تحليلي بر اعتراضات اخير
عبور با سرعت نور
داود حشمتي|«اصلاحطلب، اصولگرا، ديگه تمومه ماجرا» اين يكي از شعارهايي بود كه اگرچه در سطح خيابان گسترده نبود، اما دامنه آن وسعت داشت. شعاري بود كه ميتوان مانند يك «نماد» براي تعريف بخش مهمي از مردم استفاده كرد. بخشي كه وابستگيهاي جناحي ندارد، اما مطالباتشان جدي است. اين شعار ابتدا در دانشگاه تهران و از ميان دانشجويان در حوادث اعتراضات اخير شنيده شد. اگرچه در ميان توده مردم و در ساير شهرها تكثير نشد، اما همچنان يكي از شعارهايي مهم بهشمار ميرود كه راهي باز ميكند براي فهميدن اين بخش از جامعه كه بايد به آن توجه بيشتري كرد. جامعه ما از منظر سياسي يك جامعه «ژلهاي» است. پيوندهايش نه آنچنان رهاست كه به راحتي از هم بگسلد، نه آنقدر سفت و سخت است كه بتوان روي آن بنايي بلندمدت ساخت. براي همين هم ميبينيد كه خاتمي در سال 80 و تنها بعد از چهار سال با بغض و ناراحتي در انتخابات ثبتنام ميكند. با همين نگاه هم بود كه چهار سال بعد از آن در دانشگاه تهران با او آن رفتار را كردند كه در جواب گفت: حالا من ميروم، نفر بعدي را خواهيم ديد.احمدينژاد از همين بستر بيرون آمد. ناگهان چشم باز ميكني و ميبيني كه جامعه به سمتي ميرود كه همه را غافلگير ميكند. يك زمان خاتمي را به باد فحش ميكشد و روزي ديگر با اشاره او ليستهاي انتخاباتياش ميشود، ليست انتصابات خاتمي و اصولگرايان را 30 بر هيچ پشتسر ميگذارد. بهترين راه آناليز جامعه نگاه كردن به مقاطع حساس و مهم است. نقاطي كه مردم در آن تصميمگيري ميكنند. مهمترين اين نقاط رايگيري رياستجمهوري است كه خوشبختانه چند ماه بيشتر از آن نگذشته است. در اين انتخابات دو رقيب از دو جناح اصلي حضور داشتند. اما جامعه ايران سالهاست از سه گرايش عمده شكل گرفته است.
1- اصولگرايان (كه در دل خود احمدينژاديها را هم دارند) 2- اصلاحطلبان 3- تحريميها
حتي ميتوان در تفكيكي جزييتر احمدينژاديها را هم در يك قالب در كنار دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب قرار داد. اما با اين حال، در اين انتخابات اصولگرايان كه خود را جناح ارزشي ميدانند در مقابل اصلاحطلبان قرار گرفتند. رييسي 16ميليون راي داشت و روحاني 24 ميليون. اما يك طيف مهم ديگري نيز وجود داشتند كه ديده نشدند. با وجود آنكه انتخابات 96 بهشدت دوقطبي شده بود، اما 18 ميليون نفر در آن شركت نكردند. اين عده به صندوق راي اعتقادي ندارند و خواستههاي خود را از طرق ديگر دنبال ميكنند. كار اين انتخابات به جايي رسيد كه طرف مقابل، رقيبش را متخلف و حتي فاسد خواند و رقيب نيز طرف مقابلش را كساني معرفي كرد كه اگر به پيروزي برسند، پيادهروها را هم ديوار ميكشند.
يك طرف تلاش كرد با معيارهاي اقتصادي مردم را تحريك و با تقسيمبندي آنها راي كسب كند، اما روحاني با معيارهاي آزاديخواهانه، به سراغ جامعه رفت و پيروز شد. اما حالا چه اتفاقي افتاده كه هشت ماه بعد از انتخابات عدهاي از شهروندان از همه نيروهاي سياسي عبور ميكنند. خودشان را نه اصلاحطلب ميدانند و نه اصولگرا. نميشود گفت احمدينژادي هستند. طيف احمدينژاديها عموما هواداران رييسي بودند كه در انتخابات هم شركت كردند. احمدينژاد راي ثابت نداشت كه عدم حضورش در انتخابات ميزان مشاركت را پايين بياورد. اما 18 ميليوني كه به هر دليلي شركت نكردند از لحاظ اقتصادي (و حتي سياسي) با 16 ميليون هوادار رييسي ميتوانند اشتراكاتي داشته باشند. در عين حال همين افراد از لحاظ سياسي (و در شرايطي اقتصادي)، حتي با هواداران خود روحاني نيز داراي اشتراك نظر ميشوند. نمونههاي آن را در اعتراض به بودجه 97 شاهد بوديم. سوال اين است كه چرا شعارها به سرعت از همه نيروهاي سياسي و حتي كل حاكميت عبور كرد؟ بخشي از اين غائله ميتواند (و حتما) سويههاي امنيتي داشته باشد كه در جاي خود بايد به آن پرداخته شود. به عنوان مثال بايد از خودمان بپرسيم چطور به فاصلهاي كمتر از چند ساعت سيل حمايتهاي خارجي (خصوصا از جانب ترامپ، سلطنتطلبها و منافقين) از ماجرا آغاز ميشود؟ اين عجيب نبود كه آنها صبر نكردند تا اخبار درست و دقيق را دريافت كنند؟ تنها به تصاويري كه از شهرها مخابره ميشد اكتفا كردند و به سرعت موضعگيري كردند؟ اينها مواردي است كه در جاي خود قابل بررسي است. اما از جنبه اجتماعي ما با جامعهاي از افراد و گروههاي بياعتنا به انتخابات روبهرو هستيم كه ممكن است روز به روز بزرگ و بزرگتر شوند. مقام معظم رهبري در ديداري كه با دانشجويان در ماه مبارك رمضان (بعد از انتخابات 96)، داشتند به موضوع مهمي اشاره كردند. رهبري از گلايه كساني خبر داد كه به ايشان گفتند: «چرا مرتبا مردم را به شركت در انتخابات دعوت ميكنيد. بفرماييد؛ نتيجه دعوت مردم اين ميشود.»در واقع در شرايطي كه مشاركت در انتخابات بالا ميرود بعضي جريانات سياسي بازنده ميشوند و لذا خواهان مشاركت حداقلي مردم در انتخابات هستند. به عبارت ديگر آنها متوجه شدهاند كه درصد پاييني از مردم آنها را ميخواهند و ميپسندند. اما اين به معناي آن نيست كه هميشه اكثريت مردم به اصولگرايان «نه» خواهند گفت. در حال حاضر وضعيت اينگونه است: هواداران رييسي، دولت را از خودشان نميبينند و از سقوط آن بدشان نميآيد. بخش مهمي از رايدهندگان به روحاني مطالبات آزاديخواهانه خود را محقق شده نميبينند. آنها كه اساسا راي نداده بودند حالا خودشان را در نقطه كانوني ميبينند. نقطهاي كه ديگران به آن نزديك و نزديكتر ميشوند و در فاصله زماني كوتاهي از هر دو جناح عبور ميكنند. اما در عالم واقعيت آنچه وجود دارد اين است: هر دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا داراي بخشي از آراي متصلب و وفادار به خودشان هستند. اين وسط مردمي وجود دارند كه اگر تا پيش از اين اميدوار بودند از طريق اصلاحطلبان به مطالباتشان برسند، حالا ممكن است كه رفتهرفته نااميد شوند. به عبارت روشنتر آنها سريعتر از آنچه فكر ميكنيم از جناحهاي درون حاكميت عبور ميكنند و اين خطر بسيار بزرگي است.