• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5278 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۴ مرداد

نگاهي به انديشه‌ كيهان ‌خدايي، جهان ‌شهرياري و نظم كل در «راحه‌الارواح» محمدصادق وقايع‌نگار

پرده‌اي از ترك‌هاي تفكر كهن ايراني

فرياد ناصري

تفكر ايراني يعني منظومه‌اي كه در آن انسان ايراني ربط و نسبت خود با جهان و انسان و پيرامونش را معني كرده است. اين منظومه در دو بستر، ساخته و بازسازي و احيا شده و تطور داشته است: متون مهم ادبي و فلسفي و متون حاشيه‌اي. متون مهم ادبي منظور كتاب‌ها و كتيبه‌هاي پيشااسلامي و كتاب‌ها و نسخه‌هاي پسااسلامي است؛ به‌طور مثال شاهنامه نه‌تنها اثري ادبي هنري در گونه حماسي است كه سندي است مهم از سپهر فكر ديني و سياسي و حكمي ايران كهن؛ منطق‌الطير عطار هم، آثار مولوي و سعدي و حافظ نيز.
خواننده اهل نظر و تامل با خواندن اين آثار مهم و اصلي مي‌تواند دريابد كه انسان ايراني چه راهي را آمده است و چگونه به خود و جهان و ديگران مي‌انديشده است و جهانش را نظم و سامان و معني مي‌داده است. در كنار اين آثار مهم نوشته‌هايي هم وجود دارند كه اگرچه فراگيري و شهرت و آثار دسته اول را ندارند اما گاهي حتي نشان مي‌دهند كه نه، آن‌چنان كه فكر مي‌كنيم در ادوار تاريخي انديشه‌ ايراني يك‌دست نبوده است. براي مثال مقاله درخشان «بازسازي تاريخ ايران باستان از لابه‌لاي اوستا و فهلويات» نوشته ابولعلاء سودآور از اين دست آثار است.
در اين مقاله مي‌كوشيم تا براساس كتاب «راحه‌الارواح» نشان دهيم انسان ايراني چگونه در آخرين تلاش‌هايش براي احيا و بازسازي تفكري كهن، دچار لكنت و تپق مي‌شود و با اين لكنت‌ها و تپق‌‌زدن‌ها اثري مهم اما حاشيه‌اي خلق مي‌كند كه سندي است بر پايان و فروريختن نوعي از تفكر و انديشه.
اما آن انديشه و تفكر چيست كه هماي مروزي يا محمدصادق وقايع‌نگار در مقام دهان ايراني‌، سعي در اظهار و احضارش دارد؟
كيهان خدايي، جهان ‌شهرياري و نظم كل. اين‌ اصطلاحات، كليدواژه‌هاي مهم آن جهان فكري و فلسفي‌اي هستند كه قرن‌ها كارا بوده‌اند و در آثار مختلف به‌ شكل‌هاي مختلف بازسازي شده‌اند. اصلي‌ترين لايه‌هاي معناداري اين اصطلاحات در سپهر سياسي تجلي پيدا مي‌كند. يعني اين اصطلاحات اگرچه خبر از يك منظومه فكري بزرگ مي‌دهند اما معنامندي‌شان در عالم سياست جلوه‌گري بيشتري دارد.
شجاع احمدوند نيز در مقاله «منظومه‌هاي معنادار پشتيبان حكومت آرماني در انديشه سياسي ايران» اين معناداري را نياز يا ضرورت انسان مي‌داند و مي‌نويسد: «در اين چارچوب، سنت ايراني در هر سه دوره باستان، اسلامي و جديد، انديشه سياسي خود را بر منظومه‌اي معنادار استوار ساخته است و حكومت آرماني و مطلوب خود را براساس آن منظومه استوار ساخته است. سنت ايراني هيچ‌گاه خالي از انديشه حكومت نبوده است. در كانون اين انديشه نيز همواره حكومتي آرماني حضور داشته و بر منظومه فكري معناداري مبتني بوده است.»
«راحه‌الارواح» نيز اثري شفاهي-نوشتاري است كه با آگاهي نويسنده‌اش از منظومه فكري و سياسي‌اي ساخته مي‌شود كه پيش از آن بسيار كارا بوده است و اما كم‌كم آن فرم و قالب دارد از كار مي‌افتد و بايد در شكل و تطور ديگري بازسازي شود. ازاين‌رو مي‌شود گفت راحه‌الارواح از آخرين تيرهاي دوره‌اي خاص است كه پرتاب مي‌شود اما در خود شك و ترديدهاي پرتاب‌كننده‌اش را هم همراه دارد. شك و ترديدها و آگاهي‌هايي كه با پي‌گرفتن‌شان چيزهاي بيشتر از آنچه گوينده مي‌خواسته بگويد، به دست مي‌آوريم.
جالب قضيه اينجاست كه چون بيشتر آثار ايراني، اينجا نيز اين ادبيات است كه شكل و قالب انديشه و تفكر است. قصه‌اي با شگردهاي اصلي و آشناي قصه‌گويي و قصه‌نويسي ايراني كه در پس پرده روايتي حماسي، ملوك را نصيحت آورده است و چون از ابتدا التفات و قصد به امر ملوكانه داشته، ناگزيري از اساس سياسي است. گاهي جسور و گاهي ترسان. مايل به افشا و دست‌ بر دهان.
«اما بعد، نديمان بزم مصاحب و اديبان محفل منادمت را مخفي نخواهد بود كه ملوك عظام و سلاطين گردون‌ احتشام را آميزش و اختلاط با ابناي زمان درخور و سزا نيست و هر كس را نيز در حريم با حرمت سلطنت و بزم سپهر رتبت خلافت شرف مصاحبت و رتبه‌ منادمت نه. پس بدين وسيله، پادشاهان را به استماع حكايات متفرقه و شنيدن روايات متنوعه ميلي تمام است و شوقي مالاكلام، زيراكه اطلاع از اوضاع و اطراف و استحضار از مجاري اكناف بسته به اين است و سياست مُدن منوط به همين.»
قبل از اينكه پيش برويم بر همين سطرها درنگ كنيم. اين سطرها چه مي‌گويند؟ حرف بر سر رتبه و مرتبه و طبقه است. يعني انسان ايراني انسان‌ها را در طبقات خود معنا مي‌كند و براي‌شان شرف و اعتبار قائل است و او كه نماد مركز كيهاني روي زمين است و از اين قرار مركز عالم است، بالاترين درجه اعتبار و اهميت را دارد و به هر شكلي بايد احترامش را نگه داشت.
در سابقه فكري و فرهنگي ما نشانه‌ها و آداب فراواني براي رعايت اين سلسله وجود دارد: 
«نقش برجسته داريوش در پرسپوليس، آيين احترام در دوره هخامنشي را نشان مي‌دهد كه صاحب منصبي با دست برافراشته برابر دهان و كف دست نزديك به صورت، پيش شاه بزرگ ايستاده است... دست برافراشته پيش دهان، احتمالا براي بيان ترس و احترام يا شگفت‌زدگي بوده است.» (از مقاله آيين احترام در زمان هخامنشيان و ساسانيان نوشته بهزاد معيني سام) 
چنين دستوري را در قرآن كريم هم مي‌خوانيم كه براي رعايت حرمت حضرت رسول اكرم سفارش شده است: 
«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! (در گفت‌وگو با پيامبر) صداي‌تان را بلندتر از صداي پيامبر نكنيد و آن‌گونه كه با يكديگر بلند گفت‌وگو مي‏كنيد، با پيامبر بلند سخن مگوييد! مبادا (به خاطر اين بي‏ادبي) اعمال‌تان نابود شود و شما آگاه نشويد.» (سوره حجرات. آيه‌2) 
پس انسان ايراني به شكل‌هاي مختلفي اين سلسله‌مراتب و حرمت‌گذاري را آموخته است و قرن‌هاست كه مراعات مي‌كند و به‌خاطر همين سلسله‌مراتب و طبقات و همين‌طور ضرورت كار سلطاني و ملوكانه «هريك از سلاطين را راويان اخبار و ناقلان آثار بوده است كه هنگام فراغ از مهام عباد و نظام بلاد در بزم سلطنت حكايات اتفاقيه را به سياق افسانه روايت مي‌نموده‌اند و به اين بهانه زبان به افشاي بعضي روايات مخفيه نيز مي‌گشوده.»
پس قصه شكل ترس‌خورده بيان انسان ايراني است كه دست بر دهان وضوح و صراحتش مي‌گذارد اما ميل به گفتن نيز دارد. دقيقا بعد از اين سطرهاست كه هماي مروزي آگاهي خود از كار و التفات اصلي‌اش را آشكار مي‌كند و اين را كه در اين قصه‌پردازي پي چيست: 
«دريغا كه خاطرم غمين است و همه غمم از اين است كه آيندگان اين سخنان صادق و دعاوي با حقيقت مطابق را تكلفات منشيانه دانند و اغراقات مترسّلانه خوانند. كاشكي بودمي تا همه را نمودمي يا چون هستمي احياي رفتگان توانستمي تا معني كيهان‌خدايي دانستندي و حقيقت جهان‌شهرياري فهميدندي.»
او مي‌داند كه آيندگان معناي مورد نظرش را از دست داده‌اند و صاحب‌معنايان همه درگذشته‌اند. گويي تنها اوست كه با گفتن اين قصه در پي احيا و زنده‌كردن چيزي است كه درگذشته است: احياي رفتگان. رفتگاني كه كيهان‌خدايي و جهان‌شهرياري را آگاه بودند و مي‌دانستند كه اينها همه در «نظم كل» معنا دارند.
اما نظم كل چيست و كيهان‌خدايي و جهان‌شهرياري زير سايه آن چه معنايي دارند؟ كتاب‌ها و مقالات فراواني در حوزه انديشه ديني و سياسي ايران باستان وجود دارد كه سعي در روشن كردن اين مفهوم و نسبتش با سپهر سياست دارند. پرويز اذكايي در مقاله خاستگاه ايراني كلمه حق در ماتيكان فلسفي‌اش چنين نوشته است: 
«رته/ارته/اشا اصل اعتقادي اصيل هندو-ايرانيان در اوستا areta/arta و در سانسكريت Rat - كه بيانگر مفهوم «نظم» با وسيع‌ترين معناي ممكن، يعني نظم كيهاني يا نظم اجتماعي و نيز نظم اخلاقي يا «راستي» است» (ص: 44) 
چنين ايده‌اي كه خود برسازنده سلسله‌مراتب است، منجر به اين مي‌شود كه سازنده نظم جهان در سلسله‌مراتبي، هستي و جهان و چيزها و آدميان را آفريده است و با گزينشش نخست انسان را برتري داده و آنگاه در ميان انسان‌ها با برگزيدن برخي انسان‌ها به هدايت يا شاهي خواسته است كه نظم الهي به وساطت آنها در زمين نيز برقرار شود.
اين جهان كيهان‌خيمه‌اي و گنبد دوار كه از عالم بالا و پايين، مينوي/ گيتي، شكل و هيبت يافته است، پيشازرتشت حدود خود را تعريف كرده بود و با زرتشت در يك تحول و تطور، انسجامي تازه يافت و بعد از اسلام در امكان‌هاي تطبيقي‌اي كه وجود داشت، خود را بازسازي و احيا كرد و هنوز نيز زنده است و در تلاش براي احيا، اما در فرم‌هاي تازه‌تر.
همان‌طوركه گفته شد «راحه‌الارواح» يكي از آخرين تلاش‌هاي احياي اين تفكر در دوره قبل است اما احيا چيزي آن‌چنان كه هست امكان ندارد و همين سبب بروز گسست در بيان و لكنت مي‌شود.
مهم‌ترين گسست در «راحه‌الارواح» آنجايي است كه تمام متن در ذيل سپهر كيهان‌خدايي پر از تاثير بخت و اقبال و گردش چرخ و ايام است اما خود راوي اخبار و ناقل آثار ناگاه در جايي برحسب رشد تاريخي و خرد روزآمدش مي‌خواهد فهم تازه‌اي از نظم كل بدهد.
در فهم كلاسيك و اصيل كيهان‌خدايي و سلسله‌مراتب برآمده از آن هر مرتبه فرودستي، نشانه‌ها و بهره‌هايي از مراتب بالاتر و آسماني خود دارد. در اين نشانه‌ها و بهره‌ها دو امر قابل رديابي است: يكي كوشش براي مستعد شدن و ديگري برگزيده شدن. به‌طور مثال اين‌طور نيست كه انسان ايراني بتواند بكوشد و شاه شود؛ چراكه پادشاهي امري الهي است و مقدر اما براي پادشاهان و قدرت‌شان هم هيچ تضميني وجود ندارد اگرچه كه مسندشان الهي است و داراي فره‌ ايزدي - ايراني‌اند. اگر خطا كنند و از قوانين كيهاني عدول كنند. تاييد آسماني و الهي، فرّه يا به‌ قول ثعالبي «شعاع سعادت الهي» را از دست مي‌دهند. جمشيد نمونه اعلاي تاريخ هندو ايراني است كه فره از دست بداد و گرفتار شد و ايرانيان را گرفتار كرد. - ‌البته خود اين روايت نيز قابليت اين را دارد كه وارونه‌خواني شود، يعني اين روايت در يك بستر خاص ديني و تاريخي شكل گرفته است. بستري شبيه همان بستر كه خدايي برآمد و خدايان پيش از خود علي‌الخصوص خدايان هندي را ديو كرد، بگذريم- در چنين نگاهي كه انسان به ‌ضرورت در چنبره گنبد گيتي است و اختياري اگر دارد درست بازي كردن نقش از پيش نوشته شده است و تمام متون نگره‌هاي پيشااسلامي و اسلامي هركدام به شكلي بر آن انگشت تاييد مي‌گذارند، هماي مروزي تركي مي‌اندازد. تركي نو كه قابليت اين را دارد كه در آن انديشه‌هاي تازه‌اي روياند.
در نگره كيهان‌خدايي هر چيزي به قدر اندازه و لازم و به نظم آفريده شده است و كسي نمي‌تواند از فرمان الهي و ساعت مقرر و اجل مسمي سرپيچي كند. در اين نگره، انسان و زندگي‌اش از تمام جهات در پيوند با تقدير است. هر فعل و قول و كرد و كارش مي‌تواند سبب خشم يا مهر الهي شود و بدين سبب ستوده يا نكوهش شود. آيات قرآن كريم نيز بدين امر مهر تاييد مي‌زنند كه: «همانا ما هر چيز را به اندازه معيّني آفريده‌ايم.» (سوره قمر. آيه 49) يا «مسلّما خداوند رساننده فرمان و تحقق بخشنده اراده خويش است، همانا خداوند براي هر چيزي (از اجزاي عالم هستي از نظر ماهيت و كمّ و كيف و آثار وجودي و مدت بقا) اندازه‌اي قرار داده است.» (سوره طلاق. آيه 3).
هماي مروزي گويي با اينكه مي‌خواهد كسي باشد كه احياي رفتگان كند، ناخودآگاه طلايه‌دار انسان نو و تازه‌اي است كه در راه است. انساني كه مي‌خواهد از دست تقديرگرايي برهد و اراده و اختيار خود را بر جهان تازه حاكم كند. آنجا كه وقتي رستم در مواجهه با برزو مي‌گويد: «عجب زمانه بي‌وفايي است... چون لعبت‌گران چابك‌دست به هفتاد دست بازي درآرد و مرد را در بازيچه خويشتن حيران فروگذارد...» گرانيگاه تفسير تازه‌اي كه به ناگاه رخ نشان مي‌دهد، اينجاست. وقايع‌نگار وارد مي‌شود تا نسبت بين اراده الهي و سلطان را دوباره احيا كند و نشان بدهد كه بسيار وقت‌ها اراده الهي بر امري قرار مي‌گيرد كه براي تحققش نيازمند وقايع و حوادثي است كه انسان از درك خسارت و ضرورت‌شان عاجز است اما ناخواسته، رشته‌ پيوند بين انسان و نظم كل را مي‌گسلد. درحالي كه نظم كل بدون انسان و دست انسان ديگر نظم كل نيست بلكه تنها طبيعتي است كه سر در كار خود دارد. نظم كل براي تجليات خودش به چهرِ انسان و دست انسان محتاج است.
مروزي با نسبت دادن غدّاري و دوّاري و جفاشعاري و ستم‌كرداري و كج‌رفتاري به روزگار و سپهر، مي‌نويسد: «تا بوده چنين بوده و تا هست چنين است.» اما ماجرا آنجا رقم مي‌خورد كه در نقد سخنان رستم مي‌نويسد كه رستم چون اسير دست برزو شده بود جهان را چنين مي‌فهميد؛ عبارت خود مروزي چنين است: «آن بيچاره چون گرفتار برزو بود و روزگار خويش را تيره از وي ديده بود زمانه را جفاشعار و ستم‌كردار دانست» و در ادامه نقد سخنان رستم مي‌نويسد: «آسمان را با كسي كاري نيست و اختران را با احدي رجوعي نه. هر يك كاري دارند و امري را مامورند به انجام رسانند. در اين ضمن از رستم و برزو هر يك كه گرفتار شوند يا خوار و زار مي‌آيند ضرري به نظام كل ندارد.»
 اينجاست كه تمام رشته‌هايي را مي‌برد كه سلسله‌مراتب پايين را به طبقات بالادست متصل مي‌كرد و سرنوشت و زندگي هر كدام را نشانگر خواستي الهي مي‌دانست و انسان را با بارقه‌هاي عقل جديد از سيطره زمانه و روزگار و آسمان بيرون مي‌كشد: «باري كسي را بر آسمان بحثي و بر سير اختران ردي نبايد باشد و هرگاه باشد از بي‌خردي و بي‌خبري است.» اگرچه بعد از آن باز برمي‌گردد به دل همان باور مسلط اما اين زخم بر صورت نظام كهن دهان باز مي‌كند و چون چشمي به سوي آمدن انسان جديد نگران مي‌ماند، آن‌هم درست زماني كه قصه‌اي گفته مي‌شود تا شاهي كه دير هنگام قباي شاهان كهن را بر تن كرده است، چشم بندد و به خواب رود.
تاملي اينجا لازم است كه چه در روايات ديني و چه در متون ادبي ما نشانه‌هايي از باور نداشتن به فال و دخالت ماه و ستاره و چرخ و سپهر در روزگار آدمي مي‌بينيم اما تفاوت‌هاي ظريف و معنامندي هست بين آنچه در اين مقاله درباره «راحه الارواح» خوانديم با اين نشانه‌ها.
مثلا در مقتلي و روايتي از وقايع عاشورا آمده است كه پيش از رسيدن به نينوا، از ياران حضرت واقعه‌اي را فال بد گرفت و حضرت فرمود ما به فال اعتقاد نداريم؛ يا در شاهنامه كه نشانه‌هاي تقديرگرايي در آن بسامد بالايي دارند -در اين موضوع، مقاله «بررسي عنصر تقديرگرايي در شاهنامه و حماسه‌هاي مذهبي» نوشته زهرا فرج‌نژاد را مي‌شود نام برد- ، چنين ابياتي را نيز مي‌خوانيم: 
«الا ‌اي برآورده چرخ بلند/ چه داري به پيري مرا مستمند...»
تا آنجا كه چرخ بلند پاسخ مي‌دهد: 
«چنين داد پاسخ سپهر بلند/ كه‌ اي مرد گوينده بي‌گزند
چرا بيني از من همي نيك و بد/ چنين ناله از دانشي كي سزد
تو از من به هر باره‌اي برتري/ روان را به دانش همي پروري
بدين هرچ گفتي مرا راه نيست/ خور و ماه زين دانش آگاه نيست
خور و خواب و راي و نشستِ ترا/ به نيك و به بد راه و دستِ ترا
از آن خواه راهت كه راه آفريد/ شب و روز و خورشيد و ماه آفريد...»
مي‌شود چنين گفت كه از شاهنامه تا «راحه‌الارواح» بايد زمان طي مي‌شد تا انسان ايراني خود به اين باور برسد كه سرنوشت به دست خويشتن است. يا چنين گفت كه اگر شخصيتي مذهبي اعتقاد به فال را رد مي‌كند به اين معنا نيست كه تمام تقدير انسان را به خود او محول مي‌كند.
حرف بر سر چگونگي درك و فهم جهان است كه مروزي در آن لحظه درخشان گسست، اصل را بر همين درك آدمي مي‌گذارد و مي‌گويد جهان بر ما چنان آشكار مي‌شود كه پاسخگوي وضعيت ماست. به اين معنا اين ما نيستيم كه بازتاب نظام كل هستيم؛ بلكه اطراف محدود ما كه مي‌تواند نظام كل هركسي باشد؛ بازتاب احوال و درك اوست. 
نكته ديگر اينكه ذهنيت انسان ايراني جهان را نه با تماميتش در لفظ جهان درك مي‌كند كه كلامش هنوز آكنده از چرخ و سپهر و روزگار و دهر و... است كه گويي هركدام مرتبه و قدرتي دارند. در همين شعر شاهنامه مي‌بينيم كه سپهر از خود سلب مسووليت مي‌كند و پرسنده را به بالادستي ارجاع مي‌دهد.
نكته ظريف در «راحه‌الارواح» نه تذكر خود سپهر به انسان كه ورود راوي به متن است و اعلام اينكه اكنون من انسان ايراني جهان را چنين مي‌بينم و درك مي‌كنم. ديدن و درك‌كردني كه رشته‌هاي ارتباط بين انسان و نظام كل را مي‌برد و نظم و نظام جهانش را بر ديد و درك خود او استوار مي‌سازد.


   «راحه‌الارواح» نيز اثري شفاهي‌- نوشتاري است كه با آگاهي نويسنده‌اش از منظومه فكري و سياسي‌اي ساخته مي‌شود كه پيش از آن بسيار كارا بوده است و اما كم‌كم آن فرم و قالب دارد از كار مي‌افتد و بايد در شكل و تطور ديگري بازسازي شود. ازاين‌رو مي‌شود گفت راحه‌الارواح از آخرين تيرهاي دوره‌اي خاص است كه پرتاب مي‌شود اما در خود شك و ترديدهاي پرتاب‌كننده‌اش را هم همراه دارد.
   مي‌شود چنين گفت كه از شاهنامه تا «راحه‌الارواح» بايد زمان طي مي‌شد تا انسان ايراني خود به اين باور برسد كه سرنوشت به دست خويشتن است. يا چنين گفت كه اگر شخصيتي مذهبي اعتقاد به فال را رد مي‌كند به اين معنا نيست كه تمام تقدير انسان را به خود او محول مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون