نگاهي به نمايشگاه «وجوه»، عكاسي مريم ورزي در مجموعه فرهنگان
همه چيز به تار مويي بند است
محيا رستگار
براي آنكه به نيستي، بقا دهد عكاس راوي ميشود. انگار جهان مادي و بيروني نميگذارد تا او فراموش كند آن نيستي را و زندگي بيروني از هنر ظالمتر است، زيرا هنر همواره اين اطمينان را ميدهد كه پيرامون مادي ما، بازتاب موقعيت ذهن شخصي ماست. يك انكار دروني باعث يك دگرگوني براي يافتن همان نيستي ميشود. روانشناسان معمولا چگونگي مواجهه آدمي با رنج را به ۵ مرحله تقسيم ميكنند: انكار، خشم، تقلا، افسردگي و پذيرش. در اين مجموعه با نام «وجوه» عكاس، مريم ورزي روند ثبت عكسها را با همان نگاه روانكاوي در زندگي واقعي خود تجربه كرده است. در ابتدا با قاببندي (آبجكتيو) در بستر يك انكار دروني پيداست، خشمي نهفته است، اصلا جايي براي تقلا نيست و در نهايت با صداي شاتر دوربين افسردگي و پذيرش در كنار هم تلفيق ميشود. در تمام اين مسير نگاه عكاس نگاهي شاعرانه به رنج است، مسيري كه چند سال طول كشيد تا عكاس انكار دروني خود را روايت و به يك تصوير يا همان عكس تبديل كند و اما رنگ! رنگ از تصوير گرفته شده، رنگي كه نماد و سمبل حضور زندگي است. اين بيرنگي من را به ياد شعر شاملو انداخت: «آي عشق آي عشق، رنگ آشنايت پيدا نيست» و اين نيستي گِره خورده به بقا در قابي بسته.
عكاس به مثابه راوي تتمه حضور آن جسم مادي را با بيرنگي به مخاطب نشان داده است، نگاه شخصي ورزي يك ديد جسورانه است، زيرا او از تتمه باقيمانده يكي از عزيزانش توانسته يك مجموعه عكس تهيه كند. وقتي در جايگاه عكاس ميايستم و به نجواي درونيم گوش ميدهم خودم را جاي او ميگذارم و از رنج خودم با خودم ميگويم، از خود ميپرسم هنرمند چه رنجي را بر دوش كشيده؟ تا اين رسوب باقيمانده از عزيزش را به بقا تبديل كند.
او به روش غيركلامي براي بيان انكار اندوه دروني خود با مخاطب ارتباط گرفته است. حال عكاس مستقيما با رويكرد روانكاوي يك مجموعه عكس توليد كرده است. با چارچوبي از يك فهم براي روايت داستان خود و اين رويكرد صرفا بازي كلمات نيست، بلكه تصاوير و حتي بيرنگي (خنثي بودن) ماهيت اين روايت را شكل داده است. در اين برهه از زمانه عكس حضور پررنگ و محسوسي در زندگي روزمره ما دارد. عكس عملا خود تضمين يك واقعيت عيني است، حال عكاس انكار رنج دروني خود را با واقعيت عيني آميخته و خود را راوي داستان رنج و با آگاهي عكسها را با لنز ماكرو ثبت كرده تا عينيت را به روايت درآورد. عناصر داخل كادر اشيايي آشنا هستند، شايد متعلق به ما باشد يا كسي كه ما دوستش داريم. در اينجاست كه موقعيت زمان و مكان در عكس بيمعنا ميشود و مخاطب با عكس همزادپنداري ميكند. عكاسي عملي كاهنده است و عكاس بنا به هر دليلي خالق واقعيت است، واقعيتي همراه با كاهندگي و عكاس به عنوان خالق تعيين ميكند مخاطب چه بخشي را ببيند ولي در اينجا راوي خالق رنج خود بوده است.
بازنمايي و چيدمان براي سوگ و روايت اندوه با ثبت تصاوير قطعي و آني رخدادي حاصل ميشود كه نامش را معنا ميگذاريم. اين معنا به مخاطب اين فرصت را ميدهد به همراه عكاس در اين راه قدم بگذارد، كشف كند و نهايتا به پرسشهاي ذهنش پاسخ دهد. عكسها حاوي روايتي هستند كه حتي ميتواند تخيلي براي مخاطب به وجود بياورد، آبجكتيو بودن عكس مرزي ميان عكس و نقاشي (سياه قلم) است به همين دليل عينيتگرايي را تا حدي از ذهن دور ميكند و به تخيل نزديك ميشود، تخيلي همراه با افسوس كه همين افسوس نشاندهنده ارتباط دوجانبه از سمت عكاس (راوي) با مخاطب است. كاركرد كيوريتور به مثابه مسيري است كه ميتواند راهي را به آينده نشان دهد و سارا كريمان جسورانه توانسته با انتخاب عكسها و نحوه چيدمان آنها و بيانيهاي راويگونه با عكاس همراه شده و مسير را براي او هموار كرده است. سارا كريمان به رابطه انسان با خاك پرداخته است. او اشاره به تتمه وجود انسان را به مويي وصل كرده و وجوه انساني را با انتخاب عكس نه صرفا كلمات به بقا رسانده است.