گفتوگو با آتيلا پسياني
كسي به فكر باغ نيست...
عباس غفاري/ بيشك آتيلا پسياني يكي از تاثيرگذارترين كارگردانان دهههاي اخير است. شيوههاي اجرايي، طراحي، تجربهگرا بودنش همواره تو را وادار ميكند تا مشتاقانه نمايشهايش را دنبال كني. او اينبار به سراغ جاودانهاي از آنتون چخوف رفته تاحكايت باغ تنهاي بانو «رانووسكي» را از زاويه ديگري بازگو كند. «باغ آلبالو»ي پسياني اين شبها يكي از پرمخاطبترين اجراهاي تماشاخانههاي تهران است. به همين بهانه با او به گفتوگو نشستهايم.
پيشتر در مصاحبهاي گفته بوديد چندبار براي كارگرداني «باغ آلبالو» به اصطلاح دورخيز كرديد ولي هربار به دلايل مختلف منصرف شديد. آن زمان خود را آماده نميدانستيد؟ يا مشكلات بيروني باعث شد باغ آلبالو را روي صحنه نبريد؟
نزديك به 40 سال است كه در فكر اجراي «باغ آلبالو» هستم. يكي دوبار دورخيز كردم ولي كارهاي ديگر اجرايي گروه اولويت پيدا كرد. مثلا دورهاي درگروه تئاتر بازي قرار بر اين شد كه نمايشهاي كمپرسوناژ اجرا كنيم. در طول اين سال هاهرگز به شكل عملي و جدي وارد پيشتوليد «باغ آلبالو» نشدم. طرحهايي براي «باغ آلبالو» داشتم كه هيچ كدام در اجراي فعلي وجود ندارد. كستينگ هاي مختلفي در ذهن داشتم و با فاطمه نقوي صحبت ميكرديم كه چه كسي بايد در آن بازي كند. ولي به هر حال تغييراتي كه حاصل زمان است پيش آمد. خوشحالم در نهايت اين متن را اجرا كردم ولي پيش از اجرا هرگز حسرتي نداشتم كه چرا نميشود اين متن را كار كنم.
ولي كارهاي ديگري از چخوف اجرا كردهايد...
بله. سال 67 در سالن چهارسو «خواستگاري» و «آواز قو» را اجرا كردم كه دومي ترجمه خودم بود، همراه با فرشيد زارعيفرد كه او هم «خرس» و «خودكشي» را اجرا كردكه آن را با نام «چهار تكپردهاي از چخوف» روي صحنه آورديم. با بازيگران و طراحي صحنه مشترك؛ اصلا اساس ايجاد گروه تئاتر «بازي» همان اجرا بود. آن اجرا البته با نام گروه تئاتربازي روي صحنه نرفت. ولي يكسال بعد گروه تشكيل شد. بعدها براساس 14 قصه چخوف و ايجاد خطوط دراماتيك بين آنها «درد دل با سگ» را كار كردم كه همراه با «قلاده براي سگ مرده» به كارگرداني حسين عاطفي در سالن اصلي اجرا شد. در جشنوارهاي كه درباره كارهاي چخوف بود هم «باغ كاغذي» را كارگرداني كردم كه به ادامه باغ آلبالو ميپرداخت. يعني نمايش از صحنهاي كه فيرز در باغ تنها ميماند ادامه پيدا ميكرد. نوشته چخوف نبود. تخيل من بود از آن متن.
شما را از پيشروان كارهاي مدرن و تجربي در تئاتر پس از انقلاب ميدانند. ولي در اجراهايتان هرگاه خواستهايد متني غير ايراني كار كنيد به سراغ نويسندگان كلاسيك رفتهايد، مثل چخوف يا شفر. در حالي كه امروزه هركس به اصطلاح نمايش آوانگارد يا تجربي را كارگرداني ميكند به سمت كارهاي ضدقصه ميرود ياحداقل اين ادعا را دارد.
ما به هيچوجه كار ضد قصه نداريم. برخي كارها قصهشان واضح است و برخي پنهان و نيازمند كشف شدن. اگر قابل تشخيص نيستند يعني قصه پنهان دارند. به نظرمن چخوف كلاسيك نيست. يكي از مدرنترينهاست. اگر بخواهيم برايش سبكي قائل شويم بايد بگوييم مثل نقاشان امپرسيونيست است. يعني خاصيت كلاسيك ندارد. اينكه در ايران با عنوان كلاسيك مطرح ميشود يك اشتباه تاريخي و برداشتي نادرست از سوي برخي دوستان است كه كتابهاي استانيسلاوسكي را ترجمه كردهاند و از دريچه استانيسلاوسكي به چخوف نگاه كردند. چخوف مدرن است و هميشه مدرن خواهد ماند. ميگويم مدرن نه معاصر. ما به اشتباه به معاصر ميگوييم مدرن! ولي سوفوكل هم از نظر من يك مدرنيست است. ولي اينكه من طرف نمايشنامههايي كشيده ميشوم كه متن و قصه واضحتري دارند شايد به دليل انتخاب آن كارهاست. آن كارها در ذات خودشان چيزي داشتهاند كه من را ترغيب به پيگيري و اجرا كردهاند. گرچه همه اين متنها دستكاري شدند. مثل هر سه اقتباسي كه من و چرمشير از شكسپير داشتيم. هملت را به نام قهوه قجري، شاهلير را با نام تبار خون و توفان را با عنوان بحرالغرايب اجرا كردم. قصههايشان واضحتر است. اگر هم گاهي در گروه، كاري رابدون نمايشنامه شروع ميكنيم فكر اوليهاي داريم كه چرمشير آن را روي كاغذ و من روي صحنه همزمان پيش ميبريم. البته بازيگران هم با خاصيتهاي خودشان در تمرينها روي متن تاثير ميگذارند. آن شكل ديگري از اجراست ولي همه در داشتن قصه مشتركند.
برگرديم به باغ آلبالو. يكي از ويژگيهاي كارهاي شما طراحي است. گاه اين طراحي به حدي مهم است كه به نظر ميرسد اصلا براي اين طراحي متني انتخاب كردهايد.
خيلي با اين صراحت نه ولي نميتوانم حرفت را رد كنم. طراحي به معناي طراحي نمايش و بعد صحنه و نور ذات كار من هست. نميتوانم از آن دوري كنم. طراحي صحنه براي من يك ظرف است. وقتي در دستم هست ميدانم چه چيزي در آن ميريزم. براي من طراحي صحنه مقدم بر ميزانسن است. منظورم از ميزانسن هم حركت دادن بازيگران روي صحنه نيست. متاسفانه براي بسياري از كارگردانان تئاتردر ايران ميزانسن دادن، كاري شبيه پليس راهنمايي و رانندگي است كه به بازيگر بگويند راه برود و اينجا متوقف شود. بدون طراحي صحنه پيش بردن تمرين بسيار سخت است چون من بايد بدانم بازيگر كجا قدم ميگذارد، تماشاگر از چه سويي نگاه ميكند و همينطورمعماري سالن اجرا كه بهشدت موثر است. باغ آلبالو قرار بود در سالن سمندريان اجرا شود كه به دلايلي نشد و به چهارسو منتقل شد و من سعي كردم خودم را با اين شرايط وفق دهم.
اين طراحي در برخي نمايشهايتان مثل «گنگ خوابديده» پيچيدهتر است و گاه مثل «باغ آلبالو»سادهتر به نظر ميرسد.
به نظرت واقعا طراحي صحنه باغ آلبالو ساده است؟!!
بهتر است بگويم استيليزهتر.
پس بگذار حرفت را اين طور تصحيح كنم. گاه يك طراحي صحنه شلوغ مفهومي دارم و گاه مينيمال، كه «باغ آلبالو» متعلق به شق دوم است. خودنمايش به من ميگويدكه چه شكلي از طراحي را پيش ببرم. واقعا هيچ تصميمگيري قطعياي از ابتدا ندارم. البته يك پايه و بيس طراحي صحنه را در ابتدا دارم ولي اينكه با آن رفتاري ميني مال خواهم كرد يا نه، چيزي نيست كه همان اول به آن فكر كنم. مثلا در «باغ آلبالو» مطمئن بودم باغ من يك ميز است، يك هشتضلعي كه به صورت ميز در صحنه قرار خواهد گرفت. اينكه اين ميز بيليارد هم هست و ميز جمع شدن اعضاي خانواده است، از ابتدا برايم معلوم بود. حتي ميخواستم در ميز شارهاي بيليارد را هم داشته باشم و آدمها بيليارد هم بازي كنند. ولي در تمرينها متوجه شدم اين شخصيتها خوابزدهتر از اين حرفها هستند.
طرحهاي قبليتان براي باغ آلبالو چه بود؟
از ايجاد باغ در صحنهاي دراز ولي در ابعاد خيلي كوچك تا اجراي سراسر سپيد از باغ آلبالو. استفاده از ذرت بوداده به جاي برف روي درختها ايدهاي بود كه در اين نمايش مطرح شد ولي از آن استفاده نكردم البته ستاره از طرفدارانش بود. بيشتر تفكراتي كه من براي اجراي «باغ آلبالو»داشتم به لباسها و رنگشان مربوط بود.
در آثار چخوف نوعي رخوت ميبينيم. آدمها تصميم به انجام كاري ميگيرند ولي انجامش نميدهند. در طراحي كارگردانيوميزانسنهايشما هم اين امر به نوعي وجود دارد، انگار آدمها در خوابي عميق هستند. اين تعبيرما است يا... ؟
ميداني كه دوست ندارم تعبيرهاي خودم را بگويم. ولي آنچه گفتي از تعبير من دور نيست. مثل سلام دادن فيرز به آدمهاي ناپيداي نمايش از آغاز كار تا صحنه پاياني كه شخصيتهاي پيداي نمايش چون روح دارند ميشنوند ولي دانستن نظر آدمها برايم مهمتر از اين است كه نظر خودم را بگويم.
يكي از شخصيتهاي كليدي در اجراي شما «فيرز» است. در اجراهاي ديگر كمتر اين نگاه را ديدهايم؛ اينكه اين كاراكتراينقدر مهم باشد. انگارهمه اتفاقهاي نمايش از فيلتر نگاه «فيرز» ميگذرد و به ما ميرسد.
چخوف «فيرز» را در انتهاي نمايش تنها ميگذارد. فيرز ميگويد: «من را يادشان رفت ببرند.» فيرز شخصيتي كليدي است. به نظر من شخصيت اصلي اين نمايش، باغ است. كل نمايشنامه «باغ آلبالو» از منظر باغ ميگذرد. باغ است كه بر اضمحلال خانواده و تلاشهاي يك خرده ملاك نوپا و تمام بشارتها و آينده نگريهاي يك جوان انقلابي ناظر است. «فيرز» در اجراي من روح اين باغ است. باغ تاريخي را گذرانده و طي كرده تا رسيده به كساني كه با بيفكري دارند از آن دور ميشوند. اگر نيروي بارورياي هم وجود داشته در كودكي غرق شده است (گريشا) . اگر دختر جواني در ظاهربه فكر باغ بوده به فكر باغ ديگري است كه در بيرون، به آن بشارت داده شده است. هيچ كس خيلي به فكر اين باغ نيست. آدمها دارند ميروند. يكي به پاريس ميرود، ديگري مسكو، ولي باغ باقي ميماند و «فيرز».
و اينكه فاطمه نقوي اين نقش را بازي ميكند بسيار عجيب است. ما با يك زن روبهرو هستيم كه قرار است هم پيرزن باشد و هم پيرمرد كه البته نقوي در اين نقش ميدرخشد.
بازي در اين نقش پيشنهاد خودش بود و من با اعتمادي كه به بازياش داشتم قبول كردم. ابتدا خودم ميخواستم «فيرز» را بازي كنم. به نظرم بازينقوي درخشان است. پيرمرد ستروني كه نميتواني برايش جنسيت قائل باشي، وقتي نيست حضورش محسوستر است. نقوي «فيرز» را با بازياش متبلور كرد. ميخواستم جنس صدايش با بقيه بازيگران فرق كند. به همين دليل ميكروفن دارد كه اين تضاد بارز شود. من از تيم بازيگران فوقالعاده راضي هستم. اگر حمل برخودستايي نشود حس ميكنم انتخابهاي خوبي كردهام و بازيگران هم پاسخ اين انتخاب و اعتماد را به بهترين شكل دادند.
انتخاب بهاره رهنما براي ايفاي نقش بانو رانووسكي! شايد وقتي خبر حضور او را در اين نقش ميشنويم، باورش راحت نباشد و البته تفاوت سنياش با نقش هم مزيد بر علت است.
ببين در تئاتر ايران، چخوف يك سري
پسر خاله و دختر خاله و قوم و خويش دارد كه اينها در شكل دادن به نگاه كليشهاي به او بسيار موثر بودهاند. اينها هربار اجرايي از چخوف ميبينند، يك جمله چهاركلمهاي تحويل ميدهند: « اين كه چخوف نبود!» اگر ازشان بپرسي چخوف چيست؟ نميدانند ! فقط ميدانند كه اين اجراها چخوف نيست! من معتقدم كه شما ميتوانيد به هر شكلي ميخواهيد رانووسكي خلق كنيد. ميتوانيد زني با رقت احساسات داشته باشيديا زني سودايي. زني كه جايي ديگر سير ميكند و حتي وقتي كنار آدمهاست، خلوت خودش را دارد. اين در ذهن من بود و بهاره رهنما خيلي خوب از پس آن برآمد. من در زندگي تئاتريام از اين دست كادربنديهاندارم. من معتقدم شما «هملت» را به هر بازيگر با هر فيزيكي ميتوانيد پيشنهاد بدهيد. مهم اين است كه با آن بازيگر چه مفهومي از «هملت» را ميخواهيد پيش ببريد.
در اكثر كارهايي كه كارگرداني كردهايد، بازي هم كردهايد.
متاسفانه. (ميخندد)
اساتيدي هستند كه ميگويند كارگردان نبايد در نمايش خودش بازي كند. يا دست كم نقش اصلي را نبايد بازي كند. شما با اين تعريف موافقيد؟
با خنده: اولا من بازيگر خوبي هستم و حيف است وقتي بازيگر خوبي در گروه تئاتر «بازي» وجود دارد از او استفاده نكنيم. دوم اينكه من پولكي هستم و دوست دارم علاوه بر دستمزد كارگرداني براي بازيگري هم دستمزد بگيرم. سوم (اينبار جدي) اينكه خيلي متاسفم كه بازي ميكنم. قطعا كارگرداني از من تمركز بيشتري ميطلبد. در زمان تمرين، در جمع دوازده نفر، من آخرين بازيگري بودم كه به نقشم رسيدم. هنوز هم براي لحظاتي در برخي شبها بازيگر بودنم را فراموش ميكنم و حواسم به بازيهاست. در واقع نظارت «لوپاخين» را با نظارت آتيلا پسياني تركيب كردم.
به برداشت غلط از چخوف اشاره كرديد...
ترجيح ميدهم بگويم برداشت متفاوت. همين نشانه مدرن بودن چخوف است. چخوف را به ميليونها شكل ميتوان اجرا كرد. ولي نويسندگان كوچك خودشان را به تو تحميل ميكنند و فقط يك شكل ميتواني آنها را اجرا كني.
چخوف در برخورد با اجراي «باغ آلبالو» استانيسلاوسكي گفته بود «متن من كمدي است او چرا اين شكلي اجرايش كرده»؟
بله. بين خودشان هم نامههايي رد و بدل شده است.
چراكارگردانان ما در هنگام اجراي چخوف، به سمت تراژدي ميروند؟
چون در ايران استانيسلاوسكي از چخوف مهمتر است. ما در ايران به چخوف از چشم استانيسلاوسكي نگاه ميكنيم. اين خيلي مهم است كه با خود چخوف پيش برويم. او شخصيت شوخي داشته و در حين شوخي، حرفهاي مهمي به استانيسلاوسكي ميزده و استانيسلاوسكي به دلايل فراواني كه جاي طرحش اينجا نيست، حرفهاي او را باور نداشته و نمايشش را به آن سمت ميبرده كه علاقهمند بوده. در ايران جدي بودن مهمتر است. حتي برخي كارگردانان تئاتر ما وقتي ميخواهند از تئاتر صحبت كنند پشت تريبون لب ورميچينند و مشت ميكوبند و با اين كارها ميخواهند بگويند خيلي آدمهاي مهمي هستند. در نتيجه وقتي ما درباره «باغ آلبالو» ميگوييم كمدي، تصور اين است كه داريم اين نمايش را سخيف ميكنيم. اصلا اين طور نيست. چخوف به درستي ميگويد كمدي و به درستي نميگويد طنز! چون اين نمايش يك كمدي موقعيت است. آدمها دچار سوءتفاهمند. آنها در لحظهاي كه خيلي چيزها ميتواند شكل بگيرد از كنار هم رد ميشوند و آن اتفاق رخ نميدهد. استانيسلاوسكي در نامهاي به چخوف مينويسد: « استاد وقتي همه دارند در يك نمايش گريه ميكنند شما چگونه نام كمدي بر آن ميگذاريد؟ چخوف در پاسخ مينويسند:
« به همين دليل!» طنز و كمدي را در ايران اشتباه ميگيريم. «باغ آلبالو» كمدي است ولي طنز نيست. چرا چخوف به اين متن ميگويد كمدي ولي به
«سه خواهر» يا «دايي وانيا» نميگويد؟ عدهاي به سمت جدي اجرا كردن اين متن ميروند و البته آن هم يك ديدگاه است. من شوخ و شنگي و طراوتي را كه در «باغ آلبالو»ميبينم نميتوام فراموش كنم. نمايشنامه طراوت دارد ولي در عين حال قصه اضمحلال هم هست كه در زيرزمين جاري است.
خوشبختانه من سعادت اين را داشتم در نمايشنامهخواني مرحوم فهيمه راستكار بازي كنم وهمچنين اجراي ركنالدين خسروي را هم ببينم. آنها هم در اجراهايشان اين متن را با طراوت ديده بودند.
اين بدفهمي البته مختص ايران نيست. من جاهاي ديگري هم «باغ آلبالو» را ديدهام. درباره اجراهاي ايران هم بايد بگويم (يكي از افسوسهاي من اين است كه به دليل همزماني اجراهايمان نتوانستم اجراي حسن معجوني را از باغ آلبالو ببينم و به همين دليل آن اجرا را فاكتور ميگيرم) اجراي آربي آوانسيان در افتتاحيه تئاتر شهر، تمرين به اجرا نرسيده جمشيد ملكپور كه خودم «تروفيموف» را در آن بازي ميكردم و تمرين ناتمام پري صابري را ديده و تجربه كردهام. شايد اينها و كسان ديگري نمايش را كمدي ديدهاند ولي همانهايي كه عرض كردم نسبت خانوادگي با چخوف دارند برايشان برخورنده است.
با توجه به حضوربازيگران جوان در اين اجرا، تصور من اين است كه گروه تئاتر «بازي» دارد پوست اندازي ميكند.
هفت نفر از بازيگران «باغ آلبالو» عضو گروه تئاتر «بازي» هستند. ما پنج بازيگر مهمان داريم؛ بهاره رهنما، نگار عابدي، رامين ناصرنصير، اليكا عبدالرزاقي و سروناز نانكلي. گروه تئاتر «بازي» هميشه اين كار را كرده، حدود 10 سال پس از سال 68 كه گروه تاسيس شد، جوانگرايي كرديم. در اين مسير وركشاپهايي داشتيم و نيروهايي به ما اضافه شدند. گروه يعني همين، تغذيه سالم از نيروهاي جوان و جديد.
به نظرم مقوله آموزش در سالهاي قبل براي گروه تئاتر «بازي» جديتر بود. در يكي دوسال گذشته اين مقوله كمرنگتر شده.
بيشتر. ما چهارسال است كه وركشاپ برگزار نكردهايم و اين خيلي بد است. مهمترين دليلش نداشتن جاي مناسب است. من كمتر مايلم از امكانات دولتي استفاده كنم. هرگاه هم جايي را براي اين كار انتخاب ميكنم حتي اگر بيغوله هم باشد خيلي زود مدعياني پيدا ميكند !!جاي خصوصي هم كه پيدا كردنش سخت است.
قبلا در گروه تئاتر بازي كسان ديگري هم كارگرداني ميكردند. اماچندسالي است كه فقط آتيلا پسياني كارگردان گروه است!
همه بچههاي گروه براي كارگرداني و تجربه كردن كارگرداني آزادي دارند. ماكاملا باز هستيم. ولي خود بچهها در حق خودشان كملطفي ميكنند و بايد بيشتر پي اين تجربه را بگيرند. ولي مهم نحوه برخورد تئاتر كشور با يك گروه است. ما هرچه سعي ميكنيم به مركز هنرهاي نمايشي و تشكيلات ايرانشهر و... بگوييم و تفهيم كنيم كه گروه تئاتر «بازي» يك گروه است كه در آن نمايشهاي مختلفي تجربه ميشود، باز هم عدهاي گروه تئاتر «بازي» را با نام آتيلا پسياني ميشناسند. يادم نميرود در جشنوارهاي من و پگاه طبسي نژاد هردو كارگرداني كرده بوديم. من «كشتي شيطان» و پگاه طبسينژاد «يرما» را كه من بازيگرش بودم. هيات بازبين گفتند: «ما چون ترجيح ميدهيم از گروه شمايك كار به جشنواره بيايد، كار پگاه را كنار ميگذاريم!» يعني آن كار فقط و فقط قرباني حضورمن در جشنواره شد. زورم هم نرسيد بتوانم كاري بكنم. متاسفانه خود اين قضيه باعث شده بچهها در قبول مسووليت كارگرداني دلسرد شوند. از اين بابت به آنها حق ميدهم ولي دوست ندارم تلاششان را متوقف كنند.
مشكلات مالي باعث شده بسياري از نمايشنامهنويسان ما سراغ ترجمه بروند؛ كساني كه كارهاي خوبي هم در سالهاي پيش مينوشتند. تئاتر روز ما تبديل شده به جايگاه بازيگران به اصطلاح چهره، گروه تئاتر «بازي» چندان با اين جريان همراه نيست.
من به عنوان طراح سياستهاي گروه تئاتر «بازي» ضديتي با ورود بازيگران سينمايي به تئاتر ندارم و به عنوان موافق اين جريان در مناظره تلويزيوني هم حاضر شدم. به نظرم تئاتر و سينما از هم تغذيه ميكنند و همانطور كه من زمان ورودم به سينما ضديت و برخورد بدي از سينماگران نديدم، به هيچوجه موافق برخورد سرد با سينماگران نيستم. از قضا بايد تشويقشان هم بكنيم كه دستمزدهاي بالاي سينمايي را كنار ميگذارند و با دستمزد كمتري مدتي به تئاتر ميآيند. بارهادوستان سينمايي من (از ستارههاي سينماي ايران) به خاطر لطفي كه به من داشتهاند، گفتهاند دوست دارند نخستين حضورشان در تئاتر در كاري از من باشد. من هم هميشه تشكر كردهام و گفتهام بايد كاري باشد كه حضورتان در آن موجه و لازمه آن كار باشد. اگر پيش بيايد چرا كه نه؟
از اجراي باغ آلبالو راضي هستيد؟ ذهنيتي كه داشتيد به درستي در اجرا متبلور شده است؟
در تئاتر هيچ دو اجرايي شبيه هم نيستند. ما هم چون در حال رشد هستيم، ممكن است سه روز ديگر تواناييهايمان از امروز بيشتر باشد. در همين چند اجرايي كه داشتهايم چيزهايي تغيير كرده و اتفاق افتاده است. يكي از مهمترين تغييراتي كه در كارهاي من اتفاق ميافتد اين است كه وقتي ميبينم بازيگران خيلي مسلط هستند و اجرا دارد شكل تكنيكي پيدا ميكند، شروع ميكنم به اذيت كردن آنها در صحنه و پشت صحنه. اين باعث اضطراب ميشود و آنها را دوباره متوجه خودشان ميكند. فكورتر و متمركزتر ميشوند.
ريتم مناسب هميشه از نكات مثبت اجراهاي گروه تئاتر بازي بوده و در كنارش زمانبندي دقيق دراجرا. چگونه اين ريتم را در طول اجراها حفظ ميكنيد؟
ما زمانبنديهاي دقيقي داريم. چون احيانا اگر در جايي احساس كنم صحنهاي كشدار شده در جاي ديگري جبرانش ميكنم. بارها ديدهام در نمايشهايي زمان نمايش را 85دقيقه اعلام كردهاند ولي در 105دقيقه اجرا تمام شده است! ريتم و زمانبندي به نظم گروه تئاتر «بازي» مربوط است. ضمن اينكه من كاري ميكنم كه ممكن است استثنايي باشد. اصلا نديده و نشنيدهام كسي اين كار را انجام دهد و آن ميزانسن كردن پشت صحنه است. من حساب ميكنم چه كسي تعويض لباس دارد و چه مسيري را بايد بپيمايد و... زمان اينها را در نظر ميگيرم. ضمن اينكه من به دو نوع ريتم اعتقاد دارم. يكي ضرباهنگ نمايش كه اسمش را گذاشتهام ريتم افقي و يكي هم ريتم عمودي كه به هر بازيگر مربوط است؛ اينكه هربار به چه نسبتي انرژي بازيگر بالاتر يا پايينتر ميرود و بر نمايش، بر ضرباهنگ و بركل كار تاثير ميگذارد. بازيگر به مثابه كره زمين گردشي به دور خود دارد و گردشي به دور نمايش به مثابه خورشيد!
برش-1
به نظرمن چخوف كلاسيك نيست. يكي از مدرنترينهاست. اگر بخواهيم برايش سبكي قائل شويم بايد بگوييم مثل نقاشان امپرسيونيست است. يعني خاصيت كلاسيك ندارد. اينكه در ايران با عنوان كلاسيك مطرح ميشود يك اشتباه تاريخي و برداشتي نادرست از سوي برخي دوستان است كه كتابهاي استانيسلاوسكي را ترجمه كردهاند و از دريچه استانيسلاوسكي به چخوف نگاه كردند. چخوف مدرن است و هميشه مدرن خواهد ماند. ميگويم مدرن نه معاصر. ما به اشتباه به معاصر ميگوييم مدرن! ولي سوفوكل هم از نظر من يك مدرنيست است.
برش-2
در ايران استانيسلاوسكي از چخوف مهمتر است. ما در ايران به چخوف از چشم استانيسلاوسكي نگاه ميكنيم. اين خيلي مهم است كه با خود چخوف پيش برويم. او شخصيت شوخي داشته و در حين شوخي، حرفهاي مهمي به استانيسلاوسكي ميزده و استانيسلاوسكي به دلايل فراواني كه جاي طرحش اينجا نيست، حرفهاي او را باور نداشته و نمايشش را به آن سمت ميبرده كه علاقهمند بوده. در ايران جدي بودن مهمتر است. حتي برخي كارگردانان تئاتر ما وقتي ميخواهند از تئاتر صحبت كنند پشت تريبون لب ورميچينند و مشت ميكوبند و با اين كارها ميخواهند بگويند خيلي آدمهاي مهمي هستند.