• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3575 -
  • ۱۳۹۵ شنبه ۲۶ تير

آتش‌سوزي در ساختماني مسكوني دو كشته بر جاي گذاشت

مدال شجاعت بر سينه آتش‌نشان فداكار

يزدان مرادي

 

اعتماد| صداي قرآن از ايستگاه 27 آتش‌نشاني تهران بلند است و پارچه‌هاي مشكي آويزان بر سر در آن، در باد بي‌جان تابستان تكان مي‌خورد. چشمان بي‌رمق نگهبان ايستگاه به تلويزيون خيره مانده و در عزا فرو رفته. يكي از آتش‌نشانان همكار او، بامداد ديروز (جمعه) هنگام نجات اهالي ساختماني مسكوني از آتش و دود گسترده، جان خود را از دست داده و اكنون تنها، قاب عكس اوست كه روي ميزي روبه‌روي ايستگاه باقي مانده. جوان بود؛ 36 سال و پدر دو پسر خردسال سه و هفت ساله. همكارانش محوطه ايستگاه را با پارچه‌هاي سياه پوشانده و پوستر او را بر ديوارها چسبانده‌اند. رويش نوشته شده: «آتش‌نشان شهيد، علي قانع». چند خيابان آن‌سوتر، يكي از اهالي ساختماني كه شهيد قانع و همكارانش او را از خطر مرگ نجات داده‌اند، هنوز از «شجاعت» آتش‌نشان مي‌گويد: «شجاع بود، خيلي زياد. مدام در دود غليظ و گرماي شديد، از راه‌پله‌ها بالا و پايين مي‌رفت تا اينكه يكهو داد و فرياد آتش‌نشانان از زير زمين ساختمان آمد؛ جانش را به خاطر ما داد.»
ساعت 1:25 بامداد ديروز وقوع يك فقره آتش‌سوزي گسترده در ساختمان 4 طبقه مسكوني در غرب تهران به آتش‌نشاني اطلاع داده شد. كانون حريق، زير‌زمين خانه بود و دود و گرماي شديد ناشي از آن، راه خروج را بر پيرزني 89 ساله بسته بود. نفس 15 نفر از اهالي ساختمان از جمله چند كودك نيز در سينه محبوس شده بود. تعدادي از آنها خود را به پشت بام خانه رسانده بودند اما بيشترشان در خانه مانده و انتظار ورود آتش‌نشانان را مي‌كشيدند.
سخنگوي سازمان آتش‌نشاني تهران با اشاره به اعزام آتش‌نشانان چهار ايستگاه به محل حادثه به مرگ پيرزن 89 ساله و نجات 15 نفر از ميانه دود و آتش اشاره كرد و گفت: «زني 89 ساله در كانون حريق (زير زمين) گرفتار شده بود كه آتش‌نشانان براي نجات او اقدام كردند اما اين زن به دليل معلوليت و صدمات وارده جان خود را از دست داد. 15 نفر از اهالي نيز كه در آتش گرفتار شده بودند، از سوي آتش‌نشانان نجات يافتند. » جلال ملكي به شهادت علي قانع، آتش‌نشان اعزامي اشاره كرد و افزود: «هنگام عمليات، آقاي علي قانع روي زمين افتاد. آتش‌نشانان سريع او را تحويل اورژانس دادند اما او پس از انتقال به بيمارستان به شهادت رسيد.»
اكنون، ساعت‌ها پس از خاموش شدن حريق، هنوز بوي دود ساختمان را رها نكرده و زير‌زمين از دوده و سياهي خالي نشده. آب روي زمين با خاكستر قاطي شده و ويلچر پيرزن، سوخته؛ جز آهن‌پاره‌اي از آن باقي نمانده. دو آتش‌نشان، با دوربين مشغول فيلمبرداري از سوختگي‌هاي بر جاي مانده و وسايل نابود‌شده هستند. آتش به حدي گسترده بود كه يخچال خانه را ذوب كرده. هنگام آتش‌سوزي، هشت خانواده در ساختمان بودند كه يكي از آنها، عروس و دامادي‌اند كه نخستين روز زندگي مشترك‌شان در اين خانه، با آتش همراه شد: «پريشب عروسي‌مان بود. ديشب آمديم اين خانه، خواب بوديم كه خانمم از بوي دود بيدار شد. تا پنجره را باز كردم، دود و گرماي بسيار غليظ آمد تو. سريع خودمان را به راه‌پله رسانديم و از ساختمان بيرون زديم. دود از خانه بيرون مي‌آمد. دو متري‌مان را هم نمي‌توانستيم ببينيم.» او به نخستين روز زندگي مشتركش فكر مي‌كند: «زندگي همين است، خداروشكر سالم مانديم اما به هر حال نخستين روز... ». همسايه‌ها نمي‌گذارند پي حرفش را بگيرد: «عيبي ندارد، قديم‌ها مي‌گفتند، اگر اول عروسي با سوختگي باشد، حتما خير است.»
هنوز بوي سوختگي در فضا مي‌پيچد و هر كه پاي در زير زمين مي‌گذارد، بوي دود مي‌گيرد. احمد، دختر شش ساله‌اش را در بغل گرفته، هنوز به ياد لحظه‌اي است كه يكي از آتش‌نشانان، ماسكش را به صورت دختر او زد تا بتواند از دود غليظ راه‌پله عبور كند. احمد حادثه را به چشم ديده: «در زيرزمين، زني مسن (متوفي) همراه پسر و نوه‌اش زندگي مي‌كرد. موقع آتش‌سوزي بيدار بودم. بوي سوختگي را كه فهميدم، از پنجره بيرون را نگاه كردم ديدم پسر پيرزن با شلنگ دارد آتش كوچكي را خاموش مي‌كند. فكر كنم چند تا لاستيك ماشين آتش گرفته بود. كم‌كم آتش‌گر گرفت و ديگر آب شلنگ جواب نداد. داد زدم آقا محسن (پسر پيرزن) چه كار مي‌كني؟ حاج خانم كجاست؟ برو او را از خانه بيرون بياور. خودم و چند نفر ديگر از همسايه‌ها هم رفتيم و مادرش را بيرون كشيديم اما بنده خدا حالش خيلي بد بود.»
پيرزن به بيمارستان نرسيده، به دليل دودگرفتگي جان خود را از دست داد تا حريق، دو كشته بر جاي گذاشته باشد. احمد ادامه مي‌دهد: «دود راه‌پله را پر كرده بود، همينجور مي‌آمد بالا. نمي‌شد نفس كشيد. سه تا پله آمدم ديدم دود است، دوباره برگشتم خانه. با زن و بچه‌ام در خانه بوديم كه دو آتش‌نشان خيلي شجاع، آمدند نجات‌مان دادند. يكي‌شان ماسكش را درآورد داد به دختر شش‌ساله‌ام. من هم حوله خيسي را دور صورتش بستم. بعد كمك‌مان كردند تا بيرون رفتيم.»
دقايقي از نجات اهالي ساختمان نگذشته بود كه ناگهان آتش‌نشان‌ها با فرياد، يكي از همكاران‌شان را از ميانه دود بيرون كشيدند؛ كاملا بيهوش شده بود: «يكهو ديدم چند آتش‌نشان دارند داد مي‌زنند. فهميدم خبري شده. يكي از همكاران‌شان بيهوش شده بود. آوردنش بيرون و بردند بيمارستان. بنده خدا جانش را به خاطر ما از دست داد. خيلي شجاع بود.»
صداي قرآن، لحظه‌اي از ايستگاه آتش‌نشاني 27 آتش‌نشاني تهران قطع نمي‌شود؛ چند آتش‌نشان با لباس مشكي دور هم جمع شده‌اند و از علي قانع مي‌گويند: «10 سال سابقه كار داشت، دو پسر خردسال، باوركردني نيست».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون