معلمي با عشق اما در سختي!
محمدرضا نيكنژاد
هنوز هم هنگامي كه از معلمي ميگويم و مينويسم ته دلم عشق و انگيزه و شور را حس ميكنم؛ خب از اول هم معلمي را با همينها آغاز كرده بودم. حرفه آموزش را برگزيدم تا اثر خويش را بر خود و بر جامعهام بيفزايم. معلمي را برگزيدم چون عشق به يادگيري و ياد دادن و آموزش و آموزشگري را به عنوان يك استعداد درون خودم حس ميكردم و ميخواستم از بهترينها باشم. معلمي را برگزيدم تا مانند معلمان خوب و به ياد ماندنيام، خوب باشم و در يادها بمانم و ضعفهاي معلمان ديگرم را پوشش دهم و پرچمدار آموزشي كارآمد و بهينه باشم.
معلم شدم تا مانند معلماني كه الگويم بودند براي جامعه و دردهايش نوشدارو باشم نه آنكه دردي بر دردهايش بيفزايم. فيزيك را برگزيدم تا مفاهيم انگيزه بخشش را با آزمايش و زباني فهميدني و ساده به دانشآموزانم بفهمانم... اما افسوس كه كمتر از يكي دو سال كافي بود تا دريابم كه جريان چيز ديگري است! كمتر از يك دهه فهميدم كه همه اينها آرمانهايي از سر جواني و بيتجربگي و ناپختگي بود! و امروز پس از بيش از 20 سال معلمي دريافتهام كه «قضيه پيچيدهتر از اين حرفهاست!» زيرا كه آموزش سويهاي فرهنگي دارد كه با ديگر شاخصههاي فرهنگ بهشدت همبسته و در هم تنيده است. آموزش و آموزشگري و اثر فرهنگ و سياست و اقتصاد بر آن پيچيدهتر از آني است يك يا ده يا حتي هزاران دغدغهمند معلم شده از سر عشق و انگيزه و آرمان بتوانند بر آن اثر بگذارند. معلمي تجربهاي شيرين بود براي من و هزاران معلم مانند من كه به سرعت به تلخي و گاه به تنفر گراييد و ميگرايد. چرا؟ چون در اين ساختار به هم پيچيده آموزشي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي... معلم و معلمي ديده نميشود! نه خودش نه زندگياش نه كارش نه دلسوزيهايش نه تلاشهايش نه باورهايش نه پيشنهادهايش و نه تجربههاي آموزشي و انسانياش! و شوربختانه در جهاني كه چهار نعل به سوي مادي شدن و كالايي شدن پيش ميرود آموزش و حرفه آموزشگري نيز براي دست اندركاران و جامعه و خانوادهها و حتي براي خودِ معلمان از جايگاه پيشيناش سقوط كرده و همچنان به سقوط آزادش ادامه ميدهد. گفتمان معيشت محور سايه سنگين و شومِ خويش را هر روز بيش از روز پيش بر گفتمان انساني و اخلاقي آموزش ميگستراند و بيگمان چنين بلايي برآمده از سياستهاي آموزشي و نگاه خالي از گفتمان توسعهاي دستاندركاران سياسي و آموزشي كشور و رويكرد روبه افزايش خانوادهها و شهروندان است. در اولويت نبودن آموزش در نگاه كار به دستان سر راست پايههاي آموزش به عنوان كنشي انساني و اخلاقي را سست كرده و همه را به سوي آموزش كالايي، نمرهمحور، معدل و كنكورگرا سوق داده است. امروز باز هم معلمي دلم را لرزاند و حس عشق به آموزش و آموزشگري را بيدار كرد اما به جد بر اين باورم كه گره آموزش با دستان لرزان و دلِ پر درد معلمان باز نميشود. دشواريهاي آموزش و آموزشگري كه بيگمان نقشي بيهمتا در توسعه كشور دارد و خواهد داشت نياز به تغيير نگاه، بازيابي فرهنگ و در اولويت قرار دادن آموزش بيش از زبان در انديشههاي همه ما از بالا تا پايين دارد. آيا اين دگرگوني شدني است!؟
به باور نگارنده هست؛ اما سخت دشوار و پيچيده مينمايد.
معلم و فعال صنفي