آلكسي دو توكويل
آلكسي دو توكويل،در كتاب نام آشناي «درباره دموكراسي در امريكا» مينويسد: «به تدريج كه شهروندان به برابري و همنوعي دست مييابند، ميل هر يك از آنها به باور كوركورانه يك فرد يا طبقه كاهش مييابد. براي باور جمع آمادگي پيدا ميكنند و بيش از پيش افكار عمومي بر عالم چيره ميشود»
جان لاك
جان لاك در كتاب تاثيرگذارش «جستاري درباب فهم بشري» انسان را منقاد سه قانون ميداند: قانون الهي، قانون مدني و مهم تراز همه قانون باور يا عرف. از نظر لاك قدرت قانون عرف كه بر اساس افكار عمومي ساخته ميشود، بارها بيش از بقيه قوانين است و همين نشاندهنده نقش اين موضوع در سياست است
مارتين هايدگر
هايدگر در شناختهشدهترين كتابش «هستي و زمان» در بحث از نحوههاي گوناگون بودن انسان با تمايز گذاشتن ميان وجود اصيل و غيراصيل، رويكردي منفي به حيات جمعي انسانها در عرصه عمومي دارد و تعبير «هر كس» را برميسازد كه اشاره به شيوه غيراصيل و منتشر و هر روزه حيات انساني دارد. البته محققان معتقدند كه از اين تعبير هايدگر نبايد تنها سويههاي منفي را فهميد
يورگن هابرماس
يورگن هابرماس،در«دگرگوني ساختاري حوزه عمومي» با مطرح كردن مفهوم «عرصه عمومي» آن را عرصهيي ميداند كه «باور عمومي در آن صورت ميگيرد». به نظر هابرماس در عرصه عمومي بحث عقلاني، آزادانه و بدون توجه به مرتبه و شأن صورت ميگيرد. به نظر او تبلور عيني اين عرصههاي عمومي در سدههاي هفدهم و هجدهم فضاهاي عمومي مثل كافههاست
محسن آزموده / افكار عمومي يك نيروي سياسي است بلكه مهمترين نيروي سياسي به خصوص در دنياي جديد بنابراين هميشه سياستمداران ميكوشند به نحوي توجه افكار سياسي را جلب كنند، تلاشي كه قطعا هميشه قرين موفقيت نبوده است. به نظر ميرسد در يك دهه اخير اما افكار عمومي تحولي ژرف را از سر گذرانده است، تغييري كه قطعا بر عرصه سياست نيز تاثير ميگذارد. در جستار پيش رو ضمن تحليل مفهوم افكار عمومي و تحولي كه از سر گذرانده است، به تاثير آن بر عرصه سياست خواهيم پرداخت.
باور سطحي و زودگذر
آلكسي دو توكويل، فيلسوف، حقوقدان و مورخ سياستمدار فرانسوي در قرن نوزدهم در كتاب نام آشناي «درباره دموكراسي در امريكا» مينويسد: «به تدريج كه شهروندان به برابري و همنوعي دست مييابند، ميل هر يك از آنها به باور كوركورانه يك فرد يا طبقه كاهش مييابد. براي باور جمع آمادگي پيدا ميكنند و بيش از پيش افكار عمومي بر عالم چيره ميشود». (الكسي دو توكويل، درباره دموكراسي امريكا) «افكار عمومي» معادل غلط رايجي است چنان كه مرتضي كتبي در يادداشت ابتداي كتابي به همين نام (نوشته ژوديت لازار) نوشته، در برابر اصطلاح بيگانه public opinion به كار ميرود و بهتر است «عقيده يا نظر عمومي» ترجمه شود زيرا «عقيده شناختي گذراست و بين شك و اطمينان قرار دارد و هيچ گونه استدلال منطقي و همهپسند در شكلگيري آن دخالت ندارد، در حالي كه فكر بر پايه تعقل صورت ميپذيرد و از عمق بيشتري برخوردار است.»
افكار عمومي به مثابه نيروي سياسي
سطحي بودن و زودگذر بودن افكار عمومي اما به معناي كماهميتي آن نيست. برعكس، افكار عمومي را به درستي ميتوان نيرويي موثر و مهم در قلمروي سياست خواند. ظهور و بروز مفهوم افكار عمومي كه نخستينبار (1588) به وسيله فيلسوف و جستارنويس فرانسوي، ميشل دو مونتني به كار رفت، در عرصه سياسي مربوط به قرن نوزدهم است. اگرچه بر اهميت باورها و عقايد رايج پيش از آن نيز تاكيد شده بود، تا جايي كه ويليام شكسپير از آن با عنوان «هم دم موفقيت» و بليز پاسكال آن را «ملكه جهان» ميداند. جان لاك نيز در كتاب تاثيرگذارش «جستاري درباب فهم بشري» انسان را منقاد سه قانون ميداند: قانون الهي، قانون مدني و مهم تراز همه قانون باور يا عرف. از نظر لاك قدرت قانون عرف كه بر اساس افكار عمومي ساخته ميشود، بارها بيش از بقيه قوانين است و همين نشاندهنده نقش اين موضوع در سياست است. اهميت افكار عمومي در سياست البته امري جديد نيست. تا جايي كه به پايههاي مشروعيت يك نظام سياسي ارتباط مييابد، رضايت عامه و همسويي افكار عمومي با يك نظام سياسي در تمام طول تاريخ يكي از اركان آن نظام سياسي تلقي ميشده است و حاكمان در هر زمان و مكاني كوشيدهاند از طريق جلب رضايت عموم يا تحت تاثير قرار دادن آنها و همسو ساختن افكار عمومي با سياستهايشان پايههاي حكومت خود را مستحكم كنند. البته اين در قرون جديد است كه با تحولات مهمي چون انقلاب صنعتي و پيشرفت علوم و رنسانس فرهنگي و در نتيجه ظهور مدرنيته، نقش افكار عمومي به عنوان يك نيروي سياسي موثر افزايش يافته است.
شلوار جين به مثابه رسانه
عناصر متعددي در برساختن مفهوم افكار عمومي نقش دارند اما چنان كه مطالعات اين موضوع نشان ميدهد، مهمترين امري كه در شكلگيري و تحول افكار عمومي نقش دارد، رسانهها هستند. اين نكتهيي است كه عمده كارشناسان رسانه و ارتباطات جمعي نيز بر آن اذعان دارند، با اين توضيح كه بايد مراد از رسانه در اينجا تدقيق شود. در باور رايج رسانه عموما به ابزار ارتباط جمعي اشاره دارد كه از طريق آن اخبار و اطلاعاتي با سه كاركرد عمده خبررساني، سرگرمي و آموزش تبادل ميشود، مثل تلويزيون، ماهواره، مطبوعات، راديو و... اما در معناي دقيقتر رسانه به اين گستره محدود نميشود بلكه رسانه هرگونه ابزار يا نهادي تلقي ميشود كه از طريق نشانهگذاري پيامي را منتقل ميكند. با اين تعريف يك بيلبورد تبليغاتي، يك مدرسه يا دانشگاه، يك لباس يا يك كالاي مصرفي نيز به سبب انتقال پيام ممكن است كاركرد رسانهيي داشته باشد و در نتيجه بر افكار عمومي تاثير بگذارد. براي مثال در طول دوران جنگ سرد لباس جين در كشورهاي كمونيستي بيش از هر راديو و تلويزيوني كاركرد رسانهيي داشت و توانست افكار عمومي را متاثر سازد. با اين تعبير موسع از رسانه ميبينيم كه هر انساني هر روز در معرض بيشمار پيام و خبر است كه به طرق مختلف از طريق مصرف يك شكلات تا در دست گرفتن يك خودكار يا نوشيدن يك نوشابه او را مخاطب قرار ميدهد و به تعبير لويي آلتوسر از سوي رسانهها مورد استيضاح (Interpellation) واقع ميشوند.
برخلاف خواست قدرتها
رابطه ميان افكار عمومي و رسانهها اما يكسويه و يكجانبه نيست، به اين معنا كه نبايد فرض شود كه افكار عمومي تابعي ساده و سرراست از رسانهها و پيامهاي آنها هستند و با هر تغيير و تحول محتوايي و صوري در اخبار، افكار عمومي نيز تحول مييابند. عوامل موثر در فرآيند دگرگوني در افكار عمومي و تاثيرگذاري بر آن، فراوانتر و پيچيدهتر از آن است كه بتوان به سادگي مدعي شد كه يك رسانه يا رسانهيي خاص توان شكلدهي به افكار عمومي را دارد. براي مثال در كشورهاي توتاليتر كمونيستي مثل شوروي سابق و كره شمالي با وجود همه تلاشهاي دولتها در به دست گرفتن رسانهها در جهت شكل دادن به افكار عمومي نتوانستند آنها را به شيوهيي كه خود ميخواستند شكل دهند و در نهايت نيز واقعيتها خلاف خواست دولتها پيش رفته است.
تحول ژرف
البته خواست كنترل افكار عمومي از طريق رسانهها مربوط به زماني بود كه پيشرفتهاي تكنولوژيك و فناورانه در سطحي بود كه دولتها ميتوانستند مدعي كنترل و اداره رسانهها شوند. به عبارت ديگر تا اواخر سده بيستم با وجود گسترش رسانهها و عمومي شدن آنها و در نتيجه بيمعني شدن پديده كنترل افكار عمومي، باز هم دولتها اين توانايي را داشتند كه تا حد ممكن بر جريان توليد و انتشار اخبار تاثير بگذارند و با فيلترها و ابزارهايي كه در دست داشتند، جريان اصلي (main stream) فضاي عمومي رسانهيي را به انقياد خود در آورند. اين امر اما با گسترش جهاني شدن (globalization) و ظهور فناوريهاي جديد كه امكان توسعه بيسابقه كيفيت و كميتهاي رسانهيي را به وجود آورد، دچار تحول عظيمي شد. امروز با فراگير شدن اينترنت و فناوريهاي جديد و شبكههاي اجتماعي نوين، ديگر سخن گفتن از كنترل رسانهها و در نتيجه شكل دادن به افكار عمومي به سخني لغو بدل شده است. در شرايط به وجود آمده، رسانهها ديگر تحت اختيار هيچ دولت يا حتي شبكه مناسبات سرمايهدارانهيي نيستند و گردش اخبار و در نتيجه تحت تاثير قرار دادن افكار عمومي را نميتوان از سوي يك يا حتي چند قطب كنترل كرد.
همسو با اين مركززدايي (decentralize) از مرجعيتهاي (authority) پيشين افكار عمومي كه ميتوانست نهادهاي سنتي يا مذهبي باشند يا دولتها يا حتي شبكه مناسبات سرمايهداري، جريان افكار عمومي امروز ديگر به امري ورا و فراي خود ارجاع نميدهند. به عبارت روشنتر در شرايط پيشين مشروعيت (legitimacy) افكار عمومي از فراسو ميآمد و به اين اعتبار امري متعال (transcendent) از گستره افكار عمومي بود كه به آن مشروعيت و اعتبار ميبخشيد. در گفتمان سنتي اين امر مقدس و در نتيجه داعيان آن بودند كه مدعي اعتبار بخشي به باورهاي عاميانه تلقي ميشدند، در دوران مدرن از يك سو اين علم (science) بود كه از سوي گفتمان مسلط به عنوان مرجع حجيت بخش به عقايد رايج تلقي ميشد، البته بايد توجه داشت كه وقتي سخن از علم است، از همبستگي معرفت يا دانش (knowledge) و قدرت (power) نبايد غفلت كرد و اين دقت نظر فوكويي را بايد مدنظر داشت كه اولا دانش (و به تبع آن علم) امري خنثي و بدون جهتگيري نيست و ثانيا قدرت تنها در دولت محدود نميشود و بيش از هر چيز بر شبكهيي متكثر و در هم پيچيده و مفصلبندي شده از مناسبات اشاره دارد. در هر صورت افكار عمومي در دوران تسلط دولت- ملتها بر رسانهها، بيش از هر چيز اعتبار خود را از گفتارهاي رسمي (بر ساختگان همبسته نهاد قدرت متمركز يعني دولت و دانش رسمي يعني دانشگاه) اخذ ميكردند. با گسترش سرمايهداري و جهاني شدن چنين به نظر ميرسد كه منطق حاكم بر افكار عمومي و ملاك اعتبار باورهاي آنها را بشود با مناسبات سرمايهداري توضيح داد. به سخن ديگر برخي منتقدان عموما چپگرا معتقدند كه در «تحليل نهايي» آنچه داور ارزشگذاريها و اعتبار بخشي به افكار عمومي تلقي ميشود، پول و سرمايه است و مناسبات مرتبط با آنهاست اما اين توجيه با وجود اهميتش و با وجود قدرت بالايش در توضيح بسياري از پديدهها و رخدادها از توجيه و تبيين همه مشاهدات ناتوان است. به عبارت ديگر تحليل سياسي- اقتصادي افكار عمومي و ارجاع آن به مناسبات پولي و اقتصادي سرمايهداري، گذشته از آنكه تقليلگرايانه است، از توضيح برخي رخدادها ناكام است. دامنه اين ناكامي با گسترش رسانههاي جديد و تحولات عميق و اساسي كه با ظهور شبكههاي اجتماعي در عرصه اطلاعاتي پديد آمده، افزايش يافته است. براي مثال حتي اگر محتواي افكار عمومي را متاثر از مناسبات سرمايهدارانه تلقي كنيم، نحوه شكلگيري آن و تحولات آن را نميتوان مستقيما با منطق سرمايه توضيح دهيم.
عصر جديد افكار عمومي
شايد بتوان به نظرورزي خطر كرد و از ظهور عصر جديدي سخن گفت كه در آن منطق شكلگيري و تحول افكار عمومي به واسطه تحولات گسترده در رسانهها دچار تغيير شده است. ويژگي بارز اين تحول نيزشايد آن است كه مرجعيت افكار عمومي ديگر در فراسو و متعال نيست بلكه امري درون ماندگار (immanent) است. به عبارت روشنتر در اين دوران جديد افكار عمومي اعتبار خود را نه از نهاد يا جايگاهي فراسوي خود كه از خود ميگيرند. اين سخن البته به آن معنا نيست كه اتوريتههاي پيشين به طور كلي حذف شدهاند يا در تحليل نهايي يك باور يا عقيده عمومي اعتبار خود را از آنها اخذ نميكند. به عبارت ديگر همچنان ميتوان نشان داد كه بسياري از باورهاي عاميانه (همان افكار عمومي) برآمده همچنان حجيت خود را از اتوريتههايي چون دين، علم، قدرت يا ايدئولوژي يا پول كسب ميكنند اما به طور كلي اين باورها منبع موثقي ندارند، گو اينكه همين تعبير «منبع موثق» در عصر پسامدرن با فروريخته كلان روايتها (تعبير ليوتار) خود دچار چالشهاي جدي شده است. توضيح آنكه در عصر پيش رو كمتر كسي به دنبال «منبع موثق» ميگردد و نفس عرف (رايج) تلقي شدن يك باور به اعتبار آن ياري ميرساند. با تعبير ديگري ميتوان اين دوران را عصر خودارجاعي افكار عمومي تلقي كرد، جايي كه افكار عمومي خود به داور و مجري كردارهاي خود بدل ميشود و ديگر نيازي به قضاوتي از بيرون احساس نميكند.
دگرگوني ساختاري افكار عمومي
فرض كنيم كه ادعاي بند پيشين درست باشد و ما در آستانه عصر جديدي باشيم كه در آن به واسطه تحولات گسترده فرهنگي و تمدني و تغيير عرصه رسانهيي، افكار عمومي نيز دچار تغيير شدهاند. گفتيم كه افكار عمومي دستكم از سده هفدهم و هجدهم به بعد و با گسترش ارتباطات به عنوان يك نيروي سياسي موثر تلقي ميشود. اين موضوع را بهتر از هر كسي يورگن هابرماس، فيلسوف آلماني در آثارش به ويژه «دگرگوني ساختاري حوزه عمومي» نشان داده است. هابرماس در اين كتاب با مطرح كردن مفهوم «عرصه عمومي» (public sphere) آن را عرصهيي ميداند كه «باور عمومي در آن صورت ميگيرد». به نظر هابرماس در عرصه عمومي بحث عقلاني، آزادانه و بدون توجه به مرتبه و شأن صورت ميگيرد. به نظر او تبلور عيني اين عرصههاي عمومي در سدههاي هفدهم و هجدهم فضاهاي عمومي مثل كافههاست كه در آنها كنشگران فارغ از تقييدات و سركوبها به تبادل آرا ميپردازند و افكار عمومي نيز در نهايت برساخته اين بحثهاي آزاد و عقلاني است. البته هابرماس در اين كتاب نشان ميدهد كه با تفوق عقلانيت ابزاري و بروكراتيك (تعبير ماكس وبر) بر عقلانيت ارتباطي، عرصههاي عمومي نيز تغيير ماهيت ميدهند و دگرگوني ساختاري مييابند كه اين تحول شكلي كاركردهاي سياسي مثبت افكار عمومي را خنثي ميكند. نگرش همه متفكران به افكار عمومي البته به اين اندازه مثبت نيست. مارتين هايدگر، فيلسوف هموطن هابرماس قطعا نگاه مثبتي به افكار عمومي نداشت. هايدگر در شناختهشدهترين كتابش «هستي و زمان» در بحث از نحوههاي گوناگون بودن انسان (دازاين در تعبير او) با تمايز گذاشتن ميان وجود اصيل و غيراصيل، رويكردي منفي به حيات جمعي انسانها در عرصه عمومي دارد و تعبير «هر كس» يا به تعبير احمد فرديد «فرد منتشر» (das man) را برميسازد كه اشاره به شيوه غيراصيل و منتشر و هر روزه حيات انساني دارد. البته محققان هايدگرشناس معتقدند كه از اين تعبير هايدگر نبايد تنها سويههاي منفي را فهميد و در واقع «فرد منتشر» هايدگر امكان حيات روزمره را ممكن ميكند. اما عمدتا از اين تلقي تعبير منفي شده و هايدگر را به جامعهستيزي و نخبهگرايي متهم كردهاند. البته نه هايدگر و نه هابرماس درباره تحول افكار عمومي در دوران مورد نظر ما يعني زمانهيي كه افكار عمومي متاثر از تحولات رسانه و ظهور شبكههاي اجتماعي، اينچنين متغير شدهاند و الزامات و پيامدهاي جديدي را پديد آوردهاند، بحثي نكردهاند.
از روغن پالم تا ابولا
دو ويژگي پديدارشناسانه و آشكار افكار عمومي در زمانه ما سطحي بودن و زودگذر بودن آن است. امروز در يك گوشي موبايل يا تبلت يا لپتاپ شخصي حجم وسيعي از اخبار از طريق شبكههاي خبري و وبسايتها مخاطبان را مورد هجمه قرار ميدهند كه گاه به دليل امكانات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و تاريخي جامعه مخاطبان، يكي از آنها توجه مخاطبان را جلب ميكنند و به سوژه اصلي افكار عمومي بدل ميشوند. براي مثال به يكباره وجود روغن پالم در محصولات لبني يك يا چند شركت توليد محصولات لبني به دلايل مختلف اجتماعي و سياسي و فرهنگي به سوژه اصلي افكار عمومي بدل ميشود و موجي وسيع از اظهارنظرها، اخبار، هجمهها، حملهها و دفاعها آغاز ميشود. اما به زودي با مطرح شدن موضوعي ديگر مثل آزار و اذيت چند زن در يك شهر يا مشاهده چند بيمار مبتلا به ابولا تمام توجهها به سمتي ديگر معطوف ميشود و توجه به مساله پيشين عمق لازم را براي حل مشكل نمييابد. جالب آنكه موضوع جديد نيز با طرح خبري تازه مثل گرفتن جايزه برجستهيي در رياضي توسط يك ايراني در امريكا تحتالشعاع قرار ميگيرد و به بوته نسيان سپرده ميشود، طبيعي است كه اين موضوع نيز به زودي و با مطرح شدن خبر درگذشت يك هنرمند جوان از سرخط خبرها خارج ميشود.
عروسك خيمهشببازي
توطئه باوران البته اين جابهجايي زودهنگام و سطحي اخبار را ناشي از دستهاي پشت پرده و اراده اربابان عروسكهاي خيمهشببازي رسانهها ميدانند؛ ادعايي كه نهتنها قابل اثبات نيست بلكه موارد متعددي مثال نقض خلاف آن را نشان ميدهد. به عبارت ديگر در بسياري از موارد رسانههاي جريان اصلي كوشيدهاند با پوشش گسترده يك خبر آن را به مساله روز و سوژه اصلي افكار عمومي بدل كنند، اما در اين امر ناكام بودهاند. اين امر ضمن آنكه نشاندهنده از ميان رفتن اتوريتههاي رسانهيي و در نتيجه كنترلناپذيري افكار عمومي است، بر اين ادعا تاكيد ميكند كه اصولا در دورهيي به سر ميبريم كه تغيير و تحول افكار عمومي از طريق مراجع بيروني صورت نميپذيرد. گو اينكه در مطرح شدن هر يك از اين سوژهها بايد به ويژگيهاي خاص آن موضوع توجه كرد. براي مثال در مطرح شدن موضوع مرگ هنرمند جوان و استقبال «غيرقابل پيشبيني» افكار عمومي از آن ميتوان به عواملي چون فرهنگ عمومي جامعه (غمگين بودن، معترض بودن و...) و ارتباطش با مضامين آثار هنري اين هنرمند، حمايت گسترده شبكههاي اجتماعي، جوان بودن اين هنرمند و توان همدليبرانگيز اين ويژگي، امكان مطرح شدن نارضايتيهاي سياسي، اجتماعي و... اشاره كرد. نكته مهم اما در اين ميان امكاني است كه رسانهيي جديد براي تجميع اين عوامل و اظهار آنها فراهم ميكند.
سياست بازي مجازي
برخي تحليلگران عمدتا چپگرا پيامد سياسي اين تحول افكار عمومي را منفي ارزيابي ميكنند و معتقدند كه با مجازي شدن بيش از پيش شيوههاي كنشگري سياسي و زودگذر و سطحي شدن آنها، توانهاي مثبت افكار عمومي در دامن زدن به بحث عقلاني و رهاييبخش از ميان ميرود و سياست به لقلقه زباني افرادي بدل ميشود كه از هزينه دادن واقعي و ملموس و انضمامي ميهراسند و ترجيح ميدهند توان و ميل سياستورزي خود را با پشت مانيتور نشستن و كليك كردن تخليه كنند. در اين نگاه سياست از امري عيني كه همه انسانها به واسطه انسان بودنشان درگير آن هستند و بايد در آن نقش داشته باشند، به كاري كارشناسانه در دست گروهي معدود بدل و به مديريت فروكاسته ميشود. ايشان فعاليتهاي مجازي كاربران شبكههاي اجتماعي را نيز سياست بازيهاي مجازي ميخوانند كه در عمل تاثيري در فضاي عيني واقعي ندارد.
سياستهاي مجازي
درست يا غلط، مثبت يا منفي در هر صورت تحولي در افكار عمومي پديد آمده است. اين را حسن نمكدوست، استاد ارتباطات نيز تاييد ميكند و معتقد است كه نبايد منفي به قضيه نگريست و لازم است كه اين تحول را از جنبههاي كارشناسانه مورد بررسي قرار داد. افكار عمومي به مثابه نيرويي سياسي تحول پيدا كرده است، شكي نيست كه اين تغيير پيامدهاي سياسي نيز خواهد داشت و بر نوع كنشگري سياسي افراد تاثير خواهد گذاشت. زماني آصف بيات از سياست خياباني سخن ميگفت، نوعي از سياستورزي حاشيهنشينان شهري كه برخلاف سياستورزيهاي رسمي دستيابي به قدرت (اجتماعي) را نه از مجراي سياستورزي رسمي و تشكيل حزب و... بلكه با حضور دستفروشان در خيابان ظهور مييابد. شايد بتوان به تأسي از او از سياستهاي مجازي سخن گفت، شكلي از سياستورزي كه مستقيما افكار عمومي خودارجاع را ابزار خود قرار ميدهد و از تحول ژرف اما بدون دردسر، آرام و قدرتيابي در عرصه گفتماني دفاع ميكند.
گفتار
حميدرضا جلاييپور، استاد علوم اجتماعي دانشگاه تهران عمدتا نگاهي مثبت به تحولات اجتماعي ايران دارد. وي در گفتوگو با «اعتماد» ضمن قبول تحول اساسي در مفهوم افكار عمومي و پيامدهاي آن معتقد است كه نبايد با نگاهي منفي به اين قضيه نگريست و لازم است كه با پذيرش تحولي ژرف در اين واقعيت اجتماعي به برساختن ابزارهاي مفهومي نو براي توضيح آن بپردازيم. او در برابر انتقادهايي كه اين تحول افكار عمومي را حركت به سمت انفعال و سطحي شدن كنشگري ميخوانند، ميايستد و معتقد است كه اتفاقا اين سياليت امري منفي نيست. ضمن اينكه اين موضوع سبب ميشود كه قدرتهاي رسمي ديگر نميتوانند هژموني ايجاد كنند. البته اين فقدان هژموني هميشه امري مثبت نيست، هر جا كه هژموني از دموكراسي ناشي شود، به نفع جامعه است، اما جايي كه اين هژموني از جنبههاي اقتدارگرايانه ناشي ميشود، بهتر است كه حذف شود. از نگاه جلاييپور تحول جامعه ايران به طور كلي و طبقه متوسط به طور خاص به سمت فردگرايي منفعتطلبانه است، با اين توضيح كه اين منفعتطلبي فردگرايانه الزاما تعبيري منفي نيست. از نظر او اتفاقا ميتوان پيامدهاي مثبت اين تحول را در فرآيندهايي چون انتخابات 92 ديد.