توسعه
يعني عدالت در «آموزش انسانمحور»
محسن رناني
عضو هياتعلمي اقتصاد دانشگاه اصفهان
عدالت، يا افقي است يا عمودي. عدالت افقي در آموزش يعني همان تعداد صندلي و كلاس و معلم و ساير امكانات آموزشي كه شهرها دارند و روستاها هم بايد داشته باشند (به نسبت جمعيتشان)؛ اما عدالت عمودي ميگويد تفاوتها را لحاظ كن و به نسبت فقر آموزشيشان، بيشتر روي روستاها سرمايهگذاري كن. نظام آموزشي ما ازنظر ظاهري، حتي عدالت افقي را هم برآورده نكرده است چه رسد به عدالت عمودي؛ اما داستان بيعدالتي آموزشي در ايران بسيار عميقتر است. نظام آموزشي ما با غفلت از تقويت «توانايي توسعه» در كودكان ما، به گسترش يك بيعدالتي بيننسلي دامن زده است.
«توسعه» يعني رفتن به سوي يك «جامعه انساني» كه مسائلش را با بيشترين مشاركت و با كمترين هزينه حلوفصل ميكند؛ خواه مساله توليد باشد، خواه مشكل توزيع باشد، خواه چالش سياسي باشد و خواه بحران اجتماعي. توسعه يعني حاكميت تدريجي «عقلانيت جمعي» بر فرآيندهاي اجتماعي و اقتصادي (بهجاي حاكميت سنت يا فرمان بر اين فرآيندها).
حاكميت عقلانيت با تقويت همزمان دو بُعد ذهني ما تحقق مييابد: بُعد حافظهاي ذهن و بُعد تحليلي ذهن. بُعد حافظهاي ذهن آن را به يك ابزار ذخيره اطلاعات يا يك ماشين حافظهدار تبديل ميكند. بُعد تحليلي ذهن آن را به ماشين پردازشگر، محاسبهگر و تحليلگر تبديل ميكند. بُعد تحليلي ذهن نيز با دو ابزار تقويت ميشود و تكامل مييابد؛ آموزش و پرورش. با آموزش صرف و بدون پرورش، ذهن صرفا تبديل به يك ماشين حافظهدارِ پردازشگر و محاسبهگر ميشود. پرورش است كه اين ماشين حافظهدار محاسبهگر را «جنبه انساني» ميبخشد. اگر «جنبه انساني» ذهن آدمي پرورش و تكامل نيابد، انسانها فقط عقل فرديشان رشد ميكند كه ميتواند آنها را به ماشينهاي محاسبهگر خطرناكي هم تبديل كند. درواقع بدون «پرورش» امكان درك و تحقق «عقلانيت جمعي» را از ذهن انسان گرفتهايم و بنابراين توانايي تحقق «توسعه» را از او گرفتهايم.
ما با غفلت از پرورش جنبه انساني ذهن كودكانمان (پرورش) توانايي آنان را در مشاركت در فرآيند توسعه از بين بردهايم. كودك ما وقتي آموزشش تمام ميشود، در بهترين حالت اگر آموزششان خوب بوده باشد، به ماشينهاي حافظهدار محاسبهگر تبديل ميشود. پس وقتي رانندگي ميكند، فقط گاز ميدهد چون ميداند (مغزش محاسبه ميكند) كه با گازدادن زودتر به مقصد ميرسد اما توانايي درك اين را كه «ترافيك يك سيستم كنش متقابل جمعي است كه فقط با مشاركت و مراقبت همه، محقق ميشود»، ندارد. همچنين وقتي وارد عرصه سياست ميشود، وعدههاي تهي ميدهد چون ميداند با وعده بيشتر رأي بيشتري كسب ميكند اما توانايي درك اين را ندارد كه دموكراسي يك «بازي تكراري» است كه اگر بر فريب بنا شود، وارد چرخه تخريب خواهد شد؛ بنابراين هر نظام آموزشي كه صرفا بر تقويت بُعد حافظهاي ذهن همراه با گسترش توانايي محاسبهگري ذهن كودكان ما بنا شود، نهتنها به عنوان يك موتور ضدتوسعه عمل ميكند بلكه در حال تكثير يك بيعدالتي تاريخي است.
قاعده عدالت ميگويد در جوامع انساني در اين كره خاكي، محور هرگونه سياست يا سرمايهگذاري بايد انسان و تقويت جنبه انساني او باشد نه چيز ديگر. افزايش ثروت، قدرت، شهرت، فناوري، رفاه و نظاير اينها، همگي ذيل انسان و بر محوريت انسان معني ميدهد. افزايش اينها بدون اينكه جنبه انساني انسان نيز همگام با آنها تقويت و تكامل يابد، نوعي هدردهي منابع و مصداق بيعدالتي است. در نظام آموزشي، همه سامانهها و فناوريها و سختافزارها و نرمافزارها بايد در خدمت «انسان» باشد نه «آموزش» صرف. قرار است آموزش، خودش ابزاري براي بهروزي انسانها باشد پس نبايد در آموزش، جنبههاي «انسان» افراد و مناسبات، فراموش شود. آموزشهايي كه فقط روي تقويت حافظه و ارتقاي محاسبهگري انسان متمركز ميشوند و جنبه انساني ذهن او را به فراموشي ميسپارند، در بطن خود نوعي بيعدالتي دارند؛ زيرا بر بخش غيرانساني ذهن متمركزند. بخش غيرانساني ذهن همان است كه ربات هم دارد، حيوان هم دارد. بخش انساني ذهن همان توانايي انديشيدن خودآگاهانه و تمييزدادن و انتخابكردنهاي «اجتماعي» است كه ربات و حيوان ندارند. تمركز صِرف نظام آموزشي بر بُعد حافظهاي و محاسبهگرانه ذهن افراد بدون توجه به بُعد «انديشه انساني» آنها، افراد را به رباتهاي بياحساس يا حيوانات موذي تبديل ميكند. متاسفانه در ايران، سازماندهي نظام آموزشي ما بر محور بهره هوشي (IQ) است؛ يعني تمركز بر «هوش منطقي» كه از نوع تمركز بر سختافزار مغز يا تمركز بر بخش حافظهاي مغز است. براي ارتقاي جنبه انساني ذهن يا همان «پرورش» بايد بر هوش اجتماعي (EQ) افراد متمركز شويم. خيلي ساده وقتي فردي تا حد قابل قبولي داراي اين چهار توانايي باشد ميگوييم او از هوش اجتماعي مناسبي برخوردار است: ۱) توانايي در ايجاد روابط بين فردي انساني و صميمانه با ديگران؛ ۲) توانايي گفتوگو و مذاكره براي حل مسائل اختلافي؛ ۳) توانايي سازماندهي و مديريت گروه؛ ۴) و نهايتا توانايي شناخت و تحليل عواطف و علايق ديگران درجهت برقراري ارتباطات انساني بهتر. درواقع ما انسانها موجودات اجتماعي هستيم كه با دو دسته موانع و محدوديتها روبرو هستيم. نخست محدوديتهاي طبيعي و فيزيكي و دوم محدوديتهاي اجتماعي. ما براي رفع اين دو دسته محدوديت به دو گونه توانايي فكري و رفتاري نيازمنديم. هوش منطقي بهتنهايي فقط توانايي حل محدوديتهاي طبيعي را به ما ميبخشد؛ مثلا اينكه چه كنيم كه آب بدون نياز به مصرف انرژي از عمق زمين به سطح بيايد، با هوش منطقي به آن ميتوان پاسخ داد (حفر قنات)؛ اما پاسخ به اين سوال كه من به عنوان مدير چگونه در اعضاي گروه حس تعهد و تعلق به گروه را ايجاد كنم، از عهده بهره هوشي من بهتنهايي ساخته نيست. بهره هوشي حتما بايد با هوش اجتماعي تركيب شود تا چنين پديدهاي محقق شود و من بتوانم به اعضاي گروه، حس تعلق مشترك ببخشم.
آيكيو يا بهره هوشي، يك توانايي است مانند همه تواناييهاي ديگر ما كه قرار است در خدمت بهروزي انسان باشد. انساني كه هوش اجتماعي پاييني دارد هرچه بهره هوشي بالايي هم داشته باشد بهروزياش افزايش نمييابد و به بهروزي ديگران هم كمكي نميكند. حتي گاهي بهره هوشي بالا، وقتي با هوش اجتماعي تركيب نشود، با تقويت بُعد محاسبهگري انسانها موجب رقابتهاي شديد و مخرب و رفتارهاي غيرانسانيتر ميان آنها خواهد شد. بهره هوشي بهتنهايي موجب بهبود بهرهوري فعاليت انسانها در برابر محدوديتهاي طبيعي و فيزيكي ميشود، اما بهتنهايي بهرهوري آنان را در مناسبات با يكديگر بالا نميبرد. براي اين منظور، نيازمند حضور «هوش اجتماعي» در كنار بهره هوشي هستيم. كوتاه سخن اينكه زندگي انسانيتر نيازمند «هوش اجتماعي» بالاتر است. نظام آموزشي ما بر تقويت و استفاده حداكثري از بهره هوشي متمركز شده است، درحالي كه تحقق عدالت، مشروط به توجه متناسب، به جنبه اجتماعي و مناسبات انساني ذهن (هوش اجتماعي) نيز هست. نظام آموزشي ما حافظه را تقويت ميكند ولي هوش اجتماعي يعني آموزش «توانايي زيست انساني» را رها كرده است. نظام آموزشي ما هدفش «دانشمندسازي» جوانان ماست، نه «توانمندسازي» آنان. نظام آموزشي عادلانه كه نظامي هم دانشمندسازي ميكند هم توانمندسازي در غير اين صورت در چنين نظامي هرچه دانش بيشتري در ذهن كودكان تزريق شود آنان به رباتهاي محاسبهگر و تحليلگر دقيقتري تبديل ميشوند اما از يك زندگي انساني پرمحتوا و دلپذير دورتر ميشوند. بهاينترتيب دانشآموزان ما يا تبديل به ماشين حافظه ميشوند يا تبديل به دانشمندان بيرحم و بياخلاق. چنين نظام آموزشي در دورههاي بين نسلي به عنوان يك ماشين مولد بيعدالتي عمل ميكند. نابودي طبيعت و محيطزيست (به عنوان ميراث مشترك بيننسلي) حاصل غلبه «هوش منطقي» بر «هوش اجتماعي» بوده است. در يك كلام، توسعه بهمعني ارتقاي بهرهوري جوامع در فعاليتهاي اقتصادي خود همراه با بهبود كيفيت مناسبات انساني و اجتماعي است. وقتي فقط بهرهوري در فعاليتهاي اقتصادي رخ ميدهد، اصطلاحا ميگوييم «رشد اقتصادي» رخ داده است؛ اما توسعه وقتي رخ ميدهد كه بُعد دوم (بهبود كيفيت مناسبات انساني و اجتماعي) نيز رخ بدهد و تحقق بُعد دوم توسعه نيازمند يك نظام آموزشي «انسانمحور» است كه در كنار «هوش منطقي»، بر «هوش اجتماعي» افراد نيز متمركز شود. از اين منظر نظام آموزشي ما اكنون يك نظام «ناعادلانه» است چراكه تقريبا همه امكانات و منابع خود را براي بسط و آموزش كاربرد بهتر «هوش منطقي» افراد بهكار گرفته است و سهم برنامههاي معطوف به ارتقاي «هوش اجتماعي» در آن بسيار پايين است. با تداوم اين وضعيت، اميدي به رخنمودن بُعد دوم توسعه (بهبود كيفيت مناسبات انساني و اجتماعي) نخواهد بود؛ بنابراين تا زماني كه در تخصيص منابع در نظام آموزشي ما عدالت ميان «هوش منطقي» و «هوش اجتماعي» رعايت نشود، اميدي به راهافتادن قطار توسعه در افقي نزديك نخواهد بود.
در يك كلام عدالت آموزشي يعني:
حركت از نظام آموزشي «حافظهمحور» به نظام آموزشي «رابطهمحور».
عبور از نظام آموزشي «دانشمحور» به نظام آموزشي «انسانمحور».
دستيابي به «عدالت عمودي» پس از «عدالت افقي».
تحول از نظام آموزشي «مدرسهمحور» به نظام آموزشي «جامعهمحور».
اهتمام به «توانمندسازي» نه «دانشمندسازي».
اهتمام به «آموزش انديشيدن» نه «آموزش انديشهها».
و بدانيم كه:
«توسعه»، از توسعه «شخصيت» افراد آغاز ميشود، نه از توسعه «دانش» آنان يا توسعه «فناوري».
توسعه از خانه و كودكستان و دبستان شروع ميشود نه از خيابان و كارخانه.
توسعه از سرمايهگذاري بر «انسانها» آغاز ميشود نه سرمايهگذاري بر «نيازهاي انسانها».
٭ مقاله ارايه شده در همايش عدالت آموزشي