اسلام گرايي و خاورميانه
با در نظر گرفتن نهضت رو به رشد صهيونيزم (نهضت يهودي براي تاسيس يك دولت در سرزمين اسراييل، علتي كه نه تنها جنگ را مسبوق به سابقه كرده بود بلكه از همان ابتدا هم نيرو جذب كرد)، بيانيه بالفور سال 1917 حكومت بريتانيا – نامهيي از وزير امور خارجه بريتانيا به لرد روتچيلد – از «تاسيس يك موطن براي قوم يهود در فلسطين» طرفداري و آن را مطلوب ارزيابي كرد، [اين بيانيه] در همين حال اين اطمينان را ميداد كه «به وضوح درك ميشود كه ممكن است [درخصوص] حقوق مدني و ديني جوامع موجود غيريهود تبعيضي قايل شد كه در اين مورد هيچ كاري نميتوان كرد.» بريتانيا ابهام اين فرمول را ظاهرا با وعده اعطاي قلمروي مشابه به شريف مكه دو چندان كرده بود.
اين آرايش دوباره رسمي قدرت، تحولات وسيعي را در پي داشت. در سال 1924 رهبران سكولار مليگراي جمهوري تازه اعلام شده تركيه نهاد خليفه، نهاد اصلي وحدت پان اسلامي، را ملغي كرد و يك دولت سكولار را اعلام كرد. نتيجتا دنياي مسلمانان ميان نظم پيروزمند وستفاليا و مفهوم دارالسلامي كه اكنون وجود ندارد معطل مانده بود. جوامع خاورميانه با تجربه ناكافي، خودشان را به عنوان دولتهاي مدرن در درون مرزهايي كه اكثر بخشهاي آن هيچ ريشه تاريخي نداشت، بازتعريف ميكردند.