• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3196 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۱۳ اسفند

كلام شيعه با خواجه نصيرالدين جان گرفت

غلامحسين ابراهيمي ديناني

 متاسفانه برخي از سخنرانان ما بين سخن گفتن و بايد چقدر سخن گفتن را تشخيص نمي‌دهند و در واقع بين بايد و هست را تشخيص نمي‌دهند. اين گرفتاري جوامع بشري است كه بين هست‌ها و بايدها را تشخيص نمي‌دهند. سوال اين‌جاست آنچه بايد هست يا آنچه هست بايد؟ براي روشن شدن بحث مثالي مي‌زنم؛ آيا ما هرچه كه مي‌بينيم هست يا آنچه كه هست مي‌بينيم؟ خداوند تبارك و تعالي برعكس ما است. آنچه مي‌بيند هست. خدا بعد از اينكه خلق كرد ما مي‌بينيم اما قبل از آنكه آن را بيافريند مي‌بيند. هنوز كه نبود و خدا بود و هيچ چيزي نبود وقتي كه غير از خدا هيچ چيزي نبود خدا چه چيزي را مي‌ديد اما همانچه كه مي‌ديد خلق شد اما ما آنچه كه هست را مي‌بينيم. آنجا يك بايد هست و اينجا يك هست وجود دارد اين مساله بسيار مهمي است چه كسي مي‌تواند از چيستي هستي بپرسد كه هستي چيست اما از ارزش اصلي نپرسد. چه كسي مي‌تواند هستي خود را بفهمد كه من هستم اما نپرسد كه چه هستم و چه بايد بكنم و آيا مي‌پرسد كه چه بايد باشد؟ تمام زندگي انسان از بدو تولد تا هنگام مرگ تعارض بين هستي و بايد است. انسان هم هست همان‌طور كه به وجود مي‌آيد اما اگر بايدي در كار نباشد انسان چه مي‌شود؟ آيا جز حيواني بيشتر مي‌تواند باشد؟ پس اين بايد‌هاست كه انسان‌ها بايد به آنها خيلي توجه كنند. خواجه در اين رباعي كه خواندم مي‌گويد هر چيز كه هست آنچنان مي‌بايد. ابرو اگر راست بُود كج بايد. او فيلسوف اخلاق است، حكيم است. شما مي‌دانيد كه بين فيلسوف و حكيم تفاوت است. فلسفه فقط دانش است اما حكيم كسي است كه هم هست‌ها را مي‌داند و هم بايد‌ها را اجرا مي‌كند. حكيم كسي است كه متخلق اخلاق است. شايد در بين فلاسفه مسلمان و جهان اسلام هيچ فيلسوفي به اندازه خواجه نصيرالدين طوسي به اخلاق، اجتماع و سياست نپرداخته و ننوشته است. عملا اهل اخلاق و اهل سياست بود و به سياست مي‌پرداخت. شما مي‌دانيد كه يك وحشي مانند هولاكوخان را آدم كرد و كتاب‌هايي كه نوشته است در حوزه‌هاي مختلفي همچون سياست، تدبير و اخلاق بوده است. به همين دليل شايسته است كه به خواجه، حكيم بگوييم. در ضمن حكيمي بود كه اهل گفت‌وگو هم بوده است و به اقصي نقاط دنيا مكاتبه داشته است. خواجه فيلسوف گفت‌وگو بود و در زمان خودش هيچ فيلسوفي به اندازه خواجه با فلاسفه ديگر مكاتبه و صحبت نداشته است. ما از خواجه است كه كلام شيعه را داريم و خواجه بيش از هر چيز فيلسوف است و آثار او هم نشان مي‌دهد كه متكلم است و اگر ايشان نبود كلام شيعه در حد شيخ صدوق باقي مانده بود. از خواجه است كه كلام شيعه جان مي‌گيرد. به هر حال خواجه در اخلاق كتاب نوشته است، اخلاق ناصري را نوشته است اما اين كتاب به شيوه قدماي آن زمان و ارسطويي نوشته شده است. اين كتاب‌ها را در آن زمان به سبك ارسطويي نيكوماخوس نوشته است. يعني اخلاق همان حد وسط است. تنها كسي كه متوجه اين نكته شده و در هزار سال پيش به آن اشاره كرده است و به نوعي ارسطو ستيز بوده و كتاب احياي علوم دين را نوشته امام محمد غزالي بود و در انتها ظاهرا متوجه مي‌شود كه در اين‌كار موفق نيست و كتاب ديگري مي‌نويسد كه ظاهرا متوجه اين عدم موفقيت خود مي‌شود اما خواجه درست است كه كتاب اخلاق ناصري‌اش به سبك ارسطويي است اما خود خواجه متوجه اين امر بود كه اين اخلاق لزوما اثباتي نيست و كتابي نوشت به نام اوصاف الاشراف. نشان داد كه انسان بايد اخلاق داشته باشد و اين در واقع همان چيزي است كه امروزه به اخلاق تكليفي و اخلاق فضيلتي از آن ياد مي‌كنند. اخلاقي است كه آدم مي‌گويد تكليفم اين است، وظيفه‌ام اين است كه چكار بكنم. يك اخلاق هم اين را مي‌گويد كه اين يك امر فضيلت است و اساسا فضيلت چيست. همان‌طور كه مي‌دانيد امروزه يك تعريف جامع از اخلاق نشده است كه اخلاق چيست آيا نسبي است يا مطلق. به فرض مثال عدالت مصاديقي دارد اما عدالت يك معنا دارد اما در مصاديق ممكن است متفاوت باشد. بنابراين خواجه يك حكيم است چرا كه هم در اخلاق نوشته و هم در سياست نوشت و هم در سياست عمل كرده و هم اهل نظر بوده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها