آینده اندوهناک فریدونشهر
مالک حسینی
چند سالی پیش نشریهای محلی در آلمان خواست با من مصاحبه کند، پذیرفتم؛ به این شرط که حرفی از سیاست به میان نیاید! عکاس بامزه نشریه کارش تمام شد و رفت تا گفتوگوی ما شروع شود.
همینکه خانم مصاحبهکننده با سوال اول جهت و فضایی را که قرار بود بر جلسه حاکم باشد تعیین کرد، خیلی راحت داخل گفتوگو شدم. گذشته از موطن تحصیلی و شغلیام که همان تهران عزیز باشد، سخن از موطن مادری و پدری شد. از باغهای انار و توت موطن مادریام نجفآباد سخن گفتم و از کوچهباغهای دلانگیزی که راه مدرسهام از آنها میگذشت و افسوس خوردم که دیگر نشانی از آنها نیست. به موطن پدریام که رسیدم، همان فریدونشهری که تابستانهای کودکی و نوجوانیام در آنجا میگذشت، افسوسی در کار نبود؛ با شوق و ذوق از هوای بهشتی بهار و تابستان آنجا سخن گفتم و از چشماندازهای کوهستانی که بهارش را سبزه و گل زیبا میکرد و زمستانش را انبوه برف و از اینکه بیجهت نیست کسانی فریدونشهر را سويیس ایران خواندهاند. طبیعتا از گرجیهای فریدونشهر هم سخن گفتم که با هوشمندی احترامبرانگیزی هم به خوبی در این سرزمین جا افتادهاند؛ هم فرهنگ و زبانی را که سدهها پیش به فرهنگ ایران افزودهاند حفظ کردهاند و البته از اینکه منتفی نیست خود من ریشهای گرجی هم داشته باشم!
اکنون که این متن را مینویسم در فریدونشهر بهسر میبرم. در هفته آخر خرداد ماه، نه فقط خبری از گرمای طاقتفرسای تهران و اصفهان و نجفآباد نیست، بلکه در خنکای شامگاهی و صبحگاهی که به سردی میگراید گاه مجبوری پنجره را ببندی و قید هوای پاک و مطبوع بیرون را بزنی. نگاهت را هم که به اندکی دورتر میفرستی زیبایی برای دیدن بسیار مییابی، هنوز بسیار مییابی! چرا هنوز؟ نشانههایی آشکار وجود دارد که در آیندهای نه چندان دور زیبایی چندانی برای دیدن نباشد: از تابلوی «به شهر طبیعت زیبا فریدونشهر خوش آمدید» در سمت راست جاده و خروجی تونل آب چشمهلنگان در سمت چپ جاده عبور کرده و نکرده، درست در ضلع جنوبغربیِ جایی که قرار است به زودی فلکه و ورودی جدیدی برای شهر احداث شود، سازه سیمانی نیمهساخت و چهار یا پنج طبقهای کل صحنه را آلوده کرده است و چون خاری به چشم کسی میخلد که میخواهد از چشمانداز دشت و کوه واقع در پشت آن لذتی ببرد؛ چند سازه دیگر در سمت راست و چپ آن کافی است تا کل چشمانداز را ناپدید کند. شکی نیست که همین بلا نصیب جهات دیگر ورودی شهر نیز خواهد آمد و یکی از مهمترین جذابیتهای شهر از دست خواهد رفت. اما تازه این اول ماجرا است؛ کمی که از جاده و خیابان اصلی شهر فاصله میگیری و سری به دامنههای فوقالعاده منطقه میزنی، شگفتی و افسوست بیشتر میشود و از خود میپرسی این همه ساخت و ساز اینجا چه میکند (نه کلبه یا خانهای کوچک و متناسب، بلکه ساخت و ساز واقعی، گاه در حد ساختمانی دو طبقه)؛ انگار مدیران شهر تصمیم گرفتهاند شهر را تا دل کوهها گسترش دهند! هوس میکنی سری به «چاقاباغ» بزنی، باغی بسیار بزرگ (درواقع، مجموعهای از باغها) روی تپهای زیبا با چشمهای گوارا در بالای آن، همانجا که روزهای خوش بسیاری از نوجوانیات را همراه با پدربزرگت در آنجا بودهای؛ به کنار چشمه که میرسی نمیتوانی آنچه را میبینی باور کنی: درست بالای چشمه و استخر، ساختمانی در مجموع زیبا میبینی که توالت چسبیده به پشت آن فاصلهای چندان با استخر ندارد؛ در سمت دیگر هم با فاصلهای حدودا ده متری سازه سیمانیِ البته نازیبایی که آن هم طبیعتا از توالتی مخصوص بیبهره نیست! دو، سه ساختمان دیگر نیز هست که البته با استخر و چشمه فاصله نسبتا مناسبی دارند. از خودت میپرسی گیریم اداره محیطزیستی یا نهاد مرتبط دیگری در فریدونشهر نباشد یا از موضوع بیخبر مانده باشد یا به وظیفه خود عمل نکرده باشد، آیا از این همه آدم در اینجا هیچکس برایش چنین چیزی اهمیت نداشته است؟
باری، ظاهرا امیدی به مدیران شهری فریدونشهر نباید داشت، چون لابد همانها بودهاند که به آن سازه ناخوشایند چند طبقه در ورودی شهر مجوز دادهاند، اما شاید به دادستان شهر بتوان امیدی داشت تا به عنوان مدعیالعموم فکری به حال شهر کند و نگذارد آیندهای اندوهناک برای آن رقم خورد و البته برای خود نیز باقیات صالحاتی فراهم کند. امید اصلی صدالبته به ساکنان و صاحبان اصلی فریدونشهر است تا همت کنند و آینده شهر و منطقه خود را نجات دهند و بدهکار فرزندان و فرزندانِ فرزندان خود نشوند؛ گردشگران نیز که گویا سال به سال بر شمارشان افزوده میشود، شایسته است به موضوع حساسیت نشان دهند و به هر شیوهای که میتوانند به شهرِ میزبان خود و آینده آن کمک کنند. پژوهشگر و محقق