پيكر كوروش اسدي با حضور چهرههاي ادبي و دوستانش تشييع شد
دولتآبادي: دوستان من ظرفيت بردباري خود را بالا ببريد
گروه فرهنگ و هنر| مراسم تشييع پيكر كوروش اسدي، روز دوشنبه از مقابل خانه هنرمندان ايران برگزار شد تا پس از اين مراسم پيكر اين نويسنده در خانه ابدياش در قطعه نامآوران بهشتزهرا (س) براي هميشه آرام بگيرد. در اين مراسم كه با حضور چهرههاي ادبي و دوستان اسدي برگزار ميشد محمود دولتآبادي، فرزانه طاهري، حسين سناپور و يونس تراكمه سخنراني كردند و در بخشهايي از آن هم هرمز عليپور و يارعلي پورمقدم شعرهايي را در سوگ اين نويسنده كه در آخرين ساعت روز جمعه درگذشت خواندند. محمود دولتآبادي در اين مراسم با اشاره به درگذشت كوروش اسدي گفت: «مرگ ناگهان از راه ميرسد و انسان را غافلگير ميكند. سوال من اين است چرا انساني كه در موقعيت پختگي خود به عنوان يك نويسنده كه از نوجواني و جواني در تلاش مشقت نوشتن بود، ناگهان غافلگيرانه از ميانه خلوت ما ميرود. روزگار غريبي است. هيچ قشري به اندازه نويسندگان در دوره جديد تنها و بدخو نشده است. زماني كه ميگويم بدخو به خودم اشاره دارم. فكر آزاردهندهاي به من ميگويد بنشين به گوشهاي مانند تمام نياكانت؛ براي اينكه رابطه اجتماعي به نحوي تغيير كرده است كه شخص احساس ميكند در آن جايي ندارد.» دولتآبادي در ادامه با اشاره به اينكه به اسدي به عنوان يكي از چهرههاي خوب «ادبياتِ در حال شدن» نگاه ميكرد توضيح داد كه از مرگش تعجب نميكنم؛ زيرا داغهاي زيادي از نوجواني تا به حال تجربه كردهام. اين نويسنده با اين توضيح كه نزديكي چنداني با اسدي نداشته گفت: «نميتوانم درباره شخص او صحبت كنم. هستند در اين جمع دوستاني كه با او رفاقت داشتند. من به شخصه عميقا متاسفم كه آدم خوب و نويسندهاي كه ميرفت تا درخشش او از چهارديواريهايش به بيرون ساطع شود، از دست ما و از دست جامعه نه چندان ثروتمند ادبي ما رفت. براي من سوال است كه چرا و چه اتفاقي ميافتد؟ به اين ترتيب تاثر عميق خود را به خاندان خلوت ادبيات بيان ميكنم.» او بعد از تسليت به خانواده كوروش اسدي توضيح داد: «نميدانم چرا زماني كه خبر از دست دادن كوروش را شنيدم، به ياد وقايع جنوب و غرب كشورم افتادم كه همهچيز را شخم زد. كوروش يكي از تكههاي پراكندهشده جنوب بود كه در تهرانِ عجيب و غريب نتوانست دوام بياورد. به خانوادهاش تسليت ميگويم؛ به دوستانش، شاگردانش و به خودم. من چيز زيادي براي گفتن ندارم؛ دوستان من، ظرفيت بردباري خود را بالا ببريد. ما بايد اين دورهها را بهتر تحمل كنيم. ما هميشه در معرض بيهودگي هستيم. در تركيب بيهودگي و رنج و در تركيب بيهودگي و دشواريها. لحظاتي كه همگان آن را احساس نميكنند، بلكه دوستانمان اين لحظات را حس ميكنند، خراشيده ميشوند و زخم برميدارند. همه زخمها را بايد تحمل كرد. من توصيه ديگري ندارم.» در بخش ديگري از اين مراسم فرزانه طاهري، مترجم و مدير بنياد گلشيري درباره كوروش اسدي صحبت كرد. او از واژهاي صحبت كرد كه بلافاصله بعد از شنيدن خبر فوت اين نويسنده مدام در ذهنش ميچرخيد: «همان كه اسدي در خرداد ۷۹ در رثاي گلشيري گفت؛ عفونت! عفونتي كه گشيري را از پا انداخته بود. از او خواسته بودم سخن بگويد. در آن دوران بهت و حيراني. آن روز هم به خوبي ياد داشتم كه جنس كلام او همان است كه بايد باشد. جنس زندگي و زيستنش همان است كه هرچه ميگذرد كميابتر ميشود و جنس شرافتش او را يكي از بهترين انسانها و نويسندههاي دوران خود كرده است.» طاهري بعدها از نويسندگي اسدي هم صحبت كرد. به گفته او اسدي نويسنده گريخته از آبادان جنگزده، نوشتنش را به صورت جدي در زمانهاي شروع كرد كه بايد مينوشتند و كنار ميگذاشتند: «آن سالها در دهه ۶۰ و پنجشنبههايش و تمام زندگياش به اين تناوب فرساينده گذشت كه بنويسد و نوشتههايش رنگ چاپ نبينند، منتظر بماند و باز بنويسد تا دورهاي كوتاه برسد و داستانهاي نابش را به دست داستانخوانها برساند. اما تلختر ميشود ذهنمان كه در دورهاي رفت كه كارهاي او پس از ۱۰ سال انتظارِ مجوز بيرون آمدند تا نشان دهد چه داستاننويسي است. » اين مترجم از انتظار طاقتفرسايي گفت كه اسدي آن را تحمل كرد و تن به حذف نداد و از اصولش دست نكشيد: «هرگز نديدم شكوه و ناله كند. هرگز از زبان خودش نشنيدم كه چه دشواريهايي در زندگي موهايش را اين همه زود سفيد كرد. انگار همه آنچه را كه ميآزردش، آن لعنتي كه به قول خودش نويسنده ايراني گرفتارش بود در كنار كابوسهايش و خيالبازيهايش در داستانهايش ميديد. انگار زخمهايش را با خود دور از همه به گوشهاي ميبرد و تيمارشان ميكرد.» در ادامه اين مراسم هرمز عليپور و يارعلي پورمقدم هم در كنار تسليت به خانواده و جامعه ادبي سخنراني كردند و شعرهايي در سوگ كوروش اسدي خواندند تا نوبت به حسين سناپور برسد. اين داستاننويس متني را كه براي اسدي آماده كرده بود، خواند. مرگ را وقتي روز به روز و سال به سال تجربه كرد كه تا حدود ۴۰ سالگي منتظر ماند تا «پوكهباز»ش چاپ شود، تا بتواند ببيند كه شكل دادن به حسرتهاي جواني و پرسههاي تنهايي جوانيهايي خودش و بسيار جوانهايي مانند خودش بايد تا چند سال در كشوهاي ميزي كه شايد نداشت، خاك بخورند.» . يونس تراكمه ديگر سخنران اين مراسم هم به خانواده كوروش اسدي و افراد حاضر در مراسم تسليت گفت و از روي متني درباره اين نويسنده خواند: «به آخر خط رسيدهها فقط وقتي با رضايت چشم بر جهان ميبندند كه به پشت سرشان مطمئن باشند اما غمانگيز زماني است كه برگردي و پشت سرت را خالي ببيني. ببيني كسي يا كساني كه قرار بود باشند تا تو آسوده خاطر خداحافظي كني. زودتر از تو رفتهاند و تو ماندهاي با حفرهاي در مقابلت كه گريزي از آن نيست و حفرهاي مهيبتر پشت سرت. جهان بدون اين پشتوانهها چه بيهوده و مهمل است. كوروش اسدي در زماني گم شد كه تازه پيدا شده بود. او پيدا شده بود تا زندگيهاي نكرده تو را زندگي كند. زندگي و ادبيات هنوز به كوروش اسدي خيلي بدهكار و مديون بود.»