• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3859 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۳۱ تير

چشم در چشم مرگ

اميرحسين كاميار

شايد در نگاه اول نتوان ميان قتل آتنا اصلاني، دخترك هفت‌ساله پارس‌آبادي با مرگ مريم‌ميرزاخاني، رياضيدان نامور ساكن امريكا ارتباط مشخصي يافت. تنها چيزي كه در هردو فقدان مشترك به نظر مي‌رسد واكنش به‌شدت گسترده افكار عمومي در شبكه‌هاي اجتماعي و رسانه‌هاي گروهي است. قطعا دور از انتظار نبود كه قتل دردآور كودكي معصوم يا مرگ سوگناك دانشمندي جوان باعث برانگيخته شدن حساسيت ذهن ما مردمان شود. با اين همه اغراق در واكنش عاطفي به اين دو رويداد كه نه نخستين تجربه انساني اينگونه‌اند و نه واپسين، پرسشي را پديد مي‌آورد كه چه چيزي در اين دو ماجرا، باعث شد هر يك از ما تا بدين حد برابر آن متاثر و آشفته شويم؟
كودكان نماد معصوميت و آسيب‌پذيري هستند، نماد فردا، نماد آينده. قتل بي‌رحمانه آتنا اصلاني گويي لكه زشتي شده بر معصوميت ذهن ما و به يادمان آورده كه برابر شقاوت و شرارت، تا چه حد آسيب‌ پذيريم. درخبرها بود كه مردم خشمگين سعي كرده بودند مغازه قاتل را به آتش بكشند، در شبكه‌هاي اجتماعي مي‌ديدي كه آدم‌هاي آشنا با طبعي ملايم چگونه بر طبل انتقام مي‌كوبيدند و هر صداي معترضي به اين موج خشونت را با خشونتي دوچندان ساكت مي‌كردند. به صورتي نمادين ما در درد آتنا، ناخودآگاه درد خويشتن را بازيافتيم. بي‌پناهي و بي‌دفاعي او، ما را به ياد تمام تجربيات بي‌دفاع بودن‌مان برابر زندگي و روزگار انداخت و خروش خشمي را گريزناپذير ساخت كه گويي ساليان متوالي در كنج روان زخمي ما، پنهان شده بود.
در كنار اين، مرگ هر كودكي به نوعي از دست رفتن اميد به فرداست. كودكان تجسم آن اميدواري ازلي آدمي براي بهتر شدن شرايط و بهبود زندگي محسوب مي‌شوند. تولد هر كودكي گويي ناخودآگاه يكايك ما را نوازش مي‌كند تا بپنداريم جهان براي آنها جاي بهتري خواهد بود يا در واقع دنيا براي ما مكان بهتري خواهد شد زيرا كه هر كودك، بذر فرداي انسانيت را در جان خويش حمل مي‌كند. از اين رو مرگ هر كودك نوعي بي‌فردايي است، غارت شدن اميد به آينده. ناتواني ما در مراقبت از كودكان به يادمان مي‌اندازد كه تا چه حد در مراقبت از خود و روياهاي خويش، برابر شدايد جهان ناتوانيم. پذيرش اين ناتواني ما را به‌شدت مي‌ترساند و اين هراسِ ناخودآگاه، ما را به ورطه خشونت پرتاب مي‌كند، پس از طريق تنبيه افراطي آن قاتل مي‌كوشيم امنيت‌خاطر از دست رفته خود را بازگردانيم. آن‌كس كه با قتل كودكي، فردا را از ما مي‌گيرد، مرگي محتوم را به رخ ما مي‌كشد؛ ما از مرگ است كه اينچنين به وحشت افتاده‌ايم. قاتل آتنا، بي‌دفاع بودن ما برابر مرگ را به يادمان آورد.
همين داستان به نوعي ديگر درباره فقدان غم‌انگيز مريم ميرزاخاني نيز صدق مي‌كند. مرور زندگي اين دانشمند جوان نكات از لحاظ روان‌شناختي باارزشي را خاطرنشان مي‌سازد: او يكي از ما بود كه در مسير تحقق روياهاي خويش كوشيد تا با تلاش و هوشمندي شرايطي نو براي خود پديد آورد تا آنجا كه سقف شيشه‌اي برابر پيشرفت زنان را در هم شكسته و به باارزش‌ترين جايزه رياضي جهان دست يافت. او قهرماني مدرن در زمانه بي‌قهرماني بود، نمادي براي توانستن، نشانه‌اي براي پيروزي آدمي بر دشواري‌هاي استخوان‌شكن روزگارش. حضور موفق مريم ميرزاخاني در عرصه‌هاي جمعي به يادمان مي‌آورد كه پنجه در پنجه شدن با تقدير مست ممكن است. او ناخواسته نگهبان آتش مقدس اميدواري ما در زمان‌هاي سرشار از نوميدي بود، همه آنچه كه در اسطوره‌شناسي از كهن‌الگوي قهرمان انتظار مي‌رود تا به جا آورد.
از دورترين روزگاران، كاميابي قهرمان، برابرنهاد پيروزمندي قوم او برابر تهديدهاي زندگي محسوب مي‌شد، تهديدهايي مانند تاريكي، سرما، گرسنگي، بيماري و البته مرگ. قهرمان در مسير سلوك خويش، خبر شكست اهريمن را مي‌پراكند. به يمن او اميد هماره زنده مي‌ماند و ياس از مردمي كه پا جاي پاي او مي‌گذاشتند دور مي‌شد. در اين احوال دشوار نيست كه تصور كنيم از دست دادن قهرمان تا چه حد مي‌تواند تاثيري معكوس برجاي بگذارد و نوميدي را جانشين اميد در جان آدمي گرداند. با مرگ نابهنگام مريم ميرزاخاني، ما نه فقط انساني نازنين كه نمادي منطبق بر تصويرواره قهرمان در عمق روان‌مان را از دست داديم و ناچار شديم اين واقعيت تلخ را بپذيريم كه مرگ حتي قهرماني چون او را نيز مقهور و مغلوب كرده است.
همين‌جا است كه دو تجربه دردناك قتل آتنا اصلاني و فقدان مريم ميرزاخاني، به هم مي‌رسند و فصل مشتركي مي‌يابند. در هردوي اين وقايع، ما توسط مرگ گزيده و ناچار شديم تا بي‌دفاع بودن‌مان برابر فرشته مرگ را بپذيريم. اين بي‌دفاعي ما را به‌شدت ترساند. ترسي كه در ماجراي آتنا خودش را زير شنل خشم پنهان كرد و در داستان مريم به شكل اندوه و ياس متجلي شد. آن اغراق غريب در واكنش‌هاي ما، نوعي پاسخ ناخودآگاه به درك ناپايداري زندگي است. ما با تهديدِ بي‌فردايي روبه‌رو شديم، با خطر از دست دادن تمام روياهاي‌مان در كسري از ثانيه، با نفرين باقي ماندن حسرت بابت هرآنچه كه نيافته‌‌ايم و نساخته‌ايم. پس به شكلي ناهوشيار از طريق توسل به خشم مشترك يا اندوه عمومي، كوشيديم تا نشان دهيم كه برابر فقدان، مانند هم رفتار مي‌كنيم. در اين همانندي نوعي گرد هم‌آمدن نهفته است، كنار يكديگر ماندن تا مرگ از ديار ما بگذرد. تسلايي تا كمتر بترسيم از آنچه كه دير يا زود بر سرمان خواهد آمد و لاجرم ما را در آغوش خويش تعميد خواهد داد. دليل آن واكنش‌هاي گسترده را بيش از همه شايد بايد در همين يافت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون