• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3895 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۱۱ شهريور

شهسوار ايمان روياروي امر محال

محسن آزموده

«چون با پدر به جايي رسيد كه بايد به كار بپردازند، گفت: ‌اي پسركم، در خواب ديده‌ام كه تو را ذبح مي‌كنم بنگر كه چه مي‌انديشي، گفت: ‌اي پدر، به هر چه مامور شده‌اي عمل كن كه اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهي يافت. چون هر دو تسليم شدند و او را به پيشاني افكند، ما ندايش داديم: ‌اي ابراهيم، خوابت را به حقيقت پيوستي و ما نيكوكاران را چنين پاداش مي‌دهيم. اين آزمايشي آشكارا بود و او را به گوسفندي بزرگ باز خريديم. و نام نيك او را در نسل‌هاي بعد باقي گذاشتيم. سلام بر ابراهيم » (قرآن كريم، آيات 102 تا 109 سوره صافات.) داستان ابراهيم(ع) و فرزندش در كتاب مقدس تورات نيز با تفاوت‌هايي روايت شده است، مهم‌ترين تفاوت در اين است كه در تورات به جاي اسماعيل پسر ديگر ابراهيم يعني اسحاق به قربانگاه مي‌رود. اين داستان در طول تاريخ از سوي مفسران، پژوهشگران و انديشمندان فراواني مورد نقد و بررسي و تحليل قرار گرفته است. تا جايي كه به فلسفه مربوط مي‌شود، يكي از مشهورترين اين تفسيرها متعلق به سورن كي يركگور (1855-1813) فيلسوف و انديشمند دانماركي است. كي يركگور در كتاب كوچك و شناخته شده‌اي به نام «ترس و لرز» به اين داستان پرداخته است. اين كتاب را عبدالكريم رشيديان، استاد برجسته فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي به فارسي ترجمه كرده است.  فيلسوف دانماركي در اين كتاب ابراهيم را شهسوار ايمان مي‌خواند و او را نمونه كامل يك مومن معرفي مي‌كند و ايمان را امر محال تعريف مي‌كند. براي فهم اين معني بد نيست اشاره‌اي كنيم به كليت فلسفه كي يركگور كه بسياري آن را نياي فلسفه‌هاي وجودي در قرن بيستم مي‌دانند. اصولا كي يركگور به سه ساحت يا سپهر در حيات بشري قايل بود؛ سپهر حساني يا زيبايي‌شناختي، سپهر اخلاقي و سپهر ايماني. از نگاه او اين سه سپهر يا ميدان يا ساحت با هم قياس‌ناپذيرند و اصولا انسان‌ها با توجه به رويكرد و رهيافت شان در زندگي در يكي از اين سه سپهر به سر مي‌برند. غايت قصواي زندگي در سپهر حساني خوشي و لذت بردن از دنيا و هستي است.
«نمونه انسان حساني براي مثال شاعر است. انساني حساني تشنه بيكرانه است، چنين انساني به پيشباز هر تجربه حسي و عاطفي مي‌رود و از هر گلشني مي‌چيند و از هر چيزي كه ميدان گزينش او را تنك كند بيزار است و هر گز هيچ شكلي به زندگاني خود نمي‌دهد يا شكل زندگاني او همين بي‌شكلي است، يعني پراكندن خود در ساحت حس.» انسان حساني كي يركگور غرق در لذت است و لاجرم گرفتار نوميدي خواهد شد «زيرا در مي‌يابد كه در آن ساحتي كه او ايستاده است هيچ درماني، هيچ نجاتي در كار نيست.»سپهر اخلاقي ديگر ساحت زندگي است كه اصل راهنماي آن اصول و قواعد اخلاقي است. سقراط نمونه آرماني انساني است كه در اين ساحت زندگي مي‌كند، قهرمان تراژيكي كه «خود را فدا مي‌كند تا نمودي از كليت باشد.» آنتيگونه نيز جان خود را فدا كرد تا از قانون نامكتوب طبيعي دفاع كند. همچنان كه نوميدي نهايت زندگي حساني است، احساس گناه نهايت زندگي اخلاقي است، يعني فرد اخلاقي لاجرم در مي‌يابد كه هر چه مي‌كند، نمي‌تواند در كليت محض يا قانون جهانشمول حل شود و همواره وجداني معذب و خاطري پريشان و ناآسوده دارد. اينجاست كه سپهر سوم يعني ساحت ايمان چهره مي‌گشايد، «سومين و برترين مرحله هستي انسان»، عرصه‌اي كه در آن نه نوميدي جاي دارد و نه احساس بي‌پايان گناه، فضاي رخ نمودن و پديدار شدن امر محال و پذيرش مومنانه آن. كي يركگور نام خودش را بر رساله «ترس و لرز» نگذاشت، بلكه از اسم مستعار «يوهانس ده سيلنتو» يعني يوحناي خاموش بهره گرفت، اشاره‌اي به اين حقيقت كه نگارنده اين رساله درباره امر محال و بيان‌ناشدني مي‌نويسد و از آنچه ناگفتني است، مي‌گويد و به همين خاطر بهتر شايد اين باشد كه ساكت باشد يا خاموش خوانده شود. ايمان در اين معنا «امر خلاف اجماع است كه موجب مي‌شود فردي برتر از كلي باشد» و ابراهيم شهسوار آن. كي يركگور در بخشي از كتاب از خودش و در واقع از نسل حاضر مي‌پرسد كه آيا مي‌تواند خودش را جاي ابراهيم بگذارد، يعني حاضر باشد كه آن طور پاك‌دستانه و مومنانه فرزندش را قرباني كند؟ او مي‌گويد حتي به فرض اگر چون قهرمان تراژيك دست به اين كار مي‌زدم باز به اندازه ابراهيم عاشق نمي‌بودم. «اما ابراهيم چه كرد؟ او نه زودتر از موعد رسيد و نه ديرتر از موعد. سوار الاغش شد، آهسته به راه افتاد. در تمام اين مدت او ايمان داشت، ايمان داشت كه خدا پسرش را از او نمي‌خواهد و با اين همه حاضر بود اگر از او مي‌خواست پسرش را قرباني كند. او به لطف امر محال ايمان داشت زيرا حساب كتاب بشري محلي از اعراب نداشت و بي‌گمان محال بود خدا كه فرزند ابراهيم را از او طلب كرده بود لحظه‌اي بعد از آن خواسته چشم بپوشد. او از كوه بالا رفت و حتي لحظه‌اي كه كارد برق مي‌زد ايمان داشت كه خدا فرزندش را نمي‌خواهد. شك نيست كه او از حاصل كار جا خورد ولي در خلال حركتي مضاعف او به وضع اول خويش رسيده بود و از همين روي فرزندش را شادمانه‌تر از بار اول بازيافت. پيش‌تر برويم. فرض كنيم فرزند ابراهيم به واقع قرباني مي‌شد. ابراهيم ايمان داشت. ايمان داشت كه در آخرت رستگار خواهد شد، ايمان داشت كه در همين دنيا رستگار مي‌شود. خدا مي‌توانست فرزند تازه‌اي به او ببخشد، مي‌توانست فرزندي را كه قرباني شده بود به زندگي بازگرداند. به لطف امر محال بود كه ايمان داشت زيرا خيلي وقت بود كه حساب كتاب بشري را به تمامي پشت سر نهاده بود». كي يركگور پس از اين شرح شگرف از داستان ابراهيم خودش و نسل ما را مخاطب قرار مي‌دهد و مي‌گويد «ابراهيم را نمي‌توانم بفهمم... نسل ما در حد ايمان متوقف نمي‌شود، به معجزه ايمان بسنده نمي‌كند كه آب را بدل به شراب (بهشتي) مي‌كند- نسل ما پيش‌تر مي‌رود و شراب (بهشتي) را به آب بدل مي‌كند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون