشتم. از آنجا كه همينگوي هميشه نويسنده موردعلاقه من بوده است و چون رساله كارشناسي ارشدم هم درباره شخصيت نمادين رمانهاي همينگوي بود، بسيار مايل بودم در زمينه معرفي اين نويسنده بزرگ كاري بكنم. به همين خاطر اولين كاري كه ترجمه كردم نمايشنامه ستون پنجم بود و اين تنها نمايشنامه اين نويسنده بزرگ است. اين اثر تا آنجا كه من ميدانم در ايران ترجمه نشده بود. آن كار را ترجمه كردم و يك نقد و تحليل سي يا چهل صفحهاي هم برايش نوشتم و اين اولين ترجمه من شد. البته در اين راه از راهنماييها و كمكهاي استاد عزيزم جناب آقاي دكتر جلال سخنور بهره بسيار بردم. پس از آن من ديگر سراغ اين نويسنده نرفتم تا اينكه كتاب همينگوي خبرنگار به دستم رسيد. خيلي دوستش داشتم. به اعتقاد من مقالات جمعآوري شده در اين كتاب داراي اهميت زيادي هستند و بعضي از داستانهاي كوتاه و بلند همينگوي، پيش از نگارش به عنوان داستان كوتاه يا رمان، در قالب يك يا دو پاراگراف در اين مقالات به طور خلاصه ذكر شده بودند. به همين دليل اين كار براي من نوعي اداي دين بود. از جانب ديگر ميتوانستم اثري از نويسنده را ترجمه كنم كه پيشتر در ايران ترجمه نشده بود. البته به هيچوجه تعداد مخاطب كتاب و ميزان فروش احتمالي آن برايم مهم نبود. مطمئن بودم اهالي ادبيات از اين كتاب استفاده خواهند كرد و همين نكته مهم بود. دوست خوبم آقاي محمد حسيني در نشر ثالث هم سنگ تمام گذاشتند و حمايت بسياري كردند. از همان روز اول كه به ايشان گفتم خيلي استقبال كردند و گفتند اين كار حتما بايد ترجمه شود. به همين خاطر حالا خيلي خوشحالم كه اين اثر چاپ شده و همانطور كه قبلا هم گفتم فروش و تيراژ اصلا برايم مهم نبوده و نيست. به اعتقاد من تنها نكته مهم اين است كه اين ترجمه در راه درك بهتر همينگوي براي ادبياتدوستان مفيد باشد.
شايد بعضيها مخالف باشند ولي به اعتقاد من همينگوي يكي از تاثيرگذارترين چهرههاي ادبيات قرن بيستم است. حتي بدون در نظر گرفتن داستانهاي كوتاه همينگوي، كه به گواه اكثر منتقدان شاهكارهاي نويسنده محسوب ميشوند، باز ميبينيم رمانهاي او هم بسيار پرفروش هستند. آثار همينگوي و به ويژه نثر او به حدي تاثيرگذار بودهاند كه پس از مرگ او در سال 1961 تاكنون هر سال مسابقاتي برگزار ميشود كه نزديكترين نثر به نثر همينگوي را پيدا كنند و ببينند چه كسي ميتواند نثري به شيوايي و رسايي نثر او بنويسد. به اعتقاد منتقدان يكي از نويسندگاني كه موفق شده است نثري نزديك به نثر همينگوي را خلق كند نورمن مايلر بوده است كه در رمان معروف برهنگان و مردگان توانسته نثرش را تا حدي به شيوه نگارش همينگوي نزديك كند. البته شاهكار نورمن مايلر، رمان برهنگان و مردگان، را انتشارات نيلوفر سالها پيش در دو جلد منتشر كرده است. بنابراين همينگوي چهره ادبي بسيار مهمي است و شايد در ايران آنقدر كه بايد دربارهاش صحبت نشده است اما در غرب به عنوان نويسندهاي بزرگ شناخته ميشود و به او افتخار ميكنند.
براي خود شما چه چيزي در همينگوي جذاب بود يا شايد بهتر باشد بگويم هست؟
همهچيز و بهخصوص زندگياش. من اعتقاد دارم كسي كه داستانگوست و ميخواهد نويسنده بشود در درجه اول بايد تجربيات زندگي بسياري داشته باشد. يعني مثلا من بنشينم در اتاق خانهام و بيست سي سال بيرون نروم و بعد بروم يك داستان درباره اسكيموهاي قطب شمال بنويسم، خُب، خيلي چيز خاصي نخواهد شد چون اين تجربه براي من ملموس نبوده است. ولي همينگوي تمام داستانهايي را كه مينوشت در وهله اول خودش تجربه و زندگي كرده بود و اين تجربهاي كه پشت آثار اوست باعث شده آثارش تا به اين درجه غني باشند.
به عنوان يك مترجم و كسي از بعد از برخي تجربهها و ترجمهها، اثري ترجمه نشده از همينگوي را ترجمه كردهايد به طور كلي ترجمههايي كه از آثار همينگوي شده است را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
پيشتر هم گفتهام كه اولين بار در دوره راهنمايي رمان زنگها براي كه به صدا درميآيند را خواندم و به داستانگويي نويسنده علاقهمند شدم. به زعم بنده داستانهاي همينگوي داراي درجهاي از زيباييشناسي هستند كه اكثر ترجمههايي كه از آثار او شده است خوب از كار درآمدهاند. يعني داستان اصلي آنقدر زيبا بوده كه ترجمه بد هم نتواسته خرابش كند. بنابراين من اغلب ترجمههايي كه شده را خواندم و اكثرشان را دوست داشتم.
نكتهاي كه در مورد همينگوي وجود دارد اين است كه زبان همينگوي زبان روان و راحتي است وحتي با يك دانش متوسط از زبان انگليسي ميتوانند آن را بخوانند. با اين همه اهميت مترجم در كار همينگوي كجا خودش را نشان ميدهد؟
يكي از مسائلي كه در مورد همينگوي و ترجمه آثارش وجود دارد اين است كه بايد خيلي به نثر دقت كنيم. همينگوي نثري دارد كه اصطلاحا به آن «TERSE» ميگوييم. اين واژه در زبان لاتين به معناي تميز و پاكيزه و عاري از اضافات است. روش همينگوي استفاده از جملات كوتاه، موجز و داراي اهميت بود. جاي ديگري هم اين را گفتهام كه منتقدي كه از نقطه نظر ساختار زبانشناسي آثار همينگوي را بررسي كرده است ادعا كرده كه اگر همينگوي مثلا در جملهاي بنويسد كه باران ميآمد و در جمله بعدي بنويسد قهرمان داستان مُرد اين دو جمله از نظر اهميت زبانشناختي در متن كوچكترين تفاوتي با هم نخواهند داشت. يعني حتي همان جملهاي هم كه ميگويد باران ميآمد در روند داستان همانقدر تاثيرگذار است كه آن جملهاي كه ميگويد قهرمان داستان مُرد. بنابراين حفظ اين نثر موجز و پاك در ترجمه آثار همينگوي بسيار مهم است. مثلا ما گاهي در ترجمه دو يا سه جمله را تبديل به يك جمله ميكنيم. در ترجمه اين تكنيك را داريم و هيچ مشكلي هم ندارد. اصولا اين روش يكي از تكنيكهاي ترجمه است و در مطالعات ترجمه اين شيوه به عنوان تكنيكي پذيرفته شده توصيه شده است. اما در مورد همينگوي ميگويند به هيچوجه نبايد اين اتفاق بيفتد. در عين حال بايد نكته ديگري را هم به ياد داشته باشيم. اگر نثر همينگوي كمي ساده است، او نويسندهاي است كه كار خود را از حدود سال 1920 شروع كرده و تا 1956 يا 57 كه آخرين كارهايش چاپ شده، به كار نوشتن ادامه داده است. در آن دوران زبان انگليسي به نسبت اين دوران پيچيدگيهاي بسيار كمتري داشت. يعني نثري كه در آن دوران وجود داشت بسيار متفاوت از نثر امروزي است. در بين نويسندگان جديد مثلا آپدايك نثر بسيار پيچيدهاي دارد ولي همينگوي داراي چنين نثري نبود. اين سادگي نثر همينگوي خيليها را گول ميزند و فكر ميكنند چون ساده است پس ميتوانند بروند آن را ترجمه كنند. اما نميتوانند آن زبان را در بياورند. حفظ نثر و لحن همينگوي در فرايند ترجمه كار بسيار دشواري است.
همينگوي خبرنگار هم بود كه ما در ايران دستكم تا قبل از چاپ اين كتاب آن را از خلال بيوگرافيهاي معمول با آن آشنا بوديم. در اثري كه شما ترجمه كردهايد مخاطب با نوعي داستانگويي قدرتمند در كار روزنامهنگاري و گزارشنويسي همينگوي مواجه ميشود. به نظر شما كار خبرنگاري بر نويسندگي همينگوي تاثير گذاشته است يا برعكس اين توانمايه نويسندگي است كه در كار خبرنگاري او موثر بوده است؟
خود همينگوي در مصاحبهاي گله ميكند كه خبرنگاري جوهره لازم نويسندگي را در وجود من خشك كرده است و خبرها و گزارشهايي كه مينوشتم باعث ميشد كه نتوانم داستان بنويسم! اما بسياري از منتقدان اظهار ميكنند اگر اين نويسنده به آن درجه از موفقيت دست يافت بهخاطر آن چندسالي بود كه در روزنامه ديلياستار به عنوان خبرنگار كار كرده بود. در آنجا به عنوان يك خبرنگار جوان به آنها نوشتن نثري خاص آموزش داده ميشد. مثلا استفاده از جملات كوتاه خبري. البته در تكوين و شكلگيري اين نثر خوانش آثار رينگلاردنر هم بيتاثير نبود و در آن دوران همينگوي بهشدت تحت تاثير او بود. شايد بشود گفت اگر همينگوي داستاننويس خوبي شد در وهله اول بهخاطر حرفه خبرنگارياش بود و اين حرفه به او بسيار كمك كرد تا بعدها نويسنده خوبي شود.
از چه جهت؟ اين تاثيرگذاري چگونه بوده؟
يكي از تمرينهايي كه در آن روزنامه به اين خبرنگاران جوان ميدادند تمرين «ديدن» بود. خود همينگوي هم يكي از مواردي را كه در مورد خودش تحسين ميكرد داشتن چشمهاي قوي بود. ميگويند اگر همينگوي وارد اتاقي ميشد و بيرون ميآمد طوري آن اتاق و گفتوگوها را ثبت ميكرد كه دقيقا مو به مو نزديك به واقعيت بود. مثلا در داستانهايي كه در مورد اسپانيا نوشت، وارد كافه ميشد بيرون ميآمد و مثل دوربين- زيبايي كار خبرنگاري اينجا خودش را نشان ميدهد - تمام وقايع و شنيدهها را عينا كپي ميكرد و بيرون ميآورد. همينگوي داستاني دارد به نام پروانه و تانك كه مربوط به مادريد در دوران جنگهاي داخلي اسپانياست. در آن دوران، اغتشاش در مادريد زياد بود و خيلي راحت آدم ميكشتند. همينگوي در اين داستان تعريف ميكند روزي مردي وارد كافهاي شد و شروع كرد با يك تفنگ آبپاش به مردم آب پاشيدن و ناگهان يك نفر كه عصباني شده بود بلند شد و با يك گلوله او را كشت. اين صحنه به حدي وحشتناك است كه باور كردني نيست. وقتي ميآيند تفنگ پيرمرد را برميدارند ميبينند توي تفنگ عطر ريخته بود و براي خوشحال كردن مردم روي آنها عطر ميپاشيده. خب اين اتفاق افتاد و اين نشان ميداد كه مردم در آن زمان چقدر عصبي بودند. همينگوي اين داستان را به حدي زيبا تعريف ميكند كه وقتي كسي آن را ميخواند ميبيند كه فقط يك جفت چشم قدرتمند و يك حافظه قوي از پس اين كار برميآيد. در همينگوي خبرنگار، مقالهاي بسيار مهم با عنوان تكگويي استاد وجود دارد. در اين مقاله مرد جواني با همينگوي در يك سفر ماهيگيري همراه ميشود و در قايق، همينگوي به او درسهايي درباره نوشتن ميدهد. از جمله اين درسها يكي هم اينكه نويسنده بايد بهدقت محيط اطرافش را ببيند. در مجموع اينكه به زعم من و البته بسياري از منتقدانش هم چنين نظري دارند، كار خبرنگاري بود كه روي نويسندگي همينگوي تاثير مثبت گذاشت.
جدا از ديدن كه از ضرورتهاي كار خبرنگاري است از نظر زبانشناختي كار خبر چه تاثيري بر زبان و ادبيات داستاننويسي همينگوي گذاشت؟
پيشتر هم اشاره كردم كه همينگوي متاثر از نثر آثار رينگ لاردنر بود و نثر لاردنر به نثر كارگري معروف بود. يعني نثري كه نه براي آدمهاي اليت جامعه بلكه براي آدمهاي معمولي جامعه نوشته ميشد. استفاده از اين نثر ساده كه آدمهاي معمول جامعه بتوانند با آن ارتباط برقرار كنند، يكي از تخصصهاي همينگوي بود. ميبينيد بعد از همينگوي بود كه در امريكا موجي تحت عنوان ادبيات رئاليسم كثيف به راه افتاد. آن نوع رئاليسمي كه درباره آدمهاي معمولي جامعه است. با وجود اينكه به اين نكته در جايي اشاره نشده است، اما يكي از پايهگذاران اين نوع رئاليسم، خود همينگوي بود. چرا؟ چون زبان ادبيات داستاني را به سمتي سوق داد كه در آن از رمانتيسيسم آثار جويس يا نئوكلاسيسيسم اليوت خبري نبود، چون مخاطبان همينگوي مردم عادي بودند. مخاطبان همينگوي حتي از مخاطبان فاكنر عاديتر بودند. با وجود اينكه همينگوي هميشه از فاكنر به عنوان روستايي بيسواد ياد ميكرد اما نثر همينگوي نثري بسيار سادهتر است. به دليل همين سادگي است كه خوانندگان به راحتي با آثار او ارتباط برقرار ميكنند. بدينترتيب درمييابيم كه در آثار همينگوي پيرنگ قوي و درونمايه جامع و كامل كمبود پيچيدگيهاي زباني را پوشش داده است.
فكر ميكنيد اين كتاب چه تاثيري ميتواند بر فضاي ادبي جامعه ما و به ويژه جامعه خبري ما بگذارد؟
اجازه بدهيد كمي از بحث خبر و خبرنگاري دور شويم. اميدوارم خواندن چنين كتابي براي داستاننويسهاي جوان ما مفيد باشد زيرا آنگونه كه من ديدهام و خواندهام نويسندگان جوان ما از تجربيات زندگي زيادي برخوردار نيستند و به همين ترتيب اكثر آثار جديد در فضاهاي بسته شهري و حول محور خاصي نوشته ميشوند. براي اين دسته از نويسندگان موضوع خيلي محدود است و اگر بخواهند از حيطه زندگي پا را فراتر بگذارند و وارد وادياي شوند كه تجربهاش نكردهاند معمولا آن كار، خوب از آب درنخواهد آمد. چون آن تجربه را نداشتهاند. تجربه اينكه ماجرايي را لمس كرده باشند. بنابراين اميدوارم درسهايي كه همينگوي در اين كتاب در قالب چند مقاله ارايه كرده است بتواند كمي كمك كند. مساله ديگري كه وجود دارد تنوع نوشتاري همينگوي است. يكي از مسائلي كه من در مورد اين كتاب بر روي آن تاكيد دارم طنزي است كه همينگوي مينويسد. همينگوي در ادبيات داستاني خود طنز نمينوشت. تنها جايي كه ميشود از طنز همينگوي سراغ گرفت در همين مقالاتي است كه در كتاب همينگوي خبرنگار گردآوري شده و البته طنزهاي بسيار زيبايي هم دارد.
برخلاف آثار جدي و تلخ داستانياش!
دقيقا! در بعضي از مقالات اين كتاب همينگوي زباني طنزآميز دارد. نكته ديگري كه شايد براي جامعه خبرنگاري ما مهم باشد بحث استقلال فكري همينگوي است. همينگوي اگر به چين يا ژاپن يا هرجاي ديگري ميرود، در وهله اول خودش است و فكر مستقل خود را دارد. در اين كتاب ميبينيد خيلي از پيشگوييهايي كه كرده بود بعدها كاملا غلط از آب درميآيد. اما به هر حال نظر مستقل خودش را بيان ميكند. پس مستقل بودن خبرنگار هم نكته ديگري است كه ميتوان از اين كتاب آموخت. اينها مواردي است كه اميدوارم بتوان از دل اين كتاب استنباط كرد و كمك كننده باشد.
اين كتاب چطور به دست شما رسيد؟
اين هم شايد جالب باشد كه ما مترجمها هميشه دنبال آثار جديد ميگرديم و بسياري از آثار خوب قديمي را ناديده ميگيريم. من اين كتاب را زمان دانشجويي از يكي از دستدومفروشهاي ميدان انقلاب خريدم و سالها در كتابخانهام بود. در دورهاي كه كارشناسي ارشد ميخواندم به آن مراجعه ميكردم و گاهي هم مقالاتش را ميخواندم چون برايم جالب بود. تا اينكه تصميم گرفتم آن را ترجمه كنم. يكي از مشكلات ما در بازار ترجمه اين است كه گاهي تا 20 الي 30 نفر سراغ يك كتاب ميروند. مثلا آخرين اثر خالد حسيني بيش از 20 مجوز چاپ گرفته است.
20 تا مجوز؟!
بله! بيش از 20 ناشر براي مجوز اقدام كردهاند و از همه اينها نزديك به 10 الي 20 ترجمه چاپ شده و بيرون آمده است.
به نظر شما چرا اين اتفاق افتاده؟ خالد حسيني، نويسنده پيچيدهنويسي مثل پروست يا جويس نيست.
نكته اينجاست كه ما در ايران براي ترجمه، اول بازار را در نظر ميگيريم. يعني مترجم وقتي كتابي را ترجمه ميكند در وهله اول غم نان دارد و ميخواهد كاري را ترجمه كند كه كتابش چندين بار تجديد چاپ شود. مثل همين كارهاي آخري كه خودم دارم انجام ميدهم. اما اين موضوع باعث شده است كه در واقع بازار به خوانندگان ما بگويد كه تو چه كتابي را بخوان! يعني خواننده به خاطر تبليغ بازار كتابي را خوانده و خوشش هم نيامده است! ولي چون در بازار كتاب، همه دارند اين كتاب را ميخوانند پس من هم بايد آن را بخوانم. حكايت لباس پادشاه است كه همه بايد آن را ببينيم و بپسنديم. در چنين بازاري كه براي يك كتاب بيش از 20 ناشر درخواست مجوز ميكنند كتابي مثل همينگوي خبرنگار و بسياري از آثار ديگر، ترجمه نشده ميماند.
از ترجمه خودتان راضي هستيد؟
من به ترجمه اين كتاب افتخار ميكنم. ترجمه اين كتاب كار سادهاي نبود و دانش زباني بالايي را طلب ميكرد. موقع ترجمه اين كتاب بارها با اساتيدي در خارج از كشور و دوستان انگليسيزبانم تماس گرفتم و سوالاتم را پرسيدم. يكي از دلايل مهجور ماندن اين كتابها سختي ترجمه آنهاست. معمولا كمتر مترجمي به سراغ ترجمه آثار سخت ميرود كه البته در اين مورد هم استثناهايي وجود دارد. اينجا جا دارد يادي كنم از مترجم خوب و بادانش، آقاي سهيل سُمي كه با شهامت سراغ آثار نويسندگاني مثل جان آپدايك يا بكت ميرود. دورادور ايشان را تحسين ميكنم چون هميشه سراغ كارهاي سخت ميرود.
تنها نمايشنامه همينگوي را هم شما ترجمه كردهايد. بين همينگوي نمايشنامهنويس (با يك نمايشنامه البته)، داستاننويس، رماننويس و خبرنگار، شما چه تفاوتهايي ديدهايد؟
يكي از اشتباهات همينگوي در زندگي حرفهاياش نوشتن همان يك نمايشنامه بود. ضعيفترين اثري بود كه در كارنامهاش داشت. خودش هم از آن راضي نبود و اجراهاي خوبي هم از آن اقتباس نشد. يك تجربه بود. همينگوي در دورهاي كه در اسپانيا بود فيلمنامهاي با عنوان خاك اسپانيايي نوشت و همين نمايشنامه هم محصول آن دوران بود. پس از آن هم ديگر هيچوقت سراغ نمايشنامه نرفت. تجربهاي كاملا ناموفق بود. بنابراين من همينگوي نمايشنامهنويس را اصلا دوست ندارم. ميماند همينگوي داستاننويس و رماننويس. به عنوان كسي كه ادبيات را دوست دارم، به نظرم همينگوي، داستاننويس بسيار بزرگي است.
همينگوي در ساختن جهان امريكايي هم سهم داشت.
در مورد همينگوي يك مطلب را نبايد فراموش كنيم. او وقتي خبرنگار ميشود كه جنگ جهاني اول شروع شده است. در آن دوران فشارهاي رواني و اقتصادي ناشي از جنگ سبب شده بود تا مردم هميشه دنبال يك قهرمان باشند تا بتوانند روش زندگي را از قهرمان خود بياموزند و همينگوي توانست اين قهرمان را معرفي كند. اين قهرمان كسي بود كه همواره كارهايي ميكرد كه مردم عادي هميشه آرزوي انجامشان را داشتند. به عبارتي سادهتر او روش درست زندگي كردن را ميدانست. بنابراين در دنياي تلخ و پرآشوب قرن بيستم كه بشر همواره در سايه وحشت زندگي ميكرد، وحشتي كه تاثيرش در آثار پينتر، كامو و ديگران مشهود است، همينگوي از راه ميرسد و راه چارهاي را نشان ميدهد. اينكه انسان بايد در مواجهه با مرگ بهترين منش را از خود نشان دهد. به زعم همينگوي اكنون كه از مرگ گريزي نيست، در سايه وحشت از مرگ، فرد بايد بهترين عملكرد را داشته باشد. همينگوي در داستانهايش اين «بهترين عملكرد» را نشان ميدهد. يكي از خصوصيات قهرمانهاي همينگوي اين است كه در حرفه خود مهارت دارند. اگر آثار همينگوي را مرور كنيد تقريبا در تمام رمانهاي او قهرمانهايش در حرفه خود نهايت مهارت را دارند. ماهيگيري، خنثي كردن بمب، دريانوردي، گاوبازي و... در تمام آثار همينگوي اين مهارت در كار، يكي از خصوصيات قهرمان داستان است. اين خبرگي و مهارت يكي از موضوعاتي است كه خود همينگوي تاكيد زيادي بر آن داشت.