• 1404 جمعه 9 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3991 -
  • 1396 سه‌شنبه 12 دي

فروتني پنجاه‌سالگي يا فرار از مصيبت

مهدي فرجي

 

«حسين منزوي» در مقدمه كتاب «از خاموشي‌ها و فراموشي‌ها» خواننده را به پاس‌داشتن شعرهايش فرامي‌خواند و «حرمت شعر» را وسط مي‌گذارد.
در اين مقدمه انگار دارد وصيت مي‌كند. لحن بيشتر جاهاي اين نوشته كه در آخرين سال‌هاي زندگي به تحرير درآورده به‌شكل عجيبي معصوم و غريبانه است.
گويي اين ديگر آن منزوي اخمو و مغرور نيست كه در اين متن خواننده را به خواندن دقيق شعرهايش تشويق مي‌كند. گويي شاعر خود را براي كوچي بزرگ آماده كرده است، حالا اين مي‌تواند اصلا نشانه مرگ‌آگاهي نباشد. شايد سفري به جاودانگي است، كوچي از يك موقعيت معمولي به يك پله بلند به نام ماندگاري! مُقامي كه امروز و ديروز در آن بسياري از هم‌نسلان و شاگردانش هوش و ذكاوت چنين برخوردي با خويشتن و جهان نداشته و ندارند. تواضعي ناشي از شناختن جايگاه و درك موقعيت خويش در ميان خيل عظيم شاعران بزرگ و نامدار و بي‌نام سده‌هاي قبل و بعد.
كسي رويكردش به دنياي اطراف و نگاهش به ادبيات و ادبياتش در كلام چنين تغيير مي‌كند كه جدال و گريز درباره نقش و جايگاهش را ديگر بي‌مورد بداند.
او مي‌گويد: «مي‌دانستم كه در ميان كاغذپاره‌هايم شعرهايي دارم كه بي‌آنكه كاملا از ياد رفته باشند خاموشانه در نوبت فراموشي‌اند!... شعر اگر قادر باشد خود از خود دفاع خواهد كرد و خواهد ماند و اگر نه از گردونه بيرون خواهد افتاد و از يادها خواهد رفت...»
لحن تواضع‌آميز حسين منزوي در اين نوشته در قياس با آن پانوشت‌ها در كتاب‌هاي دهه‌هاي پيشينش كه برداشت‌هاي وزني و محتوايي شاعران هم‌عصرش را با لحني معترضانه مورد تاخت بياني قرار مي‌داد، زمين تا آسمان تفاوت دارد.
تعمق در اين نكته مي‌تواند ما را به ياد ابيات ابتدايي بوستان بيندازد. همان ابتدا سعدي كه «بي‌سخن‌هايش انجمن نمي‌كنند» با نهايت فروتني در سال‌هاي ابتداي پيري مي گويد «هنوز از خجالت به زانو سرم.»
تواضع و عذرتراشي سعدي در اين بيت‌ها از موضع بنيادين او در مضامين ديوانش متمايز و نادر است:
قبا‌گر حرير است و‌گر پرنيان
به ناچار حشوش بود در ميان
تو‌گر پرنياني نيابي، مجوش
كرم كار فرماي و عيبم بپوش
اينها را او در قبال سخنش بيان كرده است، او كه به اعتراف هم‌عصرانش «سلطان سخن» است و آنها در «دوره سعدي» از سخن گفتن شرم دارند. *
چونان كسي كه در جاي‌جاي ديوانش پا را از مرزهاي مفاخره فرا گذاشته و خويش را سعدي آخرالزمان مي‌نامد چگونه در عنفوان پيري اينچنين خود را گداي طبع نكته سنجان مي‌داند؟
«گدا‌گر تواضع كند خوي اوست؟»
دلخوري سعدي از بدگويان البته ختم به اين فروتني نادر نمي‌شود. گوشه و كنار ديوانش مي‌توان به نظاره نظاير اين موضع‌گيري نشست.
گاه حتي نمي‌تواند خشمش را از خباثتِ «پراكنده گويان» پنهان كند و فرياد مي‌زند:
هم از خبث نوعي در آن درج كرد
كه ناچار فرياد خيزد ز درد
شرح اين قصه كه سعدي در آغاز داستانِ يار صفاهاني چگونه دست عصبانيتش از بدگويان را رو مي‌كند، مفصل است.
آنچه واضح است آنها هيچگاه دست از آزار كلامي سعدي برنداشته‌اند و حتي پادشاه اقليم سخن نيز از طعنه حسودان در امان نبوده است.
بگذريم! آنچه پيداست ديباچه بوستان مي‌تواند به شكل غم‌انگيزي شرح استيصال و درماندگي سعدي از طعنه‌ عيب‌جويان باشد.
خود سعدي نيز همچون ما، به اين عقب‌نشيني نامتعارف خويش پي مي‌برد و در ادامه همين ابيات، او كه از بيم مردم «عيب‌جوي»، خاكسارانه تقاضاي گذشت دارد نمي‌تواند به سادگي غرور ايام شباب را در پس پرده‌ فروتنيِ مصلحتي پنهان كند و تمام و كمال، جبهه را به خُرده گيران واگذارد.
او ضمن مدح و زنهار «بوبكر بن سعد» به طاعنان يادآوري مي‌كند كه سرفراز و بلند رتبه است و در نهايت اوست كه سوار تيزپاي ماندگاري از تنگناي سده هفتم مي‌گذرد و اعصار را پشت سر مي‌گذارد:
هم از بخت فرخنده فرجام توست
كه ايام سعدي در ايام توست
كه تا بر فلك ماه و خورشيد هست
در اين دفترت ذكر جاويد هست
به ظاهر به نظر مي‌رسد كه رفتار دو شاعر در آستانه دهه شصتم زندگي از دريچه فروتني، دو واكنش متفاوت است اما مي‌توان در هر دو مثال، نشانه‌هايي واضح از درماندگي و در نتيجه، بي‌حوصلگي ديد.
درماندگي از بي‌نتيجه بودن مشاجره و مجادله و بي حوصلگي از پافشاري بر حق و حقيقت!
«بازگويم كه عيان است چه حاجت به بيانم!؟»
باري همه مي‌ميرند و دغدغه‌ ماندگاري، دلواپسي اغلب شاعران است، يا دست كم عده‌اي بابتش وسوسه مي‌شوند.
زمان خيلي زيادي از رونمايي «منزوي» از اندوهِ «فراموشي و خاموشي» نگذشت كه همان پنجشنبه‌ پس از مرگش جعفريان در روزنامه‌اي نوشت كه «شاعران زيادي در اين مدت فوت كردند كه منزوي بي‌هيچ تدليس و واهمه سرآمد همه آنها بود. » راست هم مي‌گفت.
البته آن زمان هم مطلب درست و درماني درباره او در روزنامه‌ها منعكس نشد چون غزل و غزلسرايي از اغلب تريبون‌هاي خبري و خصوصا ادبي مستقل يا روشنفكري محروم بود. (كه البته الان هم وضع بهتري در آن محيط‌ها ندارد).
گمان نمي‌كنم چنين كه اكنون ارجش مي‌نهيم قدرش را مي‌دانستيم.
شاعران تا زنده هستند براي ما فقط شاعرند، وقتي كه مي‌ميرند به كارگاه اسطوره‌سازي مي‌فرستيم‌شان و از زندگي و مرگ‌شان حماسه و داستان عاشقانه خلق مي‌‌كنيم. به هر حال شاعر را بايد بكشيم كه بتوانيم اسطوره‌اش كنيم.
*سراسر حامل اخلاص ازين سان نكته‌ها دارم
ز سلطان سخن دستور و از چاكر فرستادن
«سيف فرغاني»
دوره‌ي سعدي كه مبادا كهن
شرم نداري كه بگويي سخن
«امير‌خسرو دهلوي»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون