آنكس كه ميرود
حسن لطفي
سيد جلال ميگويد: دو - هيچ به نفع سوئد! براي او هر اتفاقي شبيه بازي فوتبال است. برنده گل زده و بازنده گل خورده. اين جمله را هم وقتي ميگويد كه آيدا و نويد توي هواپيما نشستهاند و تهران را به مقصد گوتنبرگ ترك كردهاند. براي سيد جلال رفتن يك پزشك مهربان و دلسوز و كاربلد همراه با همسر متخصص و متعهدش حكم گلهايي را دارد كه كشور مقصد به كشور ترك شده زده است. براي محمد حسين رفتن نويد و آيدا تعريف ديگري دارد. او كه داخل فرودگاه بوده و رفتن آنها را با بغض و اندوه ديده وقت برگشت مثل همراهانش سكوت كرده و به شب كه دور تا دورشان خيمه زده خيره مانده! هنگام وداع اشك ريخته اما بغض باقيماندهاش كلمه شده و يك روز بعد كلمه شده و زير عكس آيدا و نويد و چمدانهاي پرشان جا خوش كرده است: فرقي ندارد، كدام طرف گيت ايستاده باشي. وقتي براي هم دست تكان ميدهيم، هر دو فعل رفتن را صرف ميكنيم. يكي سهمش بيقراري آن سوي مرزها و ديگري قسمتش غربت خيابانهاي وطن كه پر از چراغهاي قرمز آدم پران است. دلت تنگ ميشود، دلت ميگيرد، دلت ميميرد، وقتي ميبيني دلالهاي بازار علم و هنر و سياست وطنت را قبضه كردهاند. احساس ميكنم هشتاد ميليون بار مسير فرودگاه را برگشتهام و هر بار تكرار كردهام، رفت را، رفتي را و رفتن را! وقت دست تكان دادن آيدا و نويد بغض كردم اما مثل بسياري از پدرها نگذاشتم ريزش اشك، روياهاشان را كدر كند. اما وقتي نوشته محمد حسين را خواندم، اشك گونههام را تر كرد و به حال وطني گريستم كه فرزندانش در ندانمكاري بعضي نفرات روياي بيرون آمدن از آغوشش را در سر ميپرورانند و آنها كه دانش بيشتري دارند با آغوش باز توسط ديگران پذيرفته ميشوند. آن هم بيآنكه بتوانند وطنشان را در چمداني بگذارند و با خود به جايي ببرند كه حالشان بهتر است. آيدا و نويد رفتند. خيليها ميروند. در همان هواپيمايي كه آنها را ميبرد خانم دكتر متخصص بود كه براي جراحيهاش بايد هفتهها در نوبت ميماندي. نميدانم راهي دانمارك، سوئد، امريكا، آلمان يا... بود، اما خوب ميدانم بيماران زيادي دلشان پي برگشت او است. بيماراني كه خيليهاشان نميدانند خانم دكتر چرا رفت!