امام ، جامع حكمت و فكرت
غلامرضا اعواني
من موضوع صحبتم را به مقايسه دو رساله «سير و سلوك» خواجه نصير و «المنقذ منالضلال» غزالي اختصاص ميدهم. اما براي من هميشه اين سوال مطرح بوده كه چرا خواجه نصير به تمام مخالفان فلسفه و عرفان پاسخ داده اما در برابر غزالي كه بزرگترين دشمن فلاسفه بوده و در اين زمينه كتاب نوشته است، ساكت مانده است. من پاسخم را در مقايسه بين اين دو رساله پيدا كردم. اين دو رساله شباهتهاي زيادي با هم دارند هر دو رساله سرگذشتنامه هستند و سرنوشت خودشان را نوشتهاند. دومين شباهت اين دو مقاله اين است كه هر دو رساله راه به دست آوردن حقيقت را گفتهاند و ميگويند چگونه به حقيقت دست بيابيم يا اينكه حقيقت در كجاست؟ سوم اينكه راههايي كه براي وصول به حقيقت ميگويند با هم شباهت دارند. اما به نتايج متفاوت و مختلفي ميرسند. خواجه نصيرالدين در واقع بدون اينكه نامي از غزالي ببرد در اين رساله پاسخ او را داده است. خواجه در واقع در جايي كه به باطني ميپردازد غير مستقيم جواب غزالي را داده است. حالا چرا نام او را نبرده است؟ روايتي است كه ميگويند غزالي باطني بوده البته اين محل بحث است. اما براي اينكه اين دو را مقايسه كنيم من مختصري از رساله سير و سلوك را بيان ميكنم چون رساله پيچيدهاي است. غزالي ميگويد كه در آغاز جواني در جستوجوي حقيقت بوده و در زماني كه كمتر از ۲۰ سال داشته نگارش كتاب «المنقذ من الضلال» را آغاز كرده است. او به جستوجوي حقيقت پرداخته و به دنبال اين بوده كه علم لدني چيست. غزالي حقيقت را در چهار فرقه ميشناخت كه خواجه هم ميگويد اين چهار فرقه متكلمان، باطنيه، فلاسفه و صوفيه هستند. غزالي سه فرقه را رد و يكي را قبول ميكند. او ميگويد كه علم كلام ما را به يقين نميرساند. حال غزالي چگونه فلسفه را فرا ميگيرد در حالي كه هيچ استادي هم نداشته است. خودش ميگويد فلسفه را با خواندن متون و بدون مراجعه به هيچ استادي ياد گرفته است. اما بايد گفت چگونه ميشود فلسفه را بدون استاد ياد گرفت؟ اين در حالي است كه خواجه با يادگيري از استاد بسيار پيشرفت ميكند. غزالي از فلاسفه اشكال ميگيرد و آنها را مورد نقد و حتي تكفير قرار ميدهد. او دهريون و طبيعيون را زنادقه و الهيون را تكفير ميكند و ميگويد كسي ميتواند فرد ديگري را نقد كند كه مساوي آن فرد باشد. او فلسفه را نقد ميكند اما اينكه چگونه فلسفه را فرا ميگيرد جاي اشكال است. فلسفه را بايد نزد استاد فرا گرفت و نميشود آن را بدون استاد فرا گرفت. اما رساله «سير و سلوك» شرح حال خواجه است كه خودش آن را نوشته و نكاتي كه ميگويد درست نقطه مقابل غزالي است. او ميگويد از كودكي علم آموخته و استادي توانا داشته بر خلاف غزالي كه ميگويد استادي نداشته است. خواجه نصير حكمت را علم شريف و بسيار پرفايده ميدانسته است. او سه فرقه را يكي ميكند. عرفان از نظر او در نزد امام است. از طرفي خواجه وجود امام را از طريق معرفتي ثابت ميكند. غزالي «در المنقذ من الضلال» به آيات رجوع نميكند، اما خواجه نصير در هر بخش به چند آيه استناد ميكند. شيخ طوسي هرجا كه حرف ميزند به آيات قرآن استناد ميكند و امام را جامع حكمت و فكرت ميداند و اطاعتش را واجب ميداند. طبق آيه قرآن كريم خواجه مردم را سه دسته ميداند. يك دسته اهل دنيا، دسته دوم اهل شريعت و آخرت و دسته سوم اهل معرفت هستند. اينجا عرفا همان سابقون هستند پس حكمت را به نحوي با مساله امامت ارتباط ميدهد. غزالي در جهان اسلام و اهل تسنن نفوذ بسياري دارد. غزالي مقام بزرگي در عالم اسلام دارد، كسي نميتواند منكر آن شود. اما از اشكال بزرگي رنج ميبرد. او متفكر بزرگي است و نفوذ زيادي در اهل سنت دارد و گاهي چنان او را بزرگ ميكنند كه جاي پيامبر(ص) را هم برايشان ميگيرد. اما چيزي كه بخشودني نيست اين است كه او نخستين كسي است كه بحث تكفير را مطرح كرده است و فلاسفه را تكفير ميكند، چراكه فلسفه اجتهاد است و تكفير در فلسفه و عقايد مذموم است.