150 سال بعد
مهرداد احمدي شيخاني
تا آنجايي كه يادم ميآيد، قديميترين خاطره سفري كه در ذهنم هست برميگردد به حدود 50 سال پيش. سفري بود با قطار از خرمشهر به مشهد. با پدربزرگ و مادربزرگ، همسفر بودم. قطار هم از اين قطارهاي درجه 3 آن روزگار. صندلي چوبي و كوپههاي 8 نفره و من كه همه طول سفر را آويزان پنجره بودم و بيرون را تماشا ميكردم. از آن همه تماشا اما فقط يك چيز بعد از اين 50 سال يادم مانده، خانههاي خشتي و كاهگلي بين راه با تاقهاي ضربي و گنبدي. خانههايي كه ديگر اثري از آن نميبينيم جز تك و توك اينجا و آنجا، متروك و ويرانه.
اينگونه خانهها را به انبوه ديگر خيلي سال است نديدهام جز در سفري به افغانستان و شهر هرات در ارديبهشت سال 88 كه بسيار مرا به ياد همان سالهاي كودكيام انداخت. ميگويند آنچه سبب اين تغيير ظاهري شده، نفت است كه ما داريم و آنها ندارند. يعني نفت را فروختهايم و صرف تغيير كردهايم (البته غير از آن 800 ميليارد در آن 8 سال كه دود شد و به هوا رفت) و آنها از اين سرمايه دست خالي بودهاند و لاجرم براي اين تغيير در ظاهر كشورشان، ناتوان. مثال هم زده ميشود از رونق كشورهاي حاشيه خليج فارس و اقتصاد نفتيشان، كه بسيار بيش از ما، صرف رونق و تغيير در كشورشان شده و ما بسيار از آنها دوريم.
ميگويند و البته تا حدي اسناد تصويري هم براي آن موجود است كه حدود 150 سال پيش، تفاوت چنداني بين وضعيت مردمان اين گوشه از جهان با يكديگر نبوده است و اقتصاد اين جوامع، چوپاني و كشاورزي البته. مردم صحرا نشين هم كه كوچ رو. شكل زندگي تقريبا مشابه و غالبا شباني. غارتگري هم امري رايج و گستره حكومت مركزي در هر مُلكي، محدود به همان مركز و دربار. در اين گذر 150 ساله، به مرور كشورهايي
شكل گرفتهاند.
گيرم با گذاشتن خطكش روي نقشه جغرافيا و تقسيم زمينها و معلوم كردن سرحدات كه هنوز مبنايي است براي خيلي از درگيريها در اين بخش از جهان كه خاورميانه نام دارد. اما اين درگيريها فقط به خطكشيهايي كه پس از جنگ اول و دوم جهاني روي نقشه جغرافيا انجام شد، مربوط نيست. خيلي از درگيريها، ريشههايي بسيار كهنتر دارد و بسياري از آنها نيز اصلا نه مربوط به اين سرزمين، كه بستهاي وارداتي است.
در آن تصويرِ تغيير كرده كه ابتدا گفتم، هم تغيير در زندگي و هم در فضاي زندگي را، چه در شهر و چه در روستا ميتوان ديد، اما غير از اين تغيير در ظاهر، تغييرات ديگري هم هست. 150 سال پيش، اگر مثلا اين امكان يا همت را داشتي كه از هندوستان تا مراكش سفر كني، آن كليتي كه ميديدي، تقريبا يكي بود، نوع زندگي و مناسباتي كه در اين جوامع وجود داشت، تقريبا مشابه بود، يعني همان چيزي كه از آن به زندگي قبايلي و بنيانهاي قومي نام ميبرند. بعد از گذر از اين 150 سال، هنوز هم ميشود در بخش بزرگي از اين گستره، چنين مناسباتي را به همان قدرت
گذشته ديد.
براي نمونه، وقتي كه در كشور افغانستان، بعد از گذشت سه سال از تلاش براي صدور شناسنامه ملي براي مردم اين كشور و مخالفتهاي قومي گسترده، كه بايد حتما در شناسنامه هر فرد، قوميت او هم قيد شود و نهايتا تن دادن مجريان به اين امر، حكايت از آن دارد كه هنوز فاصله بسياري از قوم بودن مردم اين كشور تا رسيدن به مفهوم ملت وجود دارد. اين گزارههاي قوم گرايانه، فقط خاص اين يا آن كشور در اين گستره نيست. اينكه بخش بزرگي از درگيريهاي امروز اين نقطه از جهان، ريشههايي قومگرايانه دارد، نه حكايتي تازه كه داستاني تكراري است و اصلا عجيب نيست كه در مشاجرات قومي، به سرعت، هر طرف ماجرا دست به اسلحه برده و كشتن ديگري را دستيافتنيترين راهحل بداند.
اين ريختن خون و حل مشاجره به كمك گلوله و كشتن ديگري براي رسيدن به مقصود، آنقدر ساده و همگاني است كه فرق نميكند آن كشور به اروپا چسبيده باشد و پاشنه كفشش در خاك اروپا گير كرده باشد يا مدرنترين شهرهاي جهان را در خاك و دريا بنا نهاده باشد. وقتي ميلياردها دلار خرج خريد اسلحه ميشود و بر طبل جنگ كوفته ميشود، يعني داستان همان داستان 150 سال پيش است و ذرهاي جلوتر نيامده، غير از اينكه به جاي شمشير و بر گرده شتر، با بمب و بر پشت تانك
همديگر را ميكشند.
حالا فكر كنيد در وسط اين كشت و كشتار، كشوري هست كه با وجود تلاش قومگراياني كه همه انرژيشان را صرف جدا كردن تكهاي از اين كشور كردهاند، در همان مناطق كه قومگرايان بر طبل جدايي ميكوبند، رفتاري مدني همچون شركت در انتخابات در چنان تصويري شكل ميگيرد و حضور زنان، به عنوان شاكله مدرنيته، نه فقط به عنوان انتخابكننده، كه قامت انتخاب شونده و آن هم از سوي مردان، هر بار بيشتر از قبل طرف اعتماد قرار ميگيرند.
اين رخداد را نه در اروپا و دانمارك كه در همان مناطقي ميبينيم كه بسيار كوشيدهاند كه تبديل به نمونهاي خاورميانهاي براي جنگ و كشتار در كشورمان بشود و در عوض، وقتي فرصت نمايش خود مييابد، تبديل به آن تصويري ميشود كه با خرج و خراج 110 ميلياردي و جنگابزاري، نميتوان به دستش آورد. آنچه پاسداشتني است همين است و آنچه تفاوت اين راه 150ساله، همين تفاوت است و الا كشتن و كشته شدن كه داستاني قديمي در اين گوشه از جهان است.