روايت سيوسوم: آن شهر شرقي
مرتضي ميرحسيني
اختلاف با انگليسيها در هرات تمام نشده بود. به آساني هم تمام نميشد. محمدشاه با فشار و تهديد از آنجا عقب نشست و بعد هم فرصت جبران شكست را پيدا نكرد. اما قاجارها همچنان آن شهر و سراسر نواحي اطرافش را گوشهاي از سرزمين طبيعي ايران و بخشي از قلمرو پادشاهي خودشان ميديدند. ناصرالدينشاه هم نميخواست از آن دست بكشد. اما مسيري كه براي داشتن هرات در پيش گرفت نه هموار بود و نه مستقيم. از يك طرف به خان جديد هرات حكم امارت و لقب ظهيرالدوله داد و از طرف ديگر - با دلالي آقاخان نوري - به اكراه قراردادي را با انگليسيها امضا كرد كه متعهدش ميكرد كاري به كار هرات نداشته باشد و در درگيريهاي آن جغرافيا دخالت نكند (زمستان 1231 خورشيدي) . در آن مقطع، در شرايط پيچيده و پرتنش افغانستان، نه آن حكم امارت و لقب همراهش، معناي خاصي داشت و نه اين قرارداد اجرا شدني بود. نه انگليسيها كه به قول هدايت «هرات رگ جانشان بود» تصميم به پايبندي به تعهداتشان داشتند و نه ناصرالدينشاه پشت خانهاي مطيع ايران را خالي ميكرد. جنگ اجتنابناپذير شد. انگليسيها هم شروعش كردند. با تحريك خانهاي وفادار به خودشان نقشهاي را كه از مدتي پيش در سر داشتند، پياده كردند و كوشيدند هرات را زير سايه خودشان بكشند و دربار قاجار نيز هر چه داشت به كار گرفت تا ظهيرالدوله آنجا در قدرت باقي بماند. كشمكشها بالا گرفت. آتش جنگ شعله كشيد. برتري از آن قاجارها و متحدانشان شد و هرات، نه بيدردسر، اما سرانجام به دست سپاه ايران - كه مرادميرزا حسامالسلطنه، امير خراسان فرماندهياش ميكرد - افتاد. بعد، انگليسيها، خشمگين از اين شكست، از پشت صحنه بيرون زدند. با ادعاي نقض عهد از سوي ايران، روابطشان را با قاجارها قطع كردند و به ناصرالدينشاه اعلام جنگ دادند. كشتي جنگي و سرباز به خليجفارس فرستادند، خارك و بوشهر و بعد هم اهواز و خرمشهر را گرفتند و سپاهي را به اشغال شيراز راهي كردند. چند فرمانده قاجاري، نجنگيده گريختند و مقاومتهاي محلي هم - كه گاهي دليرانه و حماسي ميشد - پيشروي دشمن را سد نكرد. ناصرالدينشاه به تنگنا افتاد. ترسيد. عقب كشيد و از ادعاهايي كه داشت پس نشست. مطمئن به اينكه ايستادگي بيفايده است و هزينه ماندن در هرات از رها كردنش بيشتر ميشود، همه شروط انگليسيها را براي آتشبس پذيرفت. از روسها و فرانسويها براي نجات از مخمصه كمك گرفت. عهدنامه صلح را هم زمستان 1235 خورشيدي در پايتخت فرانسه امضا كردند و از اينرو در تاريخ ما آن را به معاهده پاريس ميشناسند (آقاخان نوري به نماينده ايران در مذاكرات صلح گفته بود: «همه شرايط و خواستههاي انگليسيها را، هر چه كه هست، بدون مجادله بپذير، جز عزل ناصرالدينشاه از سلطنت و بركناري من از صدارت») . انگليسيها به خروج از شهرهاي اشغالي متعهد شدند و قاجارها را ملزم كردند از همه ادعاهايشان نسبت به هرات و افغانستان چشم بپوشند. قرارداد براي طرف ايراني، قرارداد بدي بود. آنقدر بد كه بسياري آن را به تركمانچاي شبيه ميبينند. اما حكومتي كه جنگ را باخت و ترسيد و به تنگنا افتاد، انتخاب بهتري جز امضاي اين قرارداد را ممكن نميدانست. قطعا شكست سنگيني بود. اما پيامدهاي بعدياش از خود شكست مهمتر و عميقتر بودند. پيشروي سريع دشمن در خاك ما، فرار بسياري از كساني كه وظيفهشان مقاومت بود، تسليم بيچونوچراي دربار تهران به آنچه انگليسيها ميخواستند، نقشي كه آقاخان نوري از ابتدا تا انتهاي ماجرا به عهده گرفت و تماموكمال ايفا كرد و بعد امضاي معاهده پاريس، نه فقط شكستي بزرگ براي قاجارها و ناصرالدينشاه بود كه تصويري تيره و نكبتبار از آن دوره تاريخي را در ذهنها شكل داد.