اسلامگرايي و خاورميانه
هنري كيسينجر / مترجم: منصور بيطرف /
پيامد سقوط دولتها
در عراق، نابودي ديكتاتوري صدام حسين بيشتر از آنچه كه اشتياق براي دموكراسي به وجود آورد حس انتقامجويي ايجاد كرد - به اين ترتيب كه گروههاي مختلف بهدنبال آن بودند كه شكلهاي ناهمسان دينيشان را تبديل به واحدهاي خودمختاري كه در واقع با يكديگر در جنگ بودند كنند و [سپس] آن را تحكيم كنند. درليبي كه يك كشور وسيع با جمعيتي اندك و تقسيم شده به فرقهها و گروههاي قبيلهيي دشمن است – كه هيچ اشتراك تاريخي جز استعمار ايتاليا را ندارند – سرنگوني قذافي تنها اثري كه داشت حذف حكومت به ظاهر ملي بود. قبايل و مناطق براي تامين خودمختاري يا تسلط از طريق شبهنظاميان خودگردان، خودشان را مسلح كردهاند. با آنكه يك حكومت موقت در تريپولي رسميت جهاني را كسب كرد اما نميتواند فراتر از محدوده شهر، تازه اگر بتواند، اعمال قدرت كند. گروههاي افراطي گسترش يافتهاند و مسلح به سلاحهايي كه از زرادخانه قذافي به دست آوردهاند، جهاد را به كشورهاي همسايه– به ويژه آفريقا - كشاندهاند.
زماني كه دولتها با تماميت خودشان حكومت نميكنند، نظم منطقهيي يا بينالمللي خود به خود شروع به از هم پاشيده شدن ميكند. فضاهاي خالي كه دلالت بر بيقانوني دارند بخشهايي از نقشه را پُر ميكنند. فروپاشي دولت ممكن است قلمرو آن را به پايگاهي براي تروريسم، عرضه سلاح يا محلي براي تحريك فرقهيي عليه همسايگان تبديل كند. اكنون مناطق غير حكومتي يا جهاديها در سراسر دنياي مسلمانان گسترش يافته و كشورهاي ليبي، مصر، يمن، غزه، لبنان، سوريه، عراق، افغانستان، پاكستان، نيجريه، سودان و سومالي را در برگرفته است. زماني كه يك نفر درد و رنج آفريقاي مركزي را در نظر بگيرد – جايي كه جنگ داخلي چندين نسلي كنگو به كشورهاي همسايه تسري پيدا كرده و نبردهاي جمهوري آفريقاي مركزي و سودان جنوبي به همين ترتيب دارد به ديگر نقاط [ قاره ] سرايت ميكند - متوجه اين نكته ميشود كه بخش قابل توجهي از قلمرو و جمعيت جهان بر لبه سقوط سيستم دولتي بينالمللي قرار گرفته است.
همچنانكه اين دستگاه از اعتبار ساقط ميشود، خاورميانه هم در منجلابي مشابه – اما عميقتر - اروپا در جنگهاي مذهبي پيش از وستفاليايي قرار گرفته است. نبردهاي داخلي و بينالمللي همديگر را تقويت ميكنند. جدلهاي سياسي، فرقهاي، قبيلهاي، قلمرويي، ايدئولوژيكي، و منافع ملي سنتي با هم قاطي شدهاند. شهروندان غيرنظامي بسته به وابستگي فرقهييشان براي نابودي در صف قرار ميگيرند. در جايي كه دولتها قادر به حفظ اقتدارشان باشند اقتدار را بدون حد و مرز با اين توجيه كه لازمه بقايشان است، اعمال ميكنند؛ در جايي كه دولتها از هم پاشيده ميشوند، ميداني براي رقابت نيروهايي كه آن را احاطه كردهاند باز ميشود كه براي رسيدن به قدرت شأن و رفاه بشريت را در كل زير پا ميگذارند.
اكنون جنگ، هم ديني و هم ژئوپولتيك شده است. [...]
پيامد سقوط دولتها
مشاركتكنندگان در اين رقابت بهدنبال كسب حمايت بيروني به ويژه از سوي روسيه و ايالات متحده كه روابط ميان آنها را شكل ميدهند، هستند. اهداف روسيه عمدتا استراتژيك است، حداقل آن است كه مانع گسترش جهادگران سوري و عراقي به قلمروهاي مسلمان تحت پوشش خودش شود و در يك مقياس جهانيتر درصدد تقويت موقعيت خودش در برابر ايالات متحده است (كه بنا بر آن نتايج جنگ 1973 را كه در اين فصل شرح داديم، معكوس كند) . گيجي و حيرت امريكا اين است كه اسد را از لحاظ اخلاقي محكوم ميكند – كه درست هم هست – اما بزرگترين مخالفان اسد القاعده و گروههاي افراطي هستند كه ايالات متحده از لحاظ استراتژيكي لازم است كه با آنها مخالفت كند. روسيه و ايالات متحده، هيچكدام، قادر نيستند تصميم بگيرند كه با هم چطور همكاري كنند و چگونه عليه همديگر مانور بدهند – با آنكه ممكن است رويدادهاي اوكراين اين دمدمي مزاجي را در جهت تمايلات جنگ سرد حل كند. [. ].
امريكا بعد از [ چندين ] تجربيات تلخ و تحت شرايطي كه بستر نامناسبي براي تكثرگرايي بود، وسوسه شده است كه اجازه دهد اين تحولات مراحل خودشان را طي كنند و تمركز كاري خود را روي دولتهاي بعدي بگذارد. اما چندين جانشين بالقوه، امريكا و نظم جهاني وستفاليا را دشمنان اصلي اعلام كردهاند.
در عصري كه تروريسم انتحاري ميتازد و سلاحهاي كشتار جمعي هم گسترش مييابند، حركت به سمت تقابل فرقهيي است كه ميرود كل منطقه را در بر گيرد، اين حركت را بايد تهديدي براي ثبات جهاني پنداشت و هشداري به همه قدرتهاي مسوول است كه همكاري و تعاون با يكديگر داشته باشند، كه حداقل آن اين است كه براي نظم منطقهيي تعريف قابل قبولي بيان كنند. اگر نظم را نتوان برقرار كرد، نواحي وسيعي براي هرج و مرج و براي شكلهايي از افراطگرايي باز ميشود كه بهطور سازماني به ديگر مناطق هم گسترش مييابند. (پايان فصل سوم)