چشمهايم را ميبندم!پير ميشوم!پير پير!
كاش سرطان برود،نباشد!
اعظم عابديني
مادرم قرار است تا دقايقي ديگر به اتاق عمل برود. همراه پدر، خواهر و برادرانم بايد با او خداحافظي و راهياش كنيم.سر در موهاي بلند و رنگ كرده مادر ميانسالم بردهام موهايش را ميبويم و ميبوسم. تا دقايقي ديگر اين موها را با تيغ خواهند تراشيد تا تومور سرطاني چسبيده به مغزش را جدا كنند. دورش حلقه زدهايم، ميخواهيم به او روحيه بدهيم اما چه كسي ما را روحيه خواهد داد؟ بايد او را آماده آنچه رخ ميدهد كنيم اما با چه زباني؟ با چه تواني؟ كاش يك مشاور بود كه به او ميگفت يا به ما ميگفت كه چه كنيم؟از اتاق 425 بيمارستان بيرون آمدم، به در تكيه دادم. سر را بالا بردم گريستم: خدايا سرطان كي ميرود؟!كي تمام ميشود؟!پول جراحي را به سختي فراهم كرديم. براي هزينه عمل جراحي و دستمزد جداگانه دكتر!برادرم ماشينش را فروخت. مادر رفت اتاق عمل و خبر آوردند كه شكر خدا عمل انجام شده و به هوش آمده اما گفتند از شكل تومور معلوم است كه بدخيم و با درجه بالاست و چند روز بعد هم گزارش پاتولوژي تاييد كرد و چه گذشت بر ما!مادرم نيمه فلج شده بود؛ حالا فيزيوتراپي، راديوتراپي، شيميدرماني و بعد مرتب آزمايش خون براي كنترل پلاكت و گلبول سفيد. واي هزينهها! با حقوق مستمري پدر! بايد پرونده پزشكي تشكيل ميداديم كه بيمه بخشي از هزينهها را بپردازد و كمك حالي باشد. يك روز رفتم مقابل پارك لاله ساختمان بيمه. تا چشم كار ميكرد در سالن آدم بود؛ نسخه و شماره در دست، قيافههاي رنجور، بعضي اشك در چشمان و برخي عصبي. جاي نشستن روي صندليها نبود. سالن پر بود. از دستگاه نوبتگيري شماره گرفتم. شماره 2521. به شماره نگاه كردم شانههايم افتاد. از سالن بيرون آمدم در خيابان سر به آسمان بردم: خدايا سرطان كي ميرود؟! كي تمام ميشود؟!مادرم راديوتراپي رفت 33 جلسه. هر روز از تهران تا بيمارستان 7 تير شهر ري و بايد هر روز قيافههاي رنجور بيماران رنگ پريده و سرها و صورتهاي لخت را ميديدم. از راهروي سرد ميگذشتيم و صداي اوق زدنهاي بيماران شيمي درماني را ميشنيديم و نالههايشان را. تا كار مادر انجام شود در سالن مينشستم. تسبيح در يك دست و كتاب دعا در دست ديگر و بارها در اين سالن سر به آسمان بردم كه اي خدا كي ميرود اين سرطان؟كي تمام ميشود؟شيمي درماني شروع شد و گلبول سفيدش افت ميكرد بايد آمپول زير جلدي ميزديم. رفتم داروخانه گفتند آمپولها هم ايراني دارد و هم خارجي اتريشي- انگليسي- سوييسي، كدام را ميخواهيد؛ 10هزار تومان، 120هزار تومان، 230هزار تومان، و... دكتر گفته بود اگر ميتوانيد خارجي بخريد زودتر و بهتر تاثير ميكند. چند تا آمپول فعلا براي همين جلسه 860 هزار تومان.از داروخانه بيرون زده، خسته شده بودم. اشكم درآمده بود.سر به آسمان بردم: خدايا سرطان كي تمام ميشود كي ميرود؟يك شب تشنج كرد، رفتيم اورژانس بيمارستان.تعدادي جلوي بيمارستان چادر زده بودند.
گفتند از شهرستان آمدهاند جا ندارند و هتل و مسافرخانه هم گران است. مريض دارند. غم مريضداري، غم بيپولي، غم بيجايي مردم رنجم را بيشتر كرد. آه كشيدم: خدايا سرطان كي ميرود؟كاش ميدانستيم از كجا آمده؟چرا آمده؟هيچ كس نميدانست.گاهي ميگفتند تغذيه ناسالم است؛ مواد غذايي آلوده برنج- ميوهجات كه با سمها و كودهاي غيراستاندارد تغذيه شدهاند، گاهي ميگفتند و مينوشتند كه اضطراب و استرس شكل زندگيهاي مدرن است، گاهي ميگفتند آلودگي هوا و بنزينهاي آلوده، پارازيت، امواج موبايل. ميگفتند و مينوشتند و ميخوانديم.حالا ديگر در هر خانهاي ميرفت؛ نخبه، باسواد و بيسواد، كوچك و بزرگ، رييس و مرئوس، زن و مرد، پير و جوان، گريبان همه را گرفته بود. هر چند ماه يكبار امآراي (MRI) مي گرفتيم تاروند بيماري معلوم شود. كليشه در دست به دنبال دكتر بودم از اين طبقه به آن طبقه، از اين راهرو به آن راهرو و بالاخره دكتر اين كليشه را نگاه كرد و گفت: نشاني از تومور نميبيند. آرام شدم. لبخند زدم و گفتم تشنج كرده، گفت: فعلا عود نيست اما بدان هميشه بايد آمادهباش بود. خدايا سرطان كي ميرود؟!كي تمام ميشود؟!