• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5602 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۲۳ مهر

نگاهي به جهان زنان ِ داستان‌هاي گلي ترقي به مناسبت زادروزش

ميانِ دو دنيا

شبنم كهن‌چي

زني كه در خيابان «خوشبختي» به دنيا آمد، چند روز پيش 84 ساله شد. او از خاطراتش مراقبت و با دلتنگي‌هايش مبارزه مي‌كند و ميان دنياهايش در رفت و آمد است؛ كودكي، جواني، ميانسالي، غربت، وطن. او در مهاجرت و ملال دوري از زادبوم نيز يك چيز را به‌دندان گرفته و دنبال خود مي‌كشد: زندگي. گلي ترقي، همه‌چيزش در دنياي داستان واقعي است؛ راويانش، خاطراتش، خانه‌هايش، رنج‌هايش، كسالتش، تلاشش، ... و زنانش. «زنان» داستان‌هاي ترقي، آرماني و خيالي نيستند، واقعي‌اند؛ نزديك به زن ِ همسايه‌مان، شبيه زني در فاميل، انگار مادرمان يا حتي گاهي شبيه خودمان در كودكي يا نوجواني. به مناسبت فرارسيدن زادروز گلي ترقي، نگاهي كرده‌ايم به زنان ِجهان داستاني او. نويسنده‌اي كه «زن» را چنان كه هست و مي‌خواست نباشد روايت مي‌كند.

نگاهي از دريچه داستان به ترقي

هنگامي كه نقش زنان در جهان داستان پررنگ شد، داستان‌هايي خلق شد كه صداي دادخواهي زنان را به گوش جامعه رساند. داستان‌هايي كه نسبت‌هاي ناعادلانه جايگاه زنان و مردان در جامعه، باورهاي ريشه‌دار مخرب، موقعيت اقتصادي و مشكلات زنان بعد از جدايي و... را به تصوير كشيد .

در اين ميان، گلي ترقي و داستان‌هايش نيز خوش درخشيدند. ترقي سال 1318 به‌ دنيا آمد و اولين مجموعه داستانش را در سي‌سالگي منتشر كرد: «من هم چگوارا هستم». پيش از اين مجموعه داستان كوتاه «ميعاد» را نوشته بود كه مورد تشويق فروغ فرخزاد قرار گرفته بود. سال 1352 رمان «خواب زمستاني» را نوشت كه بارها تجديد چاپ شد. او چند سال بعد (1358) از ايران مهاجرت كرد. از جمله آثار داستاني او مي‌توان به مجموعه داستان‌هاي كوتاه «خاطرات پراكنده» سال 73، «جايي ديگر» سال 79، «دو دنيا» سال 81 و «فرصت دوباره» سال 93 اشاره كرد. رمان «اتفاق» نيز سال 93 منتشر شد و پس از آن در سال 97 رمان «بازگشت» چاپ شد. رد پاي ترقي نه فقط در جهان داستان بلكه در سينما هم وجود دارد. داريوش مهرجويي، فيلم «درخت گلابي» را از روي داستاني به همين نام كه در مجموعه «جايي ديگر» منتشر شد ساخت.

آثار ترقي را مي‌توان به پيش و پس از مهاجرت تقسيم كرد؛ داستان‌هايي كه بستري از تنهايي و مرگ و كسالت بودند پيش از مهاجرت و داستان‌هايي كه نمايشي از تقابل سنت و مدرنيته، مشكلات مهاجرت و زنده نگه‌داشتن خاطرات است.

مي‌توان گفت در بسياري از داستان‌هاي ترقي، حضور او را در داستان‌ها احساس مي‌كنيم. احساس مي‌كنيم در قالب راوي فرو رفته و در حقيقت داستانش، خاطره‌نويسي است. اين چيزي است كه ترقي به آن شهرت يافته است؛ استفاده از سبك خاطره‌نويسي براي داستان‌نويسي. او يكي از زلال‌ترين داستان‌نويس‌هاست، او با تمام احساساتش، با تمام وجودش و تمام نگاهش داستان مي‌نويسد و داستانش آينه‌اي از خودش است. شايد به همين دليل توصيفات ترقي در داستان‌هايش و جان بخشيدن به همه‌چيز با زباني ساده و تشبيهات غريب اما واقعي، داستان‌هايش را خواندني مي‌كند: «شنبه بدتركيب و تلخ و موذي است و شبيه به دختر ترشيده توبا خانوم است: دراز، لاغر، با چشم‌هاي ريز بدجنس. يك شنبه ساده و خر است و براي خودش الكي آن وسط مي‌چرخد. دوشنبه شكل آقاي حشمت‌المالك است: متين، موقر، با كت وشلوار خاكستري و عصا. سه‌شنبه خجالتي و آرام است و رنگش سبز روشن يا زرد ليمويي است. چهارشنبه خل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوي عدس پلوي خوشمزه حسن آقا را مي‌دهد. پنج‌شنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است؛ مثل پدر، پر از كار و ورزش و پول وسلامتي. رو به غروب سنگين و دلگير مي‌شود، پر از دلهره‌هاي پراكنده و غصه‌هاي بي‌دليل و يك جور احساس گناه و دل‌درد از پرخوري ظهر و نوشتن مشق‌هاي لعنتي و گوش دادن به دلي دلي غم‌انگيز آوازي كه از راديو پخش مي‌شود و دقيقه شماري براي برگشتن مادر از مهماني و همه جا قهوه‌اي تيره است، حتي آسمان و درخت‌ها و هوا.»

او را مي‌توان داستان‌نويسي واقع‌گرا دانست كه تلاش مي‌كند زندگي واقعي مردم معمولي را در داستان‌هايش نشان دهد. نقطه اتكاي ترقي در نويسندگي، تجربه زيسته اوست. نثري روان و لحني ساده و صميمي دارد. خودش گفته زبان فروغ فرخزاد و سهراب سپهري به لحاظ سادگي و شاعرانگي، او را تحت تاثير قرار داده است. نثر شاهرخ مسكوب و رواني نثر داريوش آشوري نيز بر شيوه نوشتاري او اثر گذاشته است.

ترقي هيچ‌وقت نسبت به هيچ چيز در جامعه بي‌تفاوت نيست؛ اوضاع سياسي، اجتماعي، فرهنگي، ... و زنان. براي نمونه مي‌توان به توجهش نسبت به وقايع سال ۱۳۳۲ و دكتر مصدق در داستان «گل‌هاي شيراز» اشاره كرد.

زنانِ ايستاده و تاثيرگذار

داستان‌هاي گلي ترقي، شخصيت‌هاي آشنا و ملموسي دارند. در ميان شخصيت‌هاي زن داستان‌هاي او كه بسيار واقعي و ملموس هستند، هم شخصيت ايستا وجود دارد هم شخصيت پويا. آنها نقش‌هاي مادري، همسري و فرزندي را ايفا مي‌كنند و در ميان اين نقش‌ها، مادري است كه پررنگ‌تر از ساير نقش‌هاست. مي‌توان گفت همسر و مادر بودن يكي از دغدغه‌هاي ترقي و زنان داستان‌هاي اوست كه در بستر مشكلات اجتماعي تعريف مي‌شود.

يكي از ويژگي‌هاي ترقي در شخصيت‌پردازي زنان داستانش، نگاه به تحصيل و اقشار مختلف جامعه است؛ فقير، متوسط و مرفه. او زناني با سنين مختلف در داستان‌هايش خلق كرده، زناني با چهره‌ها و نقش‌هاي متفاوت؛ اما هرگز تلاش نكرده تصويري خيالي از زن در داستان‌هايش بسازد.

برخلاف مردها كه معمولا در داستان‌هاي ترقي سرگشته هستند، زن‌ها حضوري پررنگ و تاثيرگذار دارند. اغلب اين زن‌ها، شخصيت‌هاي معمولي نيستند و در برابر مشكلات ايستادگي مي‌كنند. گلي ترقي هرگز خود را يك فمينيست ندانسته. با اين وجود نگاهش به جايگاه زنان در جامعه، جنس شخصيت‌هاي زن در داستان‌هايش و آن كودكي مردهاي داستانش كه همواره در پناه يك زن- مادر بوده‌اند، نشان مي‌دهد او چقدر دغدغه نشان دادن تصويري واقعي از زندگي معمولي زنان در جامعه دارد.

گلي ترقي با وجود نگاه دقيقي كه به زنان جهان داستانش دارد، اعتقادي به ادبيات زنانه و مردانه ندارد و مي‌گويد «هنر زن و مرد نمي‌شناسد».

ايستايي و پويايي زنان ترقي

براي مثال در داستان كوتاه «پدر» در مجموعه داستان «دو دنيا» سه شخصيت زن وجود دارد: راوي داستان، مادر راوي و همسر مستر غزني. همه اين زن‌ها شخصيتي ايستا دارند و تا پايان داستان هيچ تغيير و تحولي در شخصيت و درون آنها به وجود نمي‌آيد. يكي از اين زن‌ها، مادر راوي است؛ زن، مادر، همسر. راوي، يك كودك است: زن، كودك و همسر مستر غزني: زن، همسر. يك همسر از خانواده‌اي متوسط، ديگري از خانواده‌اي فقط.

زنِ داستان «سفر بزرگ امينه» كه سومين داستان از مجموعه «جايي ديگر» است، شخصيتي پويا دارد. همه اين داستان درباره همين شخصيت پوياست؛ خدمتكار بنگلادشي به نام امينه كه از غربتي به غربتي ديگر مي‌رود؛ يك سفر دروني و يك سفر بيروني. دركنار امينه، دو زن ديگر هم در داستان وجود دارند: شليمه و جميلا. اين دو شخصيتي ايستا دارند. اما حال ِ دروني و شخصيت امينه مانند «سفر» جريان دارد و لحظه به لحظه تغيير مي‌كند. او زني فقير است كه مطيع، تسليم، ترسو و ساده‌لوح است. زني كه در مسير گذر از آسيب‌هاي اجتماعي مانند طلاق، سقط جنين و خشونت، تغيير مي‌كند.

اسطوره و زنان

گلي ترقي فلسفه خوانده و ۹ سال در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران درباره شناخت اساطير و نمادهاي آغازين تدريس كرده است. پس هنگامي كه به نشانه‌ها و اسطوره‌ها در داستان‌هايش برمي‌خوريم، چندان جاي تعجب ندارد. در داستان‌هاي ترقي اغلب زني وجود دارد كه قدرت دارد. او شخصيت اين زن‌ها را با كهن الگوي «خدابانوي كبير» مي‌سازد.

طلعت خانم ِ داستان «خواب زمستان» ترقي، مثال خوبي است. او يكي از همين شخصيت‌هاست كه نقطه مركزي داستان است. ترقي، طلعت خانم را با خصوصيات مردانه به ما معرفي مي‌كند؛ كهن‌الگوي آنيموس: «سرش تا بالاي در مي‌رسيد. شبيه درخت امامزاده قاسم بود، هولناك و عظيم و قديمي... شكل خودش نبود، شكل هيچ‌كس كه مي‌شناختيم نبود. صورتي بود كه انگار توي خواب ديده بوديم، يا عكسي توي كتابي، يا تصوير خيالي از زني كه روزي قصه‌اش را برايمان گفته بودند.»

طلعت خانم، شخصيتي است كه مردها را مرعوب خود مي‌كرد و داراي دو وجه بود. يك وجه شخصيت طلعت اين بود: «آقاي مهدوي از گوشه چشم به طلعت خانم نگاه كرد. دلش فرو ريخت. انگار براي اولين‌بار بود كه اين صورت را مي‌ديد، اين موهاي نيمه مرطوب آشفته كه مثل گياهان ته دريا جنبشي هراس‌انگيز داشتند و اين پوست تيره داغ و اين دهان باز بلعنده كه با هر نفس تمام شب را مي‌مكيد و با هر دمي كه بيرون مي‌داد، فضا را آغشته به هرمي دوزخ مي‌كرد.» و وجه ديگر شخصيت طلعت خانم: «طلعت‌خانم گذاشته بودش روي سنگفرش حياط، زير درخت، لب باغچه. نگاهش مي‌كرد. دورش مي‌خزيد.‌بويش‌مي‌كشيد. يواش‌يواش صدايش مي‌كرد. آب كت را مي‌چلاند و زوزه مي‌كشيد... خم شده بود روي مهدوي تا از آفتاب مصونش دارد. دستش را گذاشته بود زير سرش و مگس‌ها را دور صورتش كنار مي‌زد.» دو چهره متضاد؛ يكي مهربان و ديگري ويرانگر. در‌«خواب زمستاني» مقابل طلعت‌خانم، اين شخصيت دو چهره، شيرين خانم است. زني با وجودي اثيري و آسماني فقط يك وجه دارد؛ بهشت و آفرينندگي. او با حضور خود روشني و زندگي را به آقاي هاشمي مي‌دهد، زني كه به هيچ زمان و مكاني تعلق ندارد و چيزي از گذشته‌اش نمي‌گويد. حتي وقتي آقاي حيدري از او مي‌پرسد از كجا آمدي، مي‌گويد: «از اون جا، از اون پشت، از اون لا، از اون دور، از اون ته-‌‌ چه فرقي مي‌كنه؟ اومده‌ام ديگه.» زني بي‌گذشته كه همه‌جا وجود دارد و زندگي را با خود مي‌برد.

در كنار «خواب زمستاني»، مي‌توان به داستان كوتاه «بزرگ بانوي روح من» اشاره كرد كه به عنوان يك داستان واقعگراي نمادين شناخته شده است. رد نمادها و اسطوره‌ها نه تنها در شخصيت‌پردازي بلكه در روايت اين داستان نيز ديده مي‌شود. ماجراي رسيدن راوي به يك باغ سبز. همه داستان در يك روز و در يك مكان روايت مي‌شود. راوي داستان نيز يك نفر است. او به باغي سبز در دل صحرا مي‌رسد و خانه‌اي سفيد، خالي و ملكوتي مي‌بيند. اين داستان داراي تضاد است؛ آرامش باغ و بيرون باغ و به قول خود ترقي، تضاد ميان واقعيتي گذرا و حقيقتي پابرجا؛ داستاني فلسفي با نثري شاعرانه.

داستان «درخت گلابي» نيز در اين دسته از داستان‌هاي ترقي گنجانده مي‌شود، داستان درخشاني كه «درخت» يكي از شخصيت‌هايش است كه قدرت «باروري»اش را ازدست داده و شخصيت ديگرش شايان است، نويسنده‌اي كه «توان نوشتن»اش را از دست داده و در باغ به ياد شخصيت زن داستان مي‌افتد: «ميم»؛ دختري كه تنها خاطره‌اش در داستان حضور دارد و «جان»اش را از دست داده، دختري كه هميشه دلش مي‌خواسته در نقش پسرانه فرو برود: «ميم مثل من شاعر و هنرمند و خيالاتيست. چون شكل پسرهاست، پسر بچه‌هاي تخس شرور. موهاي كوتاه فرفري دارد، گردن باريك، سينه صاف، پاهاي استخواني، چشم‌هاي سياه و درشت پررو، دهان گشاد و دندان‌هاي سفيد، دست‌هاي كوچك و انگشتان بچه‌گانه. اين دختر خانم يا پسر‌بچه‌شرور دست‌و‌صورتش را هم به زور مي‌شويد چه رسد به آرايش و قرو فر. شلوار بلند پا مي‌كند و كفش‌هاي كتاني سفيد مي‌پوشد...»

ترقي در آخرين اثر

آخرين مجموعه داستاني كه از گلي ترقي منتشر شده، «ديوهاي خوش‌پوش» است. اين كتاب تاييد مي‌كند كه ترقي هرچه بيشتر پيش رفته، بيشتر براي زنده نگه‌داشتن خاطراتش تلاش كرده است. اين مجموعه داستان شامل شش داستان كوتاه است؛ «ملاقات با شاعر»، «ديوهاي خوش‌پوش»، «زندگي ديگران»، «ببر مازندران»، «ميس دانر و پسرهاي كلاس‌سنگي» و «دنياي پنهاني دني‌ آ.».

موضوع اين داستان‌ها زندگي روزمره و روابط انساني است كه به نظر ساده و واضح مي‌آيد، اما در برش‌هايي از آن عمق و ورطه‌ ژرفش در قصه تصوير مي‌شود. از موضوعات تكرارشونده‌ در اين داستان‌ها مي‌توان به بازگشت به روزهاي گذشته و آن‌چه به زمان پيشين مربوط است به عنوان مفر، هجرت و رفتن به هرجا جز جاي كنوني؛ نقاب‌ها و ظاهري كه آدم‌ها پشت آن خود را پنهان مي‌كنند و عشق به نويسندگي و داستان‌نوشتن و بيان احوالات در واژگان اشاره كرد. در داستان «خانه مادربزرگ» است كه گويي ما دوباره به تهران قديم برمي‌گرديم، به شور و شوق شب‌هاي عيد، به رسوم و دور هم جمع‌شدن‌هاي خانوادگي و... : «يك بار در سال، هنگام عيد، روحي شاد و پرطراوت وارد اين خانه مي‌شد و فضا را رنگين مي‌كرد. حتي گونه‌هاي فرورفته‌ و خاكستري مادربزرگ رنگ مي‌گرفت. بوي غمگيني كه اغلب از گنجه‌ها بيرون مي‌زد، عقب مي‌نشست و رايحه‌اي مطبوع، عطر برنج و زعفران و ناهار عيد، جاي آن را مي‌گرفت. زندگي، گرم و شيرين، توي اتاق‌ها مي‌دويد و كسي به مرگ فكر نمي‌كرد».

اين مجموعه داستان كه تخيل در آن پررنگ است و رگه‌هايي نيز از طنز دارد، سال 99 منتشر شده است.


    گلي ترقي هرگز خود را يك فمينيست ندانسته. با اين وجود نگاهش به جايگاه زنان در جامعه، جنس شخصيت‌هاي زن در داستان‌هايش و آن كودكي مردهاي داستانش كه همواره در پناه يك زن- مادر بوده‌اند، نشان مي‌دهد او چقدر دغدغه نشان دادن تصويري واقعي از زندگي معمولي زنان در جامعه دارد.
   گلي ترقي فلسفه خوانده و ۹‌سال در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران درباره شناخت اساطير و نمادهاي آغازين تدريس كرده است. پس هنگامي كه به نشانه‌ها و اسطوره‌ها در داستان‌هايش برمي‌خوريم، جاي تعجب ندارد. در داستان‌هايش اغلب زني هست كه قدرت دارد. او شخصيت اين زن‌ها را با كهن الگوي «خدابانوي كبير» مي‌سازد.
   آثار ترقي را مي‌توان به پيش و پس از مهاجرت تقسيم كرد؛ داستان‌هايي كه بستري از تنهايي و مرگ و كسالت بودند پيش از مهاجرت و داستان‌هايي كه نمايشي از تقابل سنت و مدرنيته، مشكلات مهاجرت و زنده نگه‌داشتن خاطرات است. 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون