• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3423 -
  • ۱۳۹۴ پنج شنبه ۳ دي

مشكلات كوچك و بزرگ

سروش صحت

من و يك آقاي شيك و اتوكشيده و پسر 10، 11 ساله‌اش عقب تاكسي نشسته بوديم و خانم مسني كه كمي چاق بود جلو نشسته بود. آقاي شيك گفت: «واي چقدر هوا كثيفه... چي كار بايد كرد؟» خانم مسن گفت: «حالا باز شما جواني، مردي، قوي هستي... من چي بگم؟» راننده گفت: «اگه مي‌تونين از تهران بريد، والا بايد يه جوري بسازيد» مرد گفت: «تو اين هواي كثيف ترافيك هم داره ديوانه‌مون مي‌كنه» خانم مسن گفت: «حالا شما مردين، جوانيد، من چي بگم؟... اصلا جونم داره به لبم ميرسه...» راننده گفت: «بايد ساخت... چاره‌اي نيست» ترافيك خيلي سنگين بود و بيشتر از يك ساعت بود كه گير كرده بوديم. مرد شيك كه نفس‌هاي عميق مي‌كشيد كمي جابه‌جا شد و رو به راننده گفت: «ببخشيد آقاي راننده ميشه يك لحظه اين كنار وايسيد...» راننده گفت: «چرا؟» مرد شيك گفت: «اين بچه بايد بره بيرون» پسر نوجوان با تعجب از پدرش پرسيد «چرا؟» مرد شيك گفت: «مگه كار نداري؟» پسر گفت: «نه» راننده توي آينه به مرد شيك نگاه كرد. مرد شيك گفت: «خيلي ببخشيد، ولي باز هم اگه مي‌شه يه چند لحظه اين بغل نگه داريد.» راننده به زحمت تاكسي را كنار اتوبان كشاند و ايستاد، مرد شيك با عجله از تاكسي پياده شد.راننده گفت: «حالا مي‌گيم آلودگي هوا و ترافيك را كاري‌اش نمي‌شد كرد ولي براي اين قضيه يه فكري بايد كرد... واقعا مردم تو خيابون چي كار كنند؟» خانم مسن به راننده نگاه كرد ولي چيزي  نگفت.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون