براي والفجر 8 و 150 هزار رزمندهاش
محمدحسين مهرزاد /
«بسمالله الرحمن الرحيم. لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم، و قاتلو هم حتي لاتكون فتنه. يا فاطمه الزهرا، يا فاطمه الزهرا، يا فاطمه الزهرا». ساعت دقيقا 22 و 10 دقيقه شب است و اين جملات با صداي محسن رضايي در بيسيمها ميپيچد تا يگانهاي نيروي زميني سپاه بزرگترين عمليات تهاجمي ايران در تاريخ جنگ را با پيشروي زميني و دريايي آغاز كنند. ميگويند طراح اوليه عمليات والفجر 8 حسن باقري بود. اعجوبهاي كه وقتي پاي تخته ميرفت و براي فرماندهان كاركشته سپاه و ارتش حرف ميزد همه را ميخكوب ميكرد. شايد وقتي سال 61 اهميت استراتژيك فاو را توضيح ميداد هم همين طور شده بود. شايد هم بعضيها در دلشان گفتند اين جوانك رويا ميبافد. مگر ميشد فاو را از عراق گرفت و تا امالقصر پيش رفت؟ اصلا رسيدن به خور عبدالله به اين راحتيها نبود. گيرم كه براي خور عبدالله فكري كرده بود، گذر از اروند مگر به اين سادگيها بود؟ حسن باقري همان سال 61 رفت. اما حاضران جلسهاي كه او برايشان عمليات تصرف فاو را شرح داده بود، ماندند. آقا محسن، آقا رحيم، مرتضي قرباني، حسين علايي و سردار رشيد و ديگراني كه احتمالا آن روزها بودند و هنوز هم هستند. ماندند تا والفجر 8 را فرماندهي كنند. خيليهايشان هم رفتند. رفتند جايي كه حسن باقري و حاج ابراهيم همت و باكريها رفتند. خيلي از ماندهها هنوز صداي فرياد «شيميايي، شيميايي» ساعت 5 و نيم صبح 24 بهمن را ميشنوند. حاج علي اكبرنژاد هنوز بعضي وقتها خواب آن دست به يقه شدن با فرمانده عراقي در پادگان نظامي فاو را ميبيند. نبرد تن به تن يعني اين. از آن 150 هزار ايراني كه والفجر 8 را ساختند خيليهايشان هنوز با خاطرات اروند و فاو زندگي ميكنند. والفجر 8 خاطره ماست. خاطره ما كه هميشه دلمان ميخواسته بهانهاي براي سربلندي داشته باشيم.