كريمي و دايي
تبر به دست
علي عالي
فوتبال ايران مادري نيست كه ديني به گردن فرزندانِ مدتها فراموششدهاش داشته باشد. بيرحم و روزمره. شاهدختي هم نيست كه بايد كمر به خدمتش بست. پر از اشكال و سيستم نادرست. فوتبال ايران نه شواليهاي است كه براي رها ساختن از بند بيبرنامگيها و مديران نالايق، ما را رهسپارش كرده باشند، نه سيب يا كيكي است كه با لذت گازي به آن بزنيم. نه يك قاليچه ابريشمي دستساز، نه كلمه جادويي «افتخار» با خود دارد. كجاي دنيا، فوتبال ايران را ميشناسند و چه مشخصهاي دارد كه بتوان آن را در بالاترين سطح معرفي كرد؟ اين فوتبال و اين وضعيت اسفناك، از ورزشگاه و هوادارانش گرفته تا داور، مربي، بازيكن و مدير، چه ارزشي دارد كه بهترينهايش هم با هم دست به يقه شوند و با ردوبدل كردن پيام از طريق فضاي مجازي، به ريش فوتبال بخندند؟ علي دايي و علي كريمي براي همين فوتبال نيمبندِ ايران، كم زحمت نكشيدند. كم از خود مايه نگذاشتند. كم سلامتيشان را بهخطر نينداختند. آنها هر كجاي دنيا بودند، قطعا مجسمهاي از بهترين دوران فوتبالشان را در شهر محل تولدشان نصب ميكردند. اما چرا آنها با تيشه، به ريشه مجسمه خود در ذهنِ مردم حملهور شدهاند و اعتبارشان را به تاراج گذاشتهاند؟ اين فوتبال كه همه از شرايطش آگاه هستيم، ارزشش را دارد؟ نابغهها يادشان باشد زخمِ اين واژهها تا مدتها بر كالبد فوتبال ايران و هواداران ميماند. ما مخالف اختلاف ديدگاهها نيستيم، مخالف ابراز عقيدهها نيستيم، اين اختلافات به رسميت شناخته ميشود اما آنها ميتوانند تبعات اين اظهارنظرهاي مجازي را حدس بزنند؟ اصلا قرار است به چه هدفي برسند؟ ارزشش را دارد؟ آجري به ساختمان خرابشده فوتبال ايران اضافه ميكند؟ از ياد نبريم اختلاف ديدگاهها و كريهاي اين دو نابغه، مثل دو هوادار نيست؛ تبر را بيندازيد و با زبان كارشناسي حرف بزنيد. دوستان ديگر هم دخالت نكنند.