• 1404 سه‌شنبه 27 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3341 -
  • 1394 يکشنبه 22 شهريور

پناهنده‌ها بهاي اقتصاد جهاني شده، هستند

4 راه‌حل ژيژك براي موج گسترده پناهجويي

موج پناهنده‌ها از آفريقا و خاورميانه به اروپاي غربي موجب واكنش‌هايي شده، بسيار شبيه وقتي كه مي‌فهميم دچار يك بيماري لاعلاجيم. طبق الگويي كه اليزابت كوبلر-راس در تحقيق كلاسيكش «درباره مرگ و مردن» شرح داده نخستين مرحله انكار است: «مساله خيلي جدي نيست، بياييد به آن توجهي نكنيم» (ديگر چنين چيزي نمي‌شنويم) . بعد خشم شروع مي‌شود – چطور ممكن است چنين اتفاقي براي من بيفتد؟ كه وقتي انكار ديگر منطقي به‌نظر نرسد به وجود مي‌آيد: «پناهنده‌ها خطري براي وضع زندگي‌ ما هستند؛ بنيادگراها ميان‌شان پنهان شده‌اند؛ بايد جلويشان را گرفت!» بعد چانه‌زدن شروع مي‌شود «خب، بياييد به نتيجه‌اي برسيم؛ بگذاريد در كشورهاي خودشان كمپ‌هاي پناهندگي داشته باشند.» بعد افسردگي شكل مي‌گيرد: «ما از دست رفتيم، اروپا دارد به اروپستان تبديل مي‌شود! » چيزي كه ما هنوز شاهدش نبوديم پنجمين مرحله كوبلر- راس است، پذيرفتن حقيقت، كه در اين مورد شامل پيش كشيدن نقشه‌اي تماما اروپايي براي حل مشكل پناهنده‌هاست.

اما چه كاري بايد انجام شود؟ نظر عموم مردم از هم متفاوت است. ليبرال‌هاي چپ غضب‌شان را از اينكه اروپا مي‌گذارد هزاران‌نفر در مديترانه غرق شوند ابراز كرده‌اند: مي‌گويند اروپا بايد متحد شده و درها را باز كند. عوام‌گراهاي ضدپناهندگي مي‌گويند ما از وضع زندگي خودمان محافظت مي‌كنيم: خارجي‌ها مشكلات‌شان را خودشان حل كنند. هر دو راه‌حل بد به‌نظر مي‌رسند، اما كدام بدتر است؟ اگر بخواهم از «استالين» نقل كنم، هردوي‌شان بدترند. دوروترين‌‌ها آنهايي‌اند كه مي‌گويند مرزها بايد باز شود. آنها خيلي خوب مي‌دانند چنين چيزي هرگز اتفاق نمي‌افتد: اين كار بلافاصله به شورش اروپا سر و شكل مي‌دهد. آنها نقش آدم‌هاي دلرحم ماجرا را بازي مي‌كنند كه بهتر از جهانِ فسادزده‌اند و درهمين حال به راحتي با آن كنار مي‌آيند. عوام‌گراهاي ضدپناهندگي هم اين را خيلي خوب مي‌دانند كه مردم آفريقا و خاورميانه اگر تنها و به تصميم خود رها شوند هرگز در حل مشكلات‌شان و تغيير جوامع‌شان موفق نخواهند بود. چرا موفق نمي‌شوند؟ چون ما در اروپاي غربي جلوي‌شان را مي‌گيريم؛ اين دخالت اروپايي‌ها در ليبي بود كه كشور را به هرج و مرج كشيد. اين، حمله امريكا به عراق بود كه وضع را براي خيزش دولت اسلامي مهيا كرد. جنگ داخلي كنوني جمهوري آفريقاي مركزي بين جنوبِ مسيحي و شمالِ مسلمان تنها از برون‌ريزي نفرت‌هاي قومي نشات نمي‌گيرد، دليل ديگرش كشفِ نفت در شمال بود: فرانسه و چين از طريق نماينده‌هايشان براي كنترل منابعِ آن منطقه در جنگ‌اند. اشتياق جهاني براي موادِ معدني از جمله كولتان، كبالت، الماس، و مس بود كه آتش جنگ‌سالاري را در دهه‌هاي 90 و 2000 در جمهوري دموكرات كنگو شعله‌ور كرد.

اگر واقعا مي‌خواهيم ريشه موج اخير پناهنده‌ها را بيابيم، پس ضروري است كه بدانيم بيشترشان از دل «دولت‌هاي شكست‌خورده» مي‌آيند؛ جايي كه زمامداران بيش‌وكم غيرموثر و باطلند: سوريه، عراق، ليبي، سومالي، جمهوري دموكرات كنگو. ازهم‌پاشيدگي قدرت كشور پديده‌اي محلي نيست بلكه نتيجه سياست‌هاي بين‌المللي و سيستم اقتصادي جهاني و در بعضي موارد- مثل ليبي و عراق- نتيجه مستقيم دخالت غرب است (ممكن است كسي بگويد كشورهاي شكست‌خورده خاورميانه به‌خاطر حد و حدودي كه طي جنگ جهاني اول توسط فرانسه و بريتانيا چيده شده بود محكوم به شكست بودند) .

از نظرمان پنهان نمانده كه ثروتمندترين كشورها در خاورميانه (عربستان سعودي، كويت، امارات متحده عربي و قطر) كمتر از كشورهاي نه‌چندان ثروتمند (تركيه، مصر و غيره) با پناهنده‌ها روبه‌رو شده‌اند. عربستان سعودي حتي پناهنده‌هاي مسلمان را به سومالي برگردانده. آيا به اين خاطر است كه عربستان سعودي يزدان‌سالاري بنيادگرايي است كه تحمل مزاحمان خارجي را ندارد؟ بله، اما اتكاي عربستان سعودي بر درآمد نفتي آن را شريك اقتصادي يكپارچه غرب مي‌كند. بايد فشار بين‌المللي جدي روي عربستان سعودي (و كويت و قطر و امارات متحده عربي) باشد تا گروه عظيمي از پناهنده‌ها را بپذيرند، مخصوصا از آنجا كه سعودي‌ها با حمايت‌ از شورشي‌هاي ضد- اسد بخشي از مسووليت وضعيت حال سوريه را به گردن دارند.

شكل‌هاي تازه برده‌داري نشان اين كشورهاي ثروتمند است: ميليون‌ها كارگر مهاجر در شبه‌جزيره عربي از پيش‌پا‌افتاده‌ترين آزادي و حقوق مدني بي‌بهره‌اند؛ در آسيا، ميليون‌ها كارگر در كارگاه‌هاي بهره‌كشي كه مثل بازداشگاه‌هاي سياسي ساخته ‌شده‌اند زندگي مي‌كنند. اما نمونه‌هاي نزديك‌ترش هم وجود دارد. در اول دسامبر 2013 كارخانه لباس چيني در پراتو، نزديك فلورانس سوخت و هفت‌ كارگر كه در خوابگاه بسيار بدساخت آن گيرافتاده بودند مردند. روبرتو پيستونينا، از افراد اتحاديه محلي اشاره كرده بود كه «كسي نمي‌تواند بگويد از شنيدن اين خبر يكه خورده، چون سال‌هاست همه مي‌دانند كه در منطقه ميان فلورانس و پراتو صدها، اگر نه هزارها آدم در وضعيتي شبيه برده‌داري زندگي و كار مي‌كنند». حالا بيشتر از چهار هزار مورد كاسبي چيني در پراتو وجود دارد و ظاهرا هزارها پناهنده چيني به‌شكلي غيرقانوني در شهر زندگي مي‌كنند و بيشتر از 16 ساعت در روز براي كارگاه‌ها و عمده‌فروش‌ها كار مي‌كنند.

برده‌داري جديد به مناطق حومه شانگهاي، دوبي يا قطر محدود نمي‌شود. در ميانِ خودمان هم هست؛ فقط آن را نمي‌بينيم يا وانمود مي‌كنيم نمي‌بينيم. بهره‌كشي لازمه ساختاري سرمايه‌داري جهاني امروز است. خيلي از پناهنده‌هايي كه وارد اروپا مي‌شوند بخشي از نيروي كاري پرمخاطره و در حال گسترش اروپا خواهند شد كه در بسياري از موارد جاي كارگرهاي محلي را مي‌گيرند كه آنها هم در جواب با اضافه شدن به موج جديدعوام‌گرايي ضدپناهندگي به اين خطر واكنش نشان مي‌دهند.

پناهنده‌ها با رويايي در ذهن از خانه‌هاي جنگ‌زده مي‌گريزند. پناهنده‌هايي كه به جنوب ايتاليا مي‌رسند نمي‌خواهند آنجا بمانند: خيلي‌هاي‌شان سعي دارند به اسكانديناوي برسند. هزاران پناهنده در كالايس با بودن در فرانسه راضي نيستند: آنها حاضرند زندگي‌شان را به خطر بيندازند تا وارد بريتانيا شوند. ده‌ها هزار پناهنده در كشورهاي بالكاني مستاصلانه مي‌خواهند به آلمان بروند. آنها روياهاي‌شان را حق بي‌چون و چراي خود مي‌بينند و از مسوولان اروپايي خواهان نه فقط غذا و مراقبت‌هاي بهداشتي مناسب بلكه انتقال به مقصد موردنظرند. يك‌جور ايده مدينه‌فاضله مبهمي در اينجا وجود دارد: انگار كه وظيفه اروپا تحقق روياهاي آنهاست؛ روياهايي كه براي بيشتر اروپايي‌ها خارج از دسترس است (مسلما تعداد قابل‌توجهي از اروپايي‌هاي جنوبي و شرقي هم ترجيح مي‌دهند در نروژ زندگي كنند). دقيقا وقتي كه مردم خودشان را در فقر، پريشاني و خطر مي‌بينند انتظار داريم به كمترين امنيت و رفاه حداقل راضي باشند. اما حقيقت تلخي كه پناهنده‌ها بايد با آن روبه‌رو شوند اين است كه «خبري از نروژ نيست»، نه حتي در خود نروژ.

اين موضوع كه ساكنان كشور ميزبان از حفاظت از «وضع زندگي» خود بگويند ذاتا نژادپرستانه يا پروتوفاشيستي نيست: ولي بايد اين نگاه را كنار گذاشت، چون اگر كنار گذاشته نشود راه براي رژه احساسات ضدپناهندگي در اروپا باز مي‌شود؛ چيزي كه آخرين تجلي‌اش در سوئد ديده شد، جايي كه طبق آخرين نظرسنجي‌ها دموكرات‌هاي ضدپناهندگي سوئدي ميان حزب‌هاي محبوب كشور بيش از دموكرات‌هاي اجتماعي هستند. خط مشي ليبراليسم چپ در اين باره اخلاق‌گرايي متكبرانه‌اي است: لحظه‌اي كه كمي به موضوع « دفاع از وضع زندگي‌مان» توجه كنيم داريم موقعيت‌مان را به خطر مي‌اندازيم چرا كه داريم نسخه تميز‌تري از چيزي كه عوام‌گراهاي ضدپناهندگي صريحا دنبالش هستند را ارايه مي‌دهيم و اين هم خود رويكردي محتاطانه‌ است كه حزب‌هاي ميانه‌رو در سال‌هاي اخير پيش گرفته‌اند. آنها نژادپرستي آشكار عوام‌گراهاي ضدپناهندگي را رد مي‌كنند اما در همين حال اظهار مي‌دارند كه «دلواپسي مردم معمولي را درك مي‌كنند» و بنابراين خط‌مشي ضدپناهندگي منطقي‌تري وضع مي‌كنند.

در هر حال بايد برخورد ليبرال‌هاي چپ را رد كنيم؛ شكوه‌هاي‌شان تلاشي است تا وضعيت را اخلاقي ‌كند. مثل « اروپا نسبت به رنج ديگران بي‌تفاوت است» و غيره. اينها تنها چرخاندن نگاه بي‌رحمانه ضدپناهندگي است. اما چيزي ميان اين دو گروه مشترك است، چيزي كه به خودي خود واضح نيست؛ اينكه دفاع براي وضع زندگي يك‌ شخص با كليت اخلاقي جمع ناسازگار است. ما بايد از گيرافتادن در هزارتوي ليبرال دوري كنيم كه «چقدر ديگر مي‌توانيم دوام بياوريم؟ آيا بايد مهاجراني كه نمي‌گذارند بچه‌هاي‌شان به مدرسه‌هاي دولتي بروند را تحمل كنيم؛ كساني كه زنان‌شان را مجبور مي‌كنند لباس مشخصي بپوشند و به شكل خاصي رفتار كنند؛ كساني كه ازدواج بچه‌هاي‌شان را خود ترتيب مي‌دهند». نمي‌توانيم هرگز به قدر كافي شكيبا باشيم يا اينكه هميشه خيلي شكيباييم. تنها راه شكستن بلاتكليفي اين است كه از شكيبايي ساده فراتر رويم: بايد به ديگران نه فقط احترام بگذاريم، كه بهشان درباره همراه شدن با آنها در تلاشي مشترك اميد بدهيم، چرا كه مشكلات ما امروزه مشكلاتي است كه همه با آن دست و پنجه نرم مي‌كنيم.

پناهنده‌ها بهايي‌ هستند كه براي اقتصادي جهاني‌شده مي‌پردازيم كه در آن كالاها اجازه دارند آزادانه‌تر از مردم بگردند. مهاجرت در اروپا معضل خاصي نيست. در آفريقاي جنوبي، بيشتر از يك ميليون پناهنده از كشورهاي همسايه وجود دارند كه از آوريل براي موقعيت كاري‌شان تحت حمله محلي‌ها بوده‌اند. چنين داستان‌هايي بيشتر هم خواهند شد؛ آنچه فقط نه از ستيزه نظامي، بلكه از بحران‌هاي اقتصادي، بلاهاي طبيعي، تغيير آب و هوا و غيره هم ناشي مي‌شود. لحظه‌اي در زمان فاجعه اتمي فوكوشيما پيش آمد كه مسوولان ژاپني آماده تخليه كل محوطه توكيو بودند؛ بيشتر از 20 ميليون آدم. اگر چنين چيزي اتفاق مي‌افتاد آنها كجا مي‌رفتند؟ آيا بايد در ژاپن تكه‌اي زمين بهشان داده مي‌شد يا در كل جهان پخش مي‌شدند؟ اگر تغيير آب و هوايي سيبري جنوبي را قابل زندگي و مناسب براي كشاورزي كند در حالي كه بخش‌هايي از صحراي آفريقا براي گذران زندگي جمعيت زياد منطقه به‌شدت خشك‌ شوند چطور؟ تقسيم آدم‌ها چطور انجام مي‌شود؟ وقتي رويداد‌هايي از اين دست در گذشته اتفاق افتادند، دگرسازي‌هاي اجتماعي پرهياهو، ناگهاني و همراه با خشونت و تخريب بوده‌اند.

انسان‌ها بايد آماده شوند تا به شكل كوچ‌گرانه و پلاستيك‌وارتري زندگي كنند. يك چيز واضح است: سلطه ملي بايد به‌شكلي راديكال دوباره تعريف شود و متدهاي تازه همكاري و تصميم‌گيري مشترك جهاني تعبيه شوند. اول، در زمان حال، اروپا بايد تعهداتش را در رفتار درست با پناهنده‌ها بازنگري كند. نبايد ديگر مردم به‌خطر بيفتند: مهاجرت‌هاي بزرگ آينده ما است و تنها راه ديگر براي اين سرسپردگي بربريت تازه ‌است (چيزي كه بعضي آن را «تصادمِ تمدن‌ها» مي‌نامند) .

دوم، به عنوان يكي از عواقب لازم اين تعهد، اروپا بايد قوانين و مقررات واضحي تحميل كند. كنترل موج پناهنده‌ها بايد از طريق شبكه‌اي كه شامل تمام عضو‌هاي اتحاديه اروپاست انجام شود (براي جلوگيري از بربريت محلي مثل مجارستان يا اسلواكي). پناهنده‌ها بايد از امنيت‌شان مطمئن شوند اما همچنين براي‌شان واضح شود كه بايد مقصدي كه توسط مسوولان اروپايي برنامه‌ريزي شده را بپذيرند و همچنين به قوانين و اصول اجتماعي كشورهاي اروپايي احترام بگذارند: خشونت‌هاي قومي، جنسي يا مذهبي قابل قبول نيستند؛ هيچ حقي براي زوركردن مذهب يا سبك زندگي خود به ديگران براي كسي وجود ندارد. احترام به آزادي تمام آدم‌ها يعني اينكه آدم‌ها مجبور نشوند عادت‌هاي خاص خودشان را رها كنند. اگر زني تصميم گرفته صورتش را بپوشاند، بايد به انتخابش احترام گذاشت؛ اگر تصميم مي‌گيرد صورتش را نپوشاند، آزادي‌اش براي نپوشاندن صورتش بايد ضمانت شود. چنين قوانيني نوع زندگي اروپاي غربي را حفظ مي‌كند، اين بهاي مهمان‌نوازي اروپايي است. اين قوانين را بايد به شكلي واضح بيان كرد و اگر نياز بود به‌شكلي سركوب‌كننده اجرا شوند؛ هم براي بنيادگراهاي خارجي و هم براي نژادپرست‌هاي خودمان.

سوم، بايد نوع جديدي از دخالت اقتصادي و نظامي ابداع شود؛ نوعي از دخالت كه از تله‌هاي نواستعماري گذشته نه‌چندان دور، دوري كند. موارد عراق، سوريه و ليبي نشان مي‌دهند چطور نوع اشتباه دخالت (در عراق و ليبي) و همچنين دخالت‌ نكردن (در سوريه، جايي كه زير ظاهر دخالت‌نكردن‌ها، نيروهاي خارجي مثل عربستان سعودي عميقا در اتفاقات دست دارند) به چنين هرج و مرجي مي‌رسد.

چهار، مهم‌ترين و دشوارترين همه اينها، نيازي است براي تغيير راديكال اقتصادي، يعني اقتصادي كه پناهنده ايجاد مي‌كند از بين برود. بدون دگرسازي در كاركرد سرمايه‌داري جهان، پناهنده‌هاي غيراروپايي به زودي به مهاجرانِ يوناني و ديگر كشورهاي اتحاديه اضافه خواهند شد. وقتي جوان بودم چنين تلاش برنامه‌ريزي‌شده‌اي براي مقررات را اقتصاد دولتي يا سوسياليستي مي‌ناميدند. شايد بايد آن را دوباره سركار بياوريم. شايد اين، در دورنماي طولاني، تنها جواب باشد!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون