نگاهي به اجراي باغ آلبالوي آتيلا پسياني
اينجا خبري از روسيه تزاري نيست!
پيام رضايي
باغ آلبالو آخرين اثر آنتون چخوف است كه در سال ۱۹۰۳ نوشته شده و در سال ۱۹۰۴ براي اولين بار در تئاتر هنري مسكو به كارگرداني كنستانتين استانيسلاوسكي به روي صحنه رفته است. داستان جدال اين دو شخصيت شهير تئاتر جهان هم از داستانهاي جالب تاريخ هنر است. چخوف اين نمايشنامه را يك اثر كمدي ميدانست كه عناصر فارس در آن وجود دارد، درحاليكه استانيسلاوسكي اين نمايش را به عنوان يك اثر تراژدي كارگرداني كرد. از 1904 تا كنون اين اثر نمايشي بارها به صحنه رفته است و در زمره آثار بزرگ هنرهاي نمايشي به شمار ميرود. اين اثر چخوف به دلايلي همواره به عنوان يك پيشگويي درباره جريانات انقلاب سوسياليستي روسيه به شمار آمده است. حالا نسخهاي تازه از اين اثر بزرگ با دراماتورژي محمد چرمشير و كارگرداني آتيلا پسياني به صحنه رفته است. اما آنچه چرمشير به عنوان باغ آلبالو نوشته است تفاوتهاي بنياديني با باغ آلبالوي چخوف دارد.
نمايش چخوف اگرچه به هيچوجه رويكردي شعاري و نمادين نسبت به وضعيت اجتماعي ندارد اما آشكارا اشخاص در طبقه اجتماعي خود پيش ميروند. رانوسكي فرو رفته در روياي طبقه بورژوازي است و لوپاخين در حال عبور از مرزهاي طبقه فرودست است. تروفيموف هم به گونه ديگري در روياست. رويايي از جنس كلام. براي كسي كه با تاريخ روسيه آشنا باشد باغ آلبالو همچون تصويري از روسيه پيش از انقلاب جلوه خواهد كرد. با اينهمه چرمشير مسير ديگري را در پيش گرفته است.
اگر چخوف از خلال جديت زندگي بورژوازي ميخواهد به نوعي كمدي برسد، چرمشير اما باغآلبالو را از تاريخ اجتماعياش كنده است. باغآلبالوي چرمشير جهان شخصيتري دارد. آنچه به چشم ميآيد ديگر نه شخصيتهاي طبقاتي، بل انسانهايي پيچيده در غرايز و لايههاي روانشناختي خود هستند كه داستاني شخصي را روايت ميكنند و همين جهان شخصي است كه به پسياني مجال ظهور و بروز ايدهپردازي در مقام كارگردان را داده است. رانوسكي، لوپاخين، ترفيموف و ديگران هر كدام شخصيتهاي نويي هستند كه با روان خود پا به نمايش گذاشتهاند. لوپاخين خسيس و بد چخوف در اثر چرمشير بدل به مردي ميشود كه همدلي برانگيز است و نشاني از آن هيولاي طبقاتي چخوف را با خود ندارد. در نمايشنامه چخوف، لوپاخين كليد را با حرص برميدارد اما در نمايشنامه چرمشير، لوپاخين به كليدها نگاه هم نميكند. او سادهدلانه ميخواهد نوشيدنياش را در كنار ديگران بنوشد، اما ديگران او را طرد ميكنند. پسياني هم تلاش كرده است تا اين همدلي را با نگاههاي سادهدلانه و راهرفتنهاي دهاتيوارش در مخاطب برانگيزد. جهان شخصي چرمشير، شخصيتهاي خودش را دارد. خبري از روسيه تزاري نيست. حتي نشاني از منش روسي هم در نمايش نيست. جز گايف كه لباسش شمايل تيپيكال يك روس را تداعي ميكند، ديگران هر كدام از جهاني ديگر به نمايش آمدهاند. اين تغيير بنيادين سبب ميشود تا باغ آلبالو به جاي اثري اجتماعي و شايد تاريخي بدل به اثري فلسفيتر شده و نگاه از بيرون مخاطب را با نگاهي از درون و همذاتپندارانه جايگزين كند.
اگر چخوف داستان رانوسكي را تعريف ميكند، چرمشير داستان لوپاخين را باز ميگويد. رانوسكي اشرافزاده ورشكستهاي است كه از پاريس به باغآلبالويش بازگشته است؛ باغي خشك كه ناچار است آن را بفروشد. اما در داستان چرمشير تقلاي لوپاخين پيداست. اين تغيير شخصيت اصلي پيامدهاي دراماتيك و معنايي شگرفي در پي دارد. چخوف فروختن را پيش روي مخاطب ميگذارد. از دست دادن يك تاريخ. رانوسكي در اثر چخوف دلبستگي عميقي به باغ آلبالو دارد. اما در اثر چرمشير فروختن يا خريدن مساله نيست. مساله انساني است به نام لوپاخين كه حتي وقتي مالك باغ ميشود به سختي ميتواند به عنوان مالك باغ سخن بگويد. او با اميدواري از قطع درختان حرف ميزند. لوپاخين بدطينت و نوكيسه چخوف حالا مردي است رقيقالقلب، كه يهپيخودوف تغيير يافته چرمشير را در پناه خود ميگيرد و نوشيدنياش را با او مينوشد. او حتي علاقه قلبياش را هم به سختي ابراز ميكند. در واقع به شكل كلي چرمشير در پي تغيير داستان از رانوسكي به لوپاخين، شخصيتهاي ديگر را نيز تغيير ميدهد. اثر چخوف را چه تراژدي درك كنيم چه كمدي در اساس اجتماعي آن تغييري ايجاد نخواهد شد. گرچه اين كمدي و تراژدي از هم دورند اما در نهايت در هر دو، چخوف با يك تاريخ اجتماعي در حال گفتوگو است. با اينهمه در اثري كه آتيلا پسياني به صحنه برده است زمان و مكاني جز نامها در بين نيست.
اين بيزماني و بيمكاني ميتواند در تقابل با نوعي تعهد اجتماعي قرار گيرد كه برخي به چخوف نسبت ميدهند. اما چه بحث قديمي ميان چخوف و استانيسلاوسكي را در نظر بگيريم و چه بازنويسي چرمشير را يك نكته بديهي است. متني كه تا اين حد امكان برخوردي آزاد را فراهم ميكند اثري بيزمان و بيمكان است كه اين ميتواند خصلتي مدرن قلمداد شود؛ اتفاقي كه با كارگرداني و طراحي استيليزه آتيلا پسياني بسيار همخوان است. پسياني هميشه نشان داده است كه به خلق آثار شخصي علاقهمند است و اين شايد به روحيه تجربهگراي او باز ميگردد.
در ميزانسنهاي پسياني نوعي شلوغي ديده ميشود. گرچه خود او در مصاحبهاش اشاره كرده كه اين شلوغي هارمونيك بوده و هدفمند است اما اگر هم چنين باشد در لحظاتي تاثيري نامطلوب بر درك و دريافت مخاطب ميگذارد. ميزي دايرهاي كه علاوه بر اينكه به شكلي مينيمال باغ آلبالو را دلالت ميكند، ميز بيليارد هم هست. نوعي سرگرمي كه عمدتا در طبقه بورژوازي رواج دارد. اما گرداگرد اين ميز جماعتي سرگردانند و اين شايد چيزي باشد كه با پذيرفتن آن بتوان بر ادعاي پسياني صحه گذاشت. اما اين بيش از هر چيز به خصلت نمادين اين طراحي صحنه بازميگردد.
آتيلا پسياني بارها در مصاحبههايش گفته است كه نمادپردازي نميكند. اما اين باغآلبالو با آن درختهاي خشك مينياتوري كه گرداگرد ميز مدور قرار گرفتهاند بر همان باغ از دست رفته دلالت دارند. نماد - دستكم در روزگار ما- چندان متعلق به خالق اثر نيست. بل متعلق به مخاطب است كه از خلال عناصر كلي و مواجههاش با اثر كشف ميشود. پيراهني متعلق به كودكي كه از دنيا رفته است پايين ميآيد تا بر وجودي از دست رفته دلالت كند. پسياني اگر ميخواهد نماد نداشته باشد بايد نمادها را از تاريخ خودشان تهي كند. اتفاقي كه در شخصيتهاي نمايش رخ داده است. يهپيخودوف هوسباز چخوف در دستهاي چرمشير بدل به جواني عاشق پيشه، ساده دل و آس و پاس ميشود كه شمايلش يادآور تركيبي از امريكاي دهه 30 و اسپانياييهاست. شخصيتها اگر نامشان را تغيير دهند و باغ را باغ ميوه ديگري فرض كنيم بعيد است چندان مخاطب را به ياد چخوف بيندازد. اما اين شخصي بودن در عناصر صحنه نيست. ميز چوبي گرد و چرخش دوار بازيگران گرداگرد آنكه همزمان ميز بيليارد هم هست، درختهاي مينياتوري خشك، لباس آويخته از سقف و چيزهايي از اين دست نمادينتر از اين هستند كه بتوان آنها را شخصي تلقي كرد.
در آخر اينكه هر چقدر چخوف شخصيتها را به سخره ميگيرد چرمشير آنها را شاعرانه ميكند. اگر گايف و رانوسكي در اثر چخوف دو احمق تمام عيار ترسيم ميشوند كه از هرگونه واقع بيني بيبهرهاند، در اثر چرمشير روياپردازي آنها شاعرانه از كار درآمده است. شخصيتها همه در رويايي فرو رفتهاند كه بيش از آنكه تراژيك يا كمدي باشد نوعي خصلت غنايي دارد. در حقيقت اگر شخصيتهاي چخوف نگاهي نوستالوژيك دارند در اثري كه چرمشير نگاشته است با وجود اينكه اميد به آينده از خلال تغيير وجود دارد اما نوعي همدلي هم به چشم ميخورد. چرمشير براي همه شخصيتهايش غمگين است و ستايشش را يكسره نثار لوپاخين ميكند. براي همين است كه باغآلبالويي كه به كارگرداني پسياني به صحنه رفته است بيش از انتقادي بودن، خصلتي محافظهكارانه دارد و اين شايد، بيشترين فاصلهاي است كه محمد چرمشير از چخوف گرفته است؛ خصلتي كه شايد پيامد برگزيدن چگونه گفتن به جاي چه گفتن است.