چرا ترامپ؟
«در روز نخست رياستجمهورياش آنها را از امريكا بيرون خواهد ريخت» و نتيجه اين بود كه از چهار ايالت هممرز با مكزيك، او تنها تگزاس را با اختلافي اندك به سناتور تگزاسي، تد كروز باخت، نوادا را با اختلاف برد، نظرسنجيها ثابت ميكرد كه تمام 172 راي دليگيت كاليفرنيا براي اوست و نيومكزيكو را هم با وجود ائتلاف شكستخورده كمپين «نه به ترامپ» خواهد برد. او در ميان تمام كانديداهاي جمهوريخواهان تنها كانديدايي بود كه يك جدول مالياتي «واقعي» مبتني بر درآمد را ارايه كرد؛ فرمول «1-5-10-15» او بسيار ساده اما براي طبقه متوسط رو به افول امريكا و كارگراني كه كمتر از 30 هزار دلار در سال درآمد دارند، بسيار جذاب مينمود كه تنها يك درصد ماليات بدهند پس پيروزي ترامپ در آلاباما نميتوانست اتفاقي باشد. ترامپ كه سالها در برندسازي و ستارهسازي پيشرو بوده، در اين انتخابات الگوي «مرد امريكايي موفقي» را بازآفريني كرد كه اقتصاد را خوب ميفهمد و به شكل كلاسيكي سفيد، كمي خشن و ضد زن، باورمند به انجيل و اسلحه، برنده و هوادار سياست سختگيرانه است، اين الگو درباره او خوب از آب درآمد، درست برخلاف الگوي رنگورورفته ميت رامني در 2012 كه هيچ ويژگي بارزي را دنبال نميكرد و انگار براي بازنده شدن به دنيا آمده بود. ترامپ به نسل آنگلوساكسون باورمند امريكايي كه شانسهاي موفقيت زيادي نداشتند، نويد پايان «مدارا» با مشكلات را داد، شمايل يك بدمن قدرتمند را به تن كرد كه ميگفت راديكالسيم بايد جاي «عقلانيت فاجعهباري» را بگيرد كه نميتواند «بفهمند چه چيزي دارد رخ ميدهد»، چيزهاي وحشتناكي مانند تروريسم رضوان فاروق كه در سن برناردينو دهها نفر را به گلوله بست و بعدتر روشن شد كه او با گروههاي تروريست اسلامگرا در ارتباط بوده اما هيچ كس در امريكا اين را نميدانسته است. ترامپ درست برخلاف تمامي ديگر كانديداهاي جمهوريخواه، براي هر پرسشي يك پاسخ داشت و در فضايي كه هيچ كدام از پاسخهاي موجود آزمونده شده نتوانسته كاملا موفق باشند، ديگر براي تودهها مهم نيست كه اين پاسخها چهقدر درست يا اشتباه باشند، مهم اين است كه گوينده به لكنتزبان نيفتد و به اندازه كافي جسور نشان دهد. هيچ كدام از كانديداهاي جمهوريخواه نميتوانستند مانند ترامپ باشند؛ فقدان چهره و از آن مهمتر، نبود الگويي واقعي در جمهوريخواهان كه پاسخهاي روشني براي انبوه مشكلات امريكاي امروز داشته باشد، بدنه راي آنها را به سود بلندگويي بسيج كرد كه حرف ميزد، حرفهاي تند ميزد و حرفهاي تند را بلند ميزد، يك اصل ساده سياست؛ وقتي مردم از راهحلهاي طولاني و دشوار با فرمولهايي پيچيده خسته ميشوند، هيچ چيز جذابتر از كسي نيست كه سادهسازي هر مسالهاي را بلد است؛ براي مشكل مهاجران، «بيرون ريختن آنها» را پيشنهاد كند، براي مشكل مسلمانها، «كنترل آنها» را، براي داعش، «انداختن بمب اتمي» را و براي اتحاديه اروپا، «تنها گذاشتن آن» را؛ چه كسي اهميت ميدهد كه چقدر اينها شدني است و عملي؟ ترامپ با همين وعدههاي ناشدني، ماموريت ناممكن خود را ممكن كرد و مردي كه هيچ سابقه سياسي روشن و مهمي ندارد، از پس يك كاروان سناتور و فرماندار برآمد . اشتباه مهم هيلاري كلينتون نيز درست همين خواهد بود كه در «تله ترامپ» گير بيفتد. نظرسنجيهاي امروز ميگويند او به آساني رييسجمهور آينده امريكا خواهد شد اما هنوز پاي مناظرهاي نايستاده كه يكسويش زبان تند و تيز و گاهي زننده ترامپ باشد. عقلانيت سياسي هيلاري كلينتون در برابر ترامپ كه امتياز مهمي در كارنامه سناتور نيويورك به شمار ميآيد، پيشاروي روياپردازيهاي برني سندرز هم به چالش كشيده شد اما جان به در برد و اين ممكن است كه مسير غلبه بر هيلاري كلينتون را به ترامپ نشان دهد؛ راديكاليسم كور عليه عقلانيت، باد كردن بادكنك بدون هراس از تركيدن آن و ايجاد يك دوقطبي سهمگين ميان دو انتخاب؛ نماينده وضع موجود و نماينده وضع خيالي! فراموش نكنيم كه هيلاري كلينتون از قلب واشنگتن ميآيد، سالهاست سناتور نيويورك است و در متن حادثههاي سياسي 20 سال اخير امريكا حضور داشته اما دونالد ترامپ از همه جاي اين تاريخ غايب بوده و اكنون خود را نماينده امريكايي ميداند كه از سوي سياستمداراني چون كلينتون به زنجير كشيده شده، ميخواهيد نامش را بگذاريد «امريكاي ديوانه» يا «جنون امريكايي» يا هر نام ديگري اما براي ترامپ بيشك آخرين نگراني نامي است كه رسانهها و تحليلگران روي اتوپياي پوپوليستي او ميگذارند. چه او انتخابات هشتم نوامبر را ببرد كه اكنون بسيار بعيد به نظر ميرسد، چه او رياستجمهوري را به كلينتون ببازد كه گزينه واقعي كنوني بهشمار ميآيد، براي جمهوريخواهان امريكا زنگ احتضار به صدا درآمده است. تاريخ به ياد نخواهد آورد كه هيچ كدام از وزنههاي اصلي حزب پشت ترامپ نايستند و عليه او سخن گفتند، بلكه خواهد نوشت كه حزب «بزرگتر» امريكا و ميراث 18 رييسجمهور امريكايي در نهايت در سال 2016 به پوپوليسم ترامپ رسيد. اگر ماموريتي براي بازسازي حزب جمهوريخواه در كار باشد، بيترديد بايد از بازتعريف «عقلانيت سياسي» آغاز شود، عقلانيتي كه ميگويد جهان جديد را بنگريدو براي اين امريكاي جديد حرف بزنيد!